در ستایش عشقِ شورمندانه به آثار ادبی

صدا و سیما دوشنبه 01 آذر 1400 - 19:06
اولین کتاب‌هایی که عاشقشان می‌شویم معمولاً حس شگفت‌آوری از آشنایی و صمیمیت برایمان ایجاد می‌کنند.

به گزارش وب گردي خبرگزاري صداوسيما،​آن‌ها که در کتاب خواندن شور و لذتی می‌یابند معمولاً اولین باری را به یاد می‌آورند که یک کتاب مثل صاعقه به جانشان خورده است. اولین کتاب‌هایی که عاشقشان می‌شویم معمولاً حس شگفت‌آوری از آشنایی و صمیمیت برایمان ایجاد می‌کنند. احساس می‌کنیم شخصیتِ آن کتاب خودِ ماست، اما جسورتر و زبان‌آورتر، و آنچه بر او می‌گذرد همان چیز‌هایی است که بر ما گذشته است.

در ستایش عشقِ شورمندانه به آثار ادبی
مارک اِدموندسون، لیتراری هاب— دوست‌داشتن یک کتاب به چه معناست؟ دقیق‌تر بگویم، دوست‌داشتن اثری ادبی، یک رمان، یک شعر یا نمایشنامه به چه معناست؟ آیا عشق به اثری ادبی تفاوت بارزی با عشق به یک شیء یا، آن‌طور که مارکس یادمان داده است، یک کالا دارد؟ وجه مشترک عشق به اثری ادبی و عشق به آدمی دیگر چیست؟ اصولاً وجه مشترکی هست؟ اگر تدریس ادبیات را شروع کنید و قرار باشد چیزی را که به آن عشق می‌ورزید درس بدهید -کاری که من می‌کنم-، قطعاً تا اندازه‌ای می‌دانید عشق به یک اثر ادبی به چه معناست.


 لانجاینِس، منتقد ادبی رم باستان، از احساسی می‌گوید که بعد از شنیدن اثری ادبی تجربه می‌کنید، احساس خلق آن اثر و لذت‌بردن از آن. به گمانم، این نخستین شکل عشق به اثری ادبی است: دلباختگی ادبی به تصویری از خود، خودی که احتمالاً جسورتر، هنرمندتر و خوش‌بیان‌تر از خود فعلی شماست. این خود ممکن است شخصیتی در کتاب یا خود نویسنده یا شاید هر دو باشد.
برخی از ما خوشحال می‌شویم افکار عقیم‌مانده‌مان را در قالب کلمات بشنویم. ما قدردان نویسنده هستیم و می‌خواهیم همان کاری را انجام دهیم که هولدِن کالفیلد ۱ تمایل دارد، بعد از خواندن کتاب‌هایی که تحسین می‌کند، انجام دهد: به نویسنده تلفن کند و بیشتر و بیشتر بشنود. نویسنده، یا این نسخۀ خیالی از نویسنده، ذهنتان را خلق می‌کند. او به شما واژه و شاید حتی لحن و اندکی طنز می‌دهد -چیزی که به اندازۀ واژه‌ها مهم‌اند- تا با واقعیت‌های زندگی‌تان همخوانی پیدا کنید.

در برخی دیگر از خوانندگان، تجربه‌ای از این دست احساس خوشایندی ایجاد نمی‌کند، به‌هیچ‌وجه. آن‌ها نمی‌گویند خودم را در این اثر یافته‌ام و سپاسگزارم، چطور می‌توانم کتاب‌های دیگرتان را پیدا کنم؟ نه، دستۀ دوم از خوانندگانْ نویسنده را تحسین می‌کنند، اما از نوع کینه‌ورزانه و همراه با بد‌خواهی. این خوانندگان نمی‌گویند برای بیان این‌ها از تو سپاسگزارم، بلکه درعوض می‌گویند چرا من این‌ها را نگفتم؟ من همیشه این‌ها را می‌دانستم. این تجربه‌ای است که اِمرسون در ابتدای «اتکا به خود» ۲ از آن سخن می‌گوید، جایی که به ابیاتی «بدیع و نوگرا» از یک نقاش (یک نقاش!) اشاره می‌کند.

امرسون می‌گوید، در چنین تجربیاتی، قلب آدم گزش سرزنش را احساس می‌کند. فرد خود را نصیحت می‌کند که دست به کار شود و نوشتن را شروع کند، در غیر این صورت مجبور خواهد شد بار‌ها و بار‌ها حقیقتی را که خود درک کرده است از زبان دیگری بشنود. امرسون می‌گوید «ما، در هر اثر خلاقانه، اندیشه‌های طر‌دشدۀ خویش را بازمی‌شناسیم: آن‌ها با شکوهی بیگانه به‌سویمان بازمی‌گردند». این وضعیت برای فردی که آرزو دارد نویسنده شود دردناک است؛ [اما]برای خوانندۀ سرسپرده‌ای که جاه‌طلبی‌اش در مرز خواندنِ اثر تمام می‌شود و اشتیاقی برای نوشتن ندارد، این تجربه خالص‌ترین لذت فکری است.

