قاسم سلیمانی یک گفتمان است؛ گفتمانی که بر عشق به نظام و مردم استوار و ثمرهاش وحدت ملی است. وحدتی که با بدرقه بینظیر پیکرش در دیماه سال گذشته عیان شد و همچنان در اتفاقنظر مسئولان و تریبون داران برای ارج نهادن به «یاد او»، «مرور آنچه کرد» و «تأکید بر ضرورت انتقام خونش» آشکار است.
اساس کار سردار سلیمانی چه در ایام جنگ تحمیلی ، چه در سالهای فرماندهیاش در لشکر ثارالله کرمان تا میانه دهه ۷۰، چه ایامی که به فرماندهی سپاه قدس سپاه پاسداران رسید و سالهای اخیر که در این ردا خوش درخشید و دستاوردش در شکست داعش او را به قهرمان محبوب منطقه بدل کرد، خدمت صادقانه به نظام و مردم بود. در رثای سردار، اخلاص، ذکاوت و کاردانی او میتوان کتابها نوشت، اما وجه تمایز او با دیگر چهرهها، روزافزون شدن محبوبیتش بود، که از او «اسوهای ملی» ساخت و بر مرزبندیهای سیاسی غالبش کرد.
اما چه شد که سردار سلیمانی در مقام فرمانده شاخه برونمرزی سپاه پاسداران چنان محبوب شد؟ چه شد که نظامی بودن، پاسدار بودن و حضورش در منطقه جنگی که هریک در مورد افراد دیگر میتواند به فاکتورهایی برای نقد رویکردشان در نگاه برخی از طیفها بدل شود یکی بعد از دیگری در مورد سردار سلیمانی نتیجه عکس داد و عامل محبوبیت او شدند؟ چه شد که تصاویر او در بین مردم عربزبان منطقه، حضورش در عراق، لبنان و سوریه از سوی برخی جریانهای سیاسی داخل کشور هرگز بهانهای برای تخطئه و تخریب مسیر و آرمانهایش بدل نشد و اتفاقا بالعکس، زمانی که قابی از حضور او در میان جبهههای حق علیه باطل منتشر میشد در کسری از ثانیه موجی از سرودهای حماسی و ملی در شبکههای اجتماعی برایش به ارمغان میآورد؟ همه به احترامش تمامقد میایستادند، چه شد که او به معنای واقعی کلمه «پاسدار ایران اسلامی» لقب گرفت؟
چه شد برخی از کسانی که شعار «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران» را زمزمه میکردند، در شهادت او با چشمانی اشکبار، داد فراق سر دادند؟ چه شد او که نماد همگرایی نیروهای اسلامی در منطقه بود، هرگز آماج تسویهحسابهای توخالی و جاهطلبانه سیاسی قرار نگرفت؟ چه شد که حاج قاسم هم محبوب ژنرالهای عالم سیاست ماند و هم محبوب عامه مردم شد؟
راز سردار، راز سربهمهر و پیچیدهای نیست که نیاز به رمزگشایی داشته باشد، راز او همان وصیت کوتاهش در مورد نشانی سنگ مزارش بود؛ «سرباز قاسم سلیمانی»، او سرباز پادررکاب ولایت، پاسدار وطن و خدمتگزار مردم بود.
او مأموریتش را در دفاع از مردم و نظام بهدرستی انجام داد، اهل تعامل بود و منافع نظام و منافع ملت را محل تسویهحسابهای سیاسی قرار نداد، او میدانست که جمهوری اسلامی ایران مانند هر نظام سیاسی خط قرمزهایی دارد که نباید قربانی جدلهای سیاسی قرار گیرد و بهانهای برای انشقاق باشد، او این خطوط قرمز را خوب میشناخت و مدبرانه آن را مدیریت میکرد، روندی که محصولش تقویت سرمایه اجتماعی نظام شد.
تدبیر و شناختی که حالا و در فقدان او به جد نیازمند رعایت آن در بسیاری از امور مهم کشور هستیم و بازتولید آن ضرورتی غیرقابلاغماض دارد.
ما برای برونرفت از مشکلات کلان کشور که بهصورت ملی با آن دست و پنجه نرم میکنیم، باید ورای نزاعهای سیاسی، همدلی و اتحاد را بین همه گروههای سیاسی برقرار کرده و به تفاهم برسیم.
اینجاست که توجه به گفتمان سردار سلیمانی مهمتر از هرزمانی جلوه میکند، گفتمانی که باید محل اعتنای عقلای طیفهای سیاسی معتقد به نظام قرار گیرد تا در اوج تنازع سیاسی که عامل بقا و پویایی سیاست داخلی است و منجر به شفافیت در امور اجرایی میشود در امور اساسی محل وحدت و همگرایی قرار داده شود.
محسن پیرهادی