خبرگزاری فارس ـ گروه تاریخ: اردشیر زاهدی وزیر امور خارجه رژیم پهلوی، آخرین سفیر ایران در آمریکا و داماد سابق محمدرضاشاه، ۲۷ آبان ۱۴۰۰ در ۹۳ سالگی در ویلای شخصی خود در سوئیس درگذشت.
زاهدی یکی از دولتمردان محمدرضا بود که تا پایان عمر او در کنار شاه ماند و «محمدرضا»ی پیر و فرتوت و تاج و تخت از دست داده را تنها نگذاشت.
اگرچه او تا آخر عمر سلطنتطلب بود و تاجبخشی سپهبد فضلالله زاهدی (پدرش) را با همکاری خودش در کودتای ۲۸ مرداد علیه دولت قانونی مصدق، خدمت برمیشمرد، اما آنچه زاهدی را از دیگر رجال رژیم پهلوی مانند شاپور بختیار و ارتشبد اویسی و بسیاری از اپوزیسیون حال حاضر متمایز میکرد، این بود که در تضاد و دشمنی با جمهوری اسلامی دست به هر کاری نمیزد تا منافع ملی ایران به خطر بیفتد.
بهمناسبت درگذشت اردشیر زاهدی با دکتر مظفر شاهدی گفتوگو کردیم که میخوانید:
اظهار نظرهای اردشیر زاهدی متأخر درباره برنامه هستهای ایران و سردار سلیمانی موجی از شگفتی را در میان رجال شاهنشاهی ایجاد کرد. چرا داماد شاه و یکی از رجال شاه اینچنین از سیاستهای جمهوری اسلامی دفاع میکند؟
خب، البته فقط رجال شاهنشاهی نبودند که از این موضع اخیر اردشیر زاهدی شگفتزده شدند، بلکه کم نبوده و نیستند افراد و شخصیتهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگیای که (در میان جریانهای سیاسی گوناگون) ممکن است همزمان به سیاستها و کارنامه هر دو حکومت پهلوی و جمهوری اسلامی انتقاداتی داشته باشند. با این احوال، اینگونه نگرشِ حمایتگرایانه اردشیر زاهدی به برنامه هستهای ایران یا تمجید او از سردار قاسم سلیمانی، آنها را به تعجب واداشته و بلکه عصبانی کرده باشد! حتی در میان حامیان و طرفداران جمهوری اسلامی هم کم نبوده و نیستند افراد و شخصیتهایی که با توجه به پیشینه سیاسی اردشیر زاهدی، این موضعگیری اخیر او، موجب شگفتی آنها شده باشد.
اما خود من، ضمن این که مواضع اخیر زاهدی در حمایت از برنامههای هستهای ایران و احیاناً برخی سیاستهای خارجی ایران در مواجهه با تحولات منطقه را ـ که سردار سلیمانی میتوانست نماد آن تلقی شود ـ جالب توجه و بلکه منطقی ارزیابی میکنم؛ که قبل از آن هم هر از گاهی اطلاعات و اخباری از این جنس موضعگیری او درباره مراتب مختلف موفقیتهای گاه و بیگاهِ ایران در سطح ملی، منطقهای و جهانی به برخی رسانهها راه مییافت؛ ولی واقعیت این است که اینگونه واکنشهای حاکی از شگفتی و تعجب در میان جامعه ایرانی، دلایل سیاسی، تاریخی، اجتماعی، فرهنگی و روانشناختی گوناگونی دارد.
ابتدا باید عرض کنم، اساساً نگاهِ سیاه و سفید و صفر و صدی به پدیدهها، شخصیتها و موقعیتهای تاریخی در میان جامعه ما هم دیرپا و هم کمابیش فراگیر بوده است.
در این میان تا جایی که به شخص اردشیر زاهدی مربوط میشود، حافظه تاریخی کلیت جامعه ایرانی، اردشیر زاهدی را به تبع پدرش سپهبد فضلالله زاهدی با واقعه تأسف بار کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در نوعی اینهمانی و همگونهگی ارزیابی میکند که نادرست هم نیست.