مدت‌های طولانی فقط چنین خواننده‌ای بودم. احساس قدردانی از نویسندگان شگرفی که در ۱۷سالگی با آن‌ها رو‌به‌رو شدم مرزی نداشت.به خاطر می‌آورم از مدرسه فرار می‌کردم و پشت میز کتابخانۀ عمومی مِدفورد می‌نشستم و دو کتاب رو‌به‌رویم باز بود تا فوراً همۀ آنچه را که می‌توانستم جذب کنم. چنین کاری را توصیه نمی‌کنم. نه‌تنها دو کتاب، بلکه هیچ کتابی نمی‌خوانید و با سردرد از جایتان بلند می‌شوید تا انرژی ازدست‌رفته‌تان را بازیابید. سرانجام، آرام گرفتم و هر بار فقط یک کتاب خواندم. چه جهان‌ها که به‌رویم گشوده شد.

فکر نوشتن کتاب، یا نوشتن هر چیزی که به نتیجه‌ای بینجامد، واقعاً به ذهنم خطور نمی‌کرد. با حیرت به نویسنده‌ها می‌نگریستم. چطور از عهدۀ این کار برمی‌آمدند؟ چطور رشتۀ افکارشان را به یکدیگر وصل می‌کردند؟ آنها، همان‌طور که کولریج می‌گوید، کلمات مناسب را با نظمی مناسب بیان می‌کردند. احتمال اینکه بتوانم چنین کاری انجام دهم مطمئناً نزدیک به صفر بود. چندان به ذهنم زحمت این کار را نمی‌دادم. به وقت خواندن، هرگز با متن سر جنگ نداشتم، هرگز مقاومت نمی‌کردم. من به رنگ آنچه می‌خواندم درمی‌آمدم و قدردان بودم، بی‌نهایت قدردان.

شکل از درگیر‌شدن با ادبیات است که دانش‌آموزان را به آن تشویق می‌کنم. می‌خواهم آن‌ها از نخستین مرحلۀ خواندن -که ممکن است ارزشمند باشد- عبور کنند و به نقطه‌ای برسند که کتاب‌هایی که می‌خوانند بر قدرتشان صحه بگذارد و به آنها لذت ببخشد، اما به چالششان هم بکشد، آن‌گونه که دوستی عزیز چنین می‌کند. چنین کتاب‌هایی به‌آسانی شما را از چنگ خویش رها نمی‌کنند، اما درعین‌حال لذت و گرما را به ارمغان می‌آورند. این کتاب‌ها به همان اندازه، و شاید بیش از آنکه شما بخوانیدشان، شما را می‌خوانند.
پسر‌بچه که بودم، ادعا می‌کردم از دارو خوشم می‌آید. همین بود که، برای بیماری‌های متنوع، فراوان دارو مصرف می‌کردم. برای آنکه خودم را به خوردن یک قاشق مایع چسبناک قهوه‌ای ترغیب کنم، عشقم به آن دارو را به همه جار می‌زدم، به‌سرعت به‌سمت قاشق سوپ‌خوری می‌دویدم و بااشتیاق آن را در دهانم فرو می‌بردم.

البته که من از آن دارو متنفر بودم. دروغ می‌گفتم. شاید لازم بود، شاید هم نه (فکر می‌کنم لازم نبود). اما خودم را متقاعد می‌کردم مزه‌اش را امتحان کنم. من از این واقعیت می‌ترسم که بسیاری از ما می‌خواهیم به دانش‌آموزانمان دارو بدهیم. ما از آن‌ها می‌خواهیم بشکه‌های نوشیدنی‌های مغذی را لاجرعه سر بکشند؛ و ما گاهی وظیفۀ خودمان می‌دانیم، ضمن آنکه دارو را توزیع می‌کنیم، بینی‌مان را بالا نگه داریم، چون واقعیت آن است که ما نیز غالباً به اندازۀ دانش‌آموزان از آن دارو بدمان می‌آید. توزیع دارو تا اندازه‌ای به توزیع معجونی شیرین می‌ماند، آن هم زمانی‌که دانش‌آموزانمان دیگر به آن نیاز ندارند. 
اقتباس از ترجمان علوم انساني

منبع خبر "صدا و سیما" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.