سردار حجازی: بله ایشان از این که افراد زیادی در زیر دست ایشان رفتند و به مقام شهادت رسیدند واصل شدند و خود ایشان جامانده غبطه عجیبی در درون داشتند یک سوز خاصی در درون داشتند.
مجری: از ارتباط ایشان با خانواده و فرزندان شهدا تصاویری ثبت شده که اصلاً همه چیز مشخص است در این خصوص نکاتی اگر هست بفرمایید.
سردار حجازی: حالا من معتقدم که حاج قاسم سلیمانی بیشتر از این که با مردم زنده ای که حالا در این دنیا هستند حشر و نشر و تعامل داشته باشد، توی حال و هوای شهدا بود یعنی من فکر میکنم بیشترین وقت شبانه روزش را واقعاً به یاد و خاطره شهدا بود خب این فیلمی که حالا مشاهده میکنید که با شهدا چطور صحبت میکند چطور آنها را تبرک میکند و می بوسد اینها نشان دهنده این است که یک جوری ارتباط ویژه و خاصی داشت با خانواده شهدا. همینطور مجالسی که گذاشته میشد یا شهیدی که به شهادت میرسید میرفت به خانواده آنها سر میزد مثل این که میخواست تمام موجودیت و جان خودش را نثار این فرزند شهید کند این مادر شهید، پدر شهید یعنی یک ارتباط این چنینی داشت حالا بعضی از شهدا که ایشان علاقه خاصی به آنها داشت مثل شهید حاج احمد کاظمی. گاهی اگر مثلاً فرصت کوتاهی پیدا میکرد دوستان همراه ایشان میگفتند میگفت برویم اصفهان با ماشین حرکت میکرد میرفت اصفهان مزار شهدا مزارحاج احمد کاظمی و بقیه شهدا را زیارت میکرد و بر میگشت.
مجری: از جاده میرفت زیارت و بر میگشت.
سردار حجازی: بله این خاطره را در اصفهان برای ما نقل کردند که وقتی ایشان با هواپیما تنها میرود اصفهان حالا آن سالهایی که کمی ناشناختهتر بود و آن جا تاکسی میگیرد از فرودگاه میرود مزار شهدا. اتفاقاً توی تاکسی حرف جبهه سوریه و اینها میشود و حرف از حاج قاسم سلیمانی هم میشود با راننده تاکسی.
مجری: خود حاج قاسم توی تاکسی بود؟
سردار حجازی: بله ایشان میگوید که خب این عکسش را ببینی می شناسیش؟ راننده تاکسی گفت آره عکسش را ببینم می شناسمش. گفت خودش را ببینی چی؟ گفته بود خودش را هم ببینم میشناسم. گفت خب پس چرا نشناختیش؟ یعنی این قدر مثلاً راحت و صمیمی بود و این که چقدر اصرار داشت که برود بالای سرمزار شهید کاظمی و خانوادههای شهدا نه تنها خانواده شهید کاظمی بقیه شهدا، مثل این که تفریحش و اوقات فراغتش و بهترین وقتهایش همین ارتباط با شهدا بود و حتی میرسید تهران از فرودگاه با تلفن تماس میگرفت با مادر شهید توی کرمان از شهدای دوران دفاع مقدس و با مادر شهید سلام و علیک میکرد. حالت چطوره؟ دکتر رفتی، نرفتی چی شد مشکلی داری نداری؟ با فرزندان شهدا تماس میگرفت و در جریان مشکلاتشان بود.مشکلت چی شد؟ کارت چی شد؟
مجری: با آن همه دغدغه و مشغله؟
سردار حجازی: با آن همه مشغله یعنی از این فرصتهای مثلاً حالا توی ماشین نشسته بیکار هست و دارد از مسیری میرود از یک جایی به جای دیگر.
مجری: گفتند به فرزند شهید که انتقام بابات را گرفتم.
سردار حجازی: بله.
مجری: راجع به آن صحبتی که کردند خاطرهای دارید که گفتند سه ماه دیگر پایان داعش را اعلام میکنیم. نگفتید چرا زمان اعلام کردند حاج قاسم.
سردار حجازی: البته در یک برنامه دیگری هم همین سوال را پرسیدند من عرض کردم این به اصطلاح سه تا دلیل دارد دلیل اولش این است که ایشان آن توان خودی را خوب میشناخت که توان خودی چقدر میتواند یا نمیتواند. دوم توان دشمن را میشناخت این که دشمن چه مقدوراتی دارد و سوم آن که نگاه راهبردی و دریافت خلاصه فرماندهی که داشت میتوانست بفهمد.