فضل الله زاهدی
بهعبارت روشنتر، نقش و حضور تعیینکننده زاهدیها در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ که با همکاری و بلکه هدایت آمریکاییها و انگلیسیها به وقوع پیوست به گونهای گویا پیشفرض، آنها را در صف خائنان به کشور، مردم و نهایتاً منافع ملی قرار میدهد.
مرداد ۱۳۳۲ اردشیر زاهدی در کنار پدرش فضلالله زاهدی
اما بر خلاف آنچه اکثر قریب به تمام مخالفان و منتقدان رژیم پهلوی، حتی تا همین الان میاندیشند، حامیان رژیم پهلوی و از جمله کسانی که نظیر همین اردشیر زاهدی در واقعه کودتای ۲۸ مرداد حضور فعال داشتند، آن واقعه را اقدامی سراسر ملیگرایانه و ضروری برای رهایی و نجات کشور از بنبست و بحرانی ارزیابی میکنند که شخص دکتر مصدق و حامیان او به دلایل گوناگون، برای کشور و منافع ملی ایجاد کرده بودند! به همین دلیل، شخص اردشیر زاهدی در تمام ۲۵ ساله پایانی عمر سلطنت محمدرضاشاه پهلوی و البته ۴۲ ـ ۴۳ ساله پس از پیروزی انقلاب اسلامی و تا واپسین برهه حیات خود، سیاستهای رژیم پهلوی و شخص محمدرضاشاه (در عرصه سیاست داخلی و سیاست خارجی) را، سراسر در راستای تأمین منافع ملی ایران ارزیابی میکرد و تا پایان عمر، هیچ وقت هم حاضر نشد کودتای ۲۸ مرداد را اقدامی نافی منافع ملی ایران بداند.
بنابراین، اردشیر زاهدی در تعریف و ارزیابی خود از منافع ملی و بلکه سربلندی، ملیت و ملیگرایی ایرانی اولویتها و شاخصهایی را در نظر داشت که لزوماً نمیتوانست تمام مخاطبان او در میان حامیان یا منتقدان رژیم ساقط شده پهلوی و احیاناً موافقان و یا مخالفان جمهوری اسلامی را متقاعد ساخته، راضی کند.
بر خلاف اکثریت مخالفان و منتقدان رژیم پهلوی و حتی منتقدان جمهوری اسلامی در موضوع ملیگرایی و سربلندی ایران و ایرانی، مقولاتی مانند دموکراسی، آزادی، تکثرگرایی و به تبع آن نوع و سازوکار روابط یا قطع روابط حکومتهای وقت با کشورهای خارجی، برای اردشیر زاهدی اولویت چندانی نداشت. بلکه برای او بسیار بسیار مهمتر بود که در مواجهه با جهان بیرونی، کلیت «اقتدار» و «عظمت» ایران حفظ و ارتقاء یافته و توانمندیهای منطقهای و جهانی ایران، آن روح مغرور ایرانی را مسرور، مشعوف و راضی سازد.
بههمین دلیل هم بود که زاهدی، ضمن آنکه تا پایان عمر، حامی بیحرف و حدیث رژیم ساقط شده پهلوی باقی ماند و البته پنهان هم نمیکرد که هرچه از دستش برآمده، برای جلوگیری از سقوط رژیم پهلوی و پیروزی انقلاب اسلامی فروگذار نکرده است اما همچنان که قبلاً هم عرض کردم در نهایت، آنچه برای او مهم بود، سربلندی ایران و ایرانی در مواجهه با جهان بیرونی بود؛ بنابراین، اگرچه او در جایگاه یکی از مهمترین کارگزاران سیاسی رژیم پهلوی، همواره افسوس حکومت ساقطشده پهلوی را در دل داشت، اما به عنوان فردی که برایش بقا و بلکه تقویت جایگاه منطقهای و جهانی «ایران» و «ایرانی» در اولویت قرار داشت، بر خود فرض میدانست در این جهان پرتلاطم که به هر دلیلی، ایران و