به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، احسان عباسلو از شاعران و مترجمان کشورمان ضمن اشاره به مشخص شدن «تکلیف دفتر شعر و ادب» نوشت: بنیاد ادبیات داستانی که زمانی قرار بود مغز متفکر وزارت فرهنگ و ارشاد در حوزه داستان بشود اینک مدتهاست دچار مرگ مغزی شده است.
عدم تحرک اندامها نشانهای از مرگ مغزی است و معمولاً مرگ مغزی به ما هشدار میدهد که شاید صلاح در آن باشد که تا دیر نشده لااقل برخی اندامهای حیاتی را که میتوانند موجب نجات دیگران شوند به افراد نیازمند ببخشیم و خود را خلاص کنیم؛ چرا که امروزه مرگ مغزی به معنای مرگ قطعی است.
وضعیت فعلی بنیاد ادبیات داستانی پریروز، و بنیاد شعر و ادبیات داستانی دیروز، و دفتر شعر و ادب امروز، و دکه نمیدانم چه فردا هم دست کمی از این وضعیت ندارد. سیر نزولی جایگاه تشکیلاتی داستان و شعر، حکایت از سوء مدیریتهایی دارد که این چند ساله گریبان بنیاد را گرفت و آن را از جایگاه بالایی که برای آن تصور میرفت (و نه تحقق) به مصیبت فعلی نشاند. میگویند فواره چون بلند گشت سرنگون شود. این سخن مصداق جایگاه شعر این دفتر است که از قائممقامی وزیر به بنیاد شعر و از بنیاد به دفتر و از دفتر هم فردا خدا میداند قرار است به چه تبدیل بشود. در وضعیت فعلی، استخوان عزیزان شاعر که به نظر سختتر شکسته شده باشد.
سرچشمه تمام اینها ریشه در دو مهم دارد: عدم اعتقاد مدیران تصمیمساز در وزارت فرهنگ و ارشاد به این تشکل (از بنیاد تا دفتر) و سوءمدیریتهایی است که گریبان این بنیاد را گرفت و نتوانست با جدیت و درایت، شأن واقعی بنیاد را حفظ کند. وقتی برای برنامهریزی به جای رفتن سراغ اندیشهها، به سراغ دوستان برویم یا اسمها و یا افراد حاضر در حلقه خودیها، نتیجه میشود حال و روز فعلی این بنیاد.
نمیخواهم در مسیر گذشته عقب بروم و آن را شخم بزنم تا ببینیم مقصر کیست که دردی دوا نمیکند و فقط هم اتلاف وقت است. مانند برخی مشکلات اجتماعی که برای بررسی علل و عوامل آنها معمولاً کارگروهی تشکیل میشود و آن کارگروه هم بعد از اضافهکردن یک بار مالی دیگر بر مصیبت وارده فقط عسل میخورد و میگوید شیرین است، من هم به دنبال تشکیل کارگروه برای ریشهیابی معضل نیستم که همه خود بهتر میدانند ریشه مشکل در کجاست. معمولاً همیشه همه مقصراند غیر از خود مقصر. از تقصیر و مقصر عبور کنیم و به سئوال مهمتری بپردازیم و آن این که: «خوب حالا چی؟»
حالا که «نشست مشورتی «بازسازی ساختار فرهنگی کشور»، چهارشنبه سوم آذر با حضور حجتالاسلام والمسلمین محمد قمی و اهالی رسانه، در سالن زنده یاد طاهره صفار زاده برگزار شد، در این نشست مشورتی که با حضور رئیس سازمان تبلیغات اسلامی و اهالی رسانه کشور برگزار شد، سردبیران و دبیران فرهنگی رسانهها در فضایی صمیمانه به تبین فضای فرهنگی پرداخته و پیشنهادات خود را برای بازآفرینی ساختار فرهنگی کشور بیان کردند اما از این بنیاد و دفتر چه کسانی در این نشست حاضر بودند؟ نقش این بنیاد و دفتر در این نشست کجا بوده؟ چرا دیده نشده؟ مگر قرار است از این بنیاد و دفتر تخصصی، نهاد مهمتری برای تصمیمگیری در حوزه داستان و شعر وجود داشته باشد؟ دوستان معاونت فرهنگی وزارت ارشاد چه افقی برای این تشکل در نظر گرفتهاند؟
با جابجایی مدیران این انتظار میرفت و میرود که هر چه سریعتر تکلیف این بنیاد یا دفتر هم مشخص بشود. تعلل بیش از این برای چیست؟
در طول چندین سال چندین بار به دوستان گفتم که میشود این بنیاد را به خود نویسندگان واگذار کرد و این گونه ارشاد هم از شر آن خلاص میشود. اما کسی گوش نکرد. متاسفانه وزارت ارشاد عقبنشینی قهرمانانه را به پیشروی کورکورانهای که فقط نفرین و ناسزا و شکست را برایش در پیش داشته و دارد واگذارده است.