من خاطرهای اینجا برای شما نقل کنم یکی از دوستان ما نقل کرد گفت که یک وقتی نیروهای جبهه النصره و اینها چون در منطقه ادلب داعش کمتر هست آنجا بیشتر جبهه النصره و جیش الحر و اینها هست. گفت اینها حمله کردند میخواستند بیایند شهر حماه را بگیرند. از سه محور حمله کردند تماس گرفتیم با حاجی که آقا اوضاع خطری است شهر حماه در حال سقوط است و اینها دارند حمله میکنند حاجی گفت دارم می آیم خودش آمد و گفت برویم جبهه. حالا این جواب آن سوال شما هم هست که چرا ایشان میرفت خط. یکی از دلایش این است یک نگاهی کرد و گفت که خب این سه تا جبهه که میگویید حمله دارد میشود تک اصلی کجاست؟ تکهای پشتیبان کجاست؟ گفتند نمیدانیم ما متوجه نشدیم هر سه تایش سنگین است. گفت مگر میشود؟ بالاخره یکی اش تک اصلی است و دو تایش تک پشتیبان. گفتند ما نفهمیدیم بعد آمد یک نگاهی کرد و گفت معلوم است دیگر این تک اصلی است چطور شما متوجه نشدید؟ مگر نمیبینید مثلاً دشمن اینجا این طور … این طور… یک چند بار گفت چرا شما متوجه نشدید؟ گفت به ایشان عرض کردم که خب اگر متوجه میشدیم که ما میشدیم حاج قاسم. اینکه متوجه نمیشویم تو حاج قاسم هستی تو متوجه میشوی. گفت نه این تک اصلی است و دلایلش را هم به ما گفت. گفت ببینید اینها اینجا تسلطشان روی هدف خیلی بیشتره و امادگی شان پیداست که دهان باز کردند این شهر را بگیرند بنابراین بروید به این سمت و اینجا را تقویت کنید. آنهای دیگر را خیلی توان نمیخواهد بگذارید. خب این نتیجه حضور میدانی و این راهبرد عملیاتی است که مثلاً چگونه میتواند تشخیص بدهد. این که یک فرمانده تشخیص دهد، سه ماه دیگر پایان حکومت داعش است، خود یک راهبرد عملیاتی است، در حقیقت نمودار نزولی داعش به یک فرمانده راهبردی نشان میدهد که این حکومت سه ماه دیگر به پایان میرسد.
مجری: خودشان قطعاً قبل تر از اینها میدانستند که ریشه داعش کنده میشود؟ و آن روز آمدند و موضوع را علنی کردند!
سردار حجازی: ایشان قبل از عملیات بوکمال در گیلان این موضوع را مطرح کردند و در عملیات بوکمال ایشان نظرش این بود که امریکاییها قصد دارند با تصرف این منطقه ارتباط زمینی بین عراق و سوریه را قطع کنند، بنابراین ما باید به سرعت به بوکمال برسیم تا طرح و برنامه امریکاییها خنثی شود. به دوستان و یگانهای مختلف آماده باش داده و گفته شد تا طی چند روز پیش رو عملیات باید انجام شود اما یکی از یگانها اعلام کرد ما آماده نیستیم، دو سه هفته فرصت برای اماده سازی تجهیزات نیاز داریم، ایشان با قاطعیت گفت: " عملیات باید پس فردا شروع شود، ما دو سه روز دیگر عملیات را آغاز میکنیم شما اگر بیایید به این خیر میرسید اگر نیایید از این خیر باز میمانید و انها هم پای کار حاضر شدند "
منظورم از بیان این خاطره این بود که بیان کنم شخصی با این پشتوانه فرماندهی و اقتدار است که میتواند بگوید ما سه ماه دیگر کارداعش را تمام میکنیم.
مجری: ایشان زمانی برای مردم چهره شناخته شده ای نبود و راحت تر با هواپیما، تاکسی و اتوبوس تردد میکردند اما وقتی شناخته تر شدند، رفتار ایشان با مردم تغییر نکرد؟ خاطرهای در این خصوص برایمان بیان میکنید؟
سردار: اتفاقاً ایشان در این سفرهای معمولی که به جاهای مختلف در داخل کشور داشتند، وقتی به فرودگاه که میرسید با اتوبوسهای حمل و نقل داخلی فرودگاه تردد میکرد، همیشه میگفت: " پاویون نمیرویم، میخواهم کنار مردم باشم انها را ببینیم و با انها در ارتباط باشم. "
ایشان تاکید ویژه ای بر برگزاری مراسم روضهای که در روستای زادگاه خود برپا میکرد داشتند، یکی از جنبههای این مراسم روضه بود اما جنبه دیگر آن ارتباط با مردم و حفظ ارتباط با مردم روستای زادگاهش و شهر کرمان بود که این نکته در وصیت نامه ایشان متبلور است.
شهید سلیمانی معمولاً با پروازهای عادی سفر میکردند هنگام ورود به هواپیما یکی یکی با همه مسافرها سلام و علیک و احوال پرسی میکرد اگر کسی قصد داشت با ایشان عکس بگیرد خیلی راحت اجازه عکس میداد، اگر کسی مطلبی داشت با دقت گوش میکرد. حتی اگر مطلب طولانی بود میگفت بیا بنشین کنار صندلی من صحبت کنیم، ارتباط با مردم و شنیدن حرف مردم رویه ایشان بود، اما به هرحال مشغلههای گسترده خدمت برخی مواقع مانع از گسترده شدن دامنه این ارتباط میشد چون خدمت و کار اصل است و از این موضوع نمیتوان غافل شد.
مجری: محافظ ایشان هم حتماً خیلی موقعها از این نوع ارتباطات بی آلایش ایشان نگران بودند؟
سردار: حتماً بله، همیشه این چالش رو داشتند با هم.
مجری: سردار اگر صلاح میدانید در مورد سبک زندگی حاج قاسم هم برای ما مطلبی بفرمایید چراکه برای بسیاری از مخاطبان جذاب هست، سبک زندگی ایشان برای خیلی از افراد سوال است، در مورد بی توجهی ایشان به زرق و برق دنیا مطالب زیادی نقل شده است، به ما میگویید که شهید سلیمانی چگونه زندگی میکرد؟
سردار: کسی که تعلق به دنیا نداشته باشد و آماده شهادت باشد برای چی باید دنبال زرق و برق باشد، کسانی که دنبال زرق و برق هستند فکر میکنند حالا حالاها در دنیا ماندنی هستند آنها برای سالهای آینده خود چیزی ذخیره میکنند اما کسی که هر لحظه آرزوی شهادت دارد به تعبیر امیرالمومنین (ع) مسافری در این راه است.
مجری: ایشان چی جمع کردند؟
سردار: زندگی ایشان مشخص است، وسایل زندگی کاملاً ایشان گویای ساده زیستی و مردمی بودن حاج قاسم است، ایشان اصلاً در حال و هوای دیگری بود، یک باغچهای درست کرده بود در منزل بادمجان و گوجه فرنگی در حد ضرورت خانه تولید میکرد، وقتی جمعهای فرصت پیدا میکرد لباس کار میپوشید و میرفت به این صیفی جات رسیدگی میکرد، اینکه دنبال تفریحات دیگری برود نه اصلاً در چنین حال و هوایی نبود.
مجری: میگفتند ایشان حق ماموریت نمیگرفت در صورتی که میتوانستند بگیرند برای این همه حضور، چرا نمیگرفتند چی میگفتند؟
سردار: نه اصلاً نمیگرفت، شاید حالا بعضی از دوستان هم هستند که چنین اعتقادی دارند و میگویند بگذار این عمل خالص برای خدا باشد و شائبه دیگری داخل آن نباشد.
مجری: شنیدم اطرافیان ایشان مثل خود شما نیز همین عقیده را دارید؟
سردار: ان شاءالله.
مجری: خدا حفظتان کند.
مجری: در خط مقدم بچهها گفتند اجازه نمیدادند کسی جلوتر از ایشان حرکت کند خصوصاً جوانها و تیم حفاظتی شان، میگفتند بروید عقب شما زن و بچه دارید، مراقب باشید.
سردار: خیلی مراقب دیگران بود، یعنی سفارش و احتیاط میکرد به فرماندهان میگفت که مراقب باشید بچهها آسیب نبینند. من خودم شاهد بودم که در یکی از عملیاتها تعداد شهید زیاد شد، ایشان برخورد خیلی تندی با فرمانده مافوق انها داشت که چرا برنامه ریزی شما اینطور بوده است؟ چرا باید این تعداد به شهادت برسند؟
به بیان دیگر واقعاً جان بچهها و فرزندان مردم را مثل جان فرزندان خودش و عزیزتر از جان خودش میدانست و این اصرار و حساسیت الحمدلله در بسیاری از فرماندهان هست اما ایشان به شکل بارزی این جنبه را مراعات میکرد و
در طرحهای عملیاتی طرحها باید به گونهای طراحی شود که کمترین خسارت به نیرو وارد شود و اگر مقایسه کنید انصافاً جنگ به این گستردگی و بزرگی که در این منطقه اتفاق افتاد و با آن دشمن شرور و بی رحم که در یک عملیات دهها ماشین انتحاری را به سمت خط مقدم میفرستادند تعداد شهدا در حداقل بود و این حاصل نتیجه بررسیها و مطالعه عملیات و مراقبتها و طراحی درست بود.
مثلاً این گونه نبود که اگر امکان حفظ جایی نبود به هر قیمتی اصرار به حفظ ان داشته باشند، معمولاً در این مواقع با اعمال یک تاکتیک و جابجایی دوباره منطقه تصرف میشد ایشان واقعاً اصرار زائدالوصفی به حفظ جان نیروها داشت و وقتی یکی از فرماندهان شهید شد، پدر و مادر شهید به استقبال شهید آمد بودند از حاج قاسم خواستیم با این خانواده شهید دیدار کنند ایشان میگفت من رویم نمیشود، حالت شرمندگی داشت در حالی که ایشان مقصر نبود بالاخره جنگ است، سرانجام با اصرار گفتیم خوب نیست، پدر و مادر شهید توقع دارند شما حالی ازآنها بپرسید، با شرمندگی با پدر و مادر شهید دیدار کرد.
مجری: اما سوال پایانی در مسیری که حاج قاسم در روز آخر بودند، آیا ایشان را میتوان از سوی جریان سیاسی، طیف خاصی یا جناح خاصی مصادره کرد؟
سردار: بعضیها تلاش کردند این کار را انجام بدهند ولی فکر میکنم وصیت نامه ایشان راه را برای همه بسته است و اجازه چنین مصادرهای را به هیچ جریان یا طیف خاصی نمیدهد.
حاج قاسم سلیمانی با همه جناحهای سیاسی در کشور ارتباط داشت ایشان با دولتهای مختلف کار کرد، هم با دولت آقای خاتمی، دولت آقای احمدی نژاد، دولت آقای هاشمی و هم با دولت آقای روحانی کار کرد و با همه این جناحهای سیاسی صحبت داشت ولی جنس صحبتش فرق میکرد ایشان تلاش میکرد کسانی را که در خط صحیح انقلاب، خط امام (ره) و در خط ولایت بودند به سعه صدرتوصیه کند به اینکه خطا و اشتباه نکنند و تلاش میکرد کسانی را هم که کمی زاویه داشتند با صحبت کردن مانع از فاصله گرفتن بیشتر انها شود.
یکی از این افراد میگفت فلانی خیلی نگران من است چون گاهی حرفها و مواضع متفاوتی میگرفت، هر وقت من صحبتی و مصاحبهای میکردم فوری زنگ میزد که فلانی من میخواهم بیایم شما را ببینم، میگفت این چه حرفی بود زدی این حرفی که زدی اشتباه است، این موضعی که گرفتی این را نگو، این حرفها عاقبت خوبی برایت ندارد. خیلی به من سفارش و وصیت میکرد و میگفت من خیلی از این توصیهها را گوش میدادم چون میدانستم این نصیحتها از سر خیرخواهی و دلسوزی است.
با بسیاری از افرادی که ارتباط داشت عمدتاً چارچوب ارتباط ایشان اینگونه بود بود که مبادا خدای ناکرده فاصله و زاویه آنها از مسیر درخشان انقلاب و نظام زیاد بشود.
ایشان در وصیتنامه خود تاکید کردند و در سخنرانی ایشان هم مشخص است که قسم جلاله میخورد که عاقبت بخیری در گروی اطاعت از اوامر رهبر انقلاب است، ایشان ذوب در امام (ره) و بعد
مقام معظم رهبری بودند و شاگرد خیلی خوبی برای حضرت امام و حضرت آقا بود و اگر جایی حرفی و مطلبی بود که خلاف رای ایشان بود و میدانست این نظر حضرت آقا و حضرت امام (ره) هست نظر خودش را به راحتی با شجاعت با جسارت با تمام وجود کنار میگذاشت و این نظر را میپذیرفت.
مجری: فکر کنم خط حاج قاسم را به راحتی میتوان در این قاب دید.
سردار: بله حتماً.