به جای تضعیف و نابودکردن بنیاد آن هم به گونهای که همواره نوک پیکانِ تقصیر متوجه ارشاد باشد، میشد در قالب یک طرح ۴ تا ۵ ساله این بنیاد را به خود نویسندگان واگذار کرد و دیگر خود دانند که با آن چه کنند. میشد دفتر شعر را به شاعران و دفتر داستان را به نویسندگان واگذار کرد. راههای تامین مالی هم با خود ایشان.
شاید برخی تصور کنند این یک ایده خام است و رویایی بیش نیست و این دفاتر توان تامین مالی خود را ندارند اما از سر اتفاق بسیار هم شدنی است. اگر دغدغههای سیاسی پشت این کار نباشد، مساله اقتصادی کاملا قابل حل خواهد بود. این همه موسسات و مراکز مختلف در کشور ما وجود دارند که درآمدزایی داشته و توانستهاند خود را سرپا نگاه دارند.
به نظر شخصی بنده اصلا مشکل این بنیاد و دفتر مشکل اقتصادی نبوده و نیست، مشکل نگاه مدیران فرهنگی است. هم میترسند که آن را رها کنند و هم توان حمایت را ندارند. صرفاً یک مدیر ناکارآمد از میان همان دوستان بالای سر کار قرار میگیرد تا فقط زیر چادر اکسیژن این دفتر زنده بماند بلکه متولیان امر متهم به قتل نشوند. به این دو مورد، بی توجهی خود نویسندگان را هم می شود اضافه کرد. البته ایشان آن قدر نسبت به دولت و حرکتهای دولتیـ که بیشتر سیاسی است البته تا فرهنگی ـ بیاعتماد شدهاند که حتی درخواست و انتظار از دولت را فقط دردسر و اتلاف وقت میدانند. در جایی که بنیاد میتوانست نقطه پیوند میان نویسندگان و دولت باشد کماکان به مانند تمام تشکلهای دولتی دیگر در یک موضع خنثی قرار دارد که فقط عده قلیلی در آن تحرکاتی دارند و از آن به عنوان یک منبع درآمد شغلی (اصلی و فرعی) شاید منتفع هم بشوند. اما کجاست بنیادی که از حضور جمع کثیری از نویسندگان بهره ببرد؟ بنیادی که سیاستگذار عرصه فرهنگ و ادب در حوزه داستان و شعر باشد و نه سیاستگزار؟ کجاست بنیادی که تعامل با آن افتخاری برای هر نویسنده باشد؟ بنیادی که در عرصه بین الملل هم شناخته شده باشد و بتواند شعر و داستان ما را تا آن سوی مرزها ببرد؟ بنیادی که کمک فکری نهادهای معتبری از جمله خود وزارت فرهنگ و ارشاد و نیز شورایعالی انقلاب فرهنگی و بسیاری نهادهای و مراکز دیگر در عرصه شعر و داستان باشد، بنیادی که محل تبادل آرا و نظریهپردازی و شکلگیری کرسیهای آزاداندیشی در حوزه شعر و داستان باشد.
تعلل در خصوص جایگاه بنیاد و دفتر بیش از این جایز نیست. کشور نیازمند تحرک در تمام عرصهها و به خصوص عرصه فرهنگی است. هر از گاهی شاهد بروز تواناییها و توانمندیهای فرهنگی بسیاری هستیم اما به لحاظ عدم برنامهریزی تمام این حرکتها را به ناامیدی و سکون محتوم نمودهایم. مشخص نیست بالاخره چه زمان قرار است در این کشور شاهد حرکتهای جسورانه فرهنگی در کشور باشیم. شاهد حضور مدیرانی که فکر دارند و نه اسم، مدیرانی که حلقه ندارند بلکه دغدغه دارند.
دیگر وقت آن رسیده که سئوال نه، بلکه مطالبه کنیم که «این بلاتکلیفی بنیاد یا دفتر تا کجا و تا چه وقت؟» دوستان عزیز، مرگ یک بار و شیون یک بار. به قولی «یا بکش یا دان بریز یا از قفس آزاد کن».
انتهای پیام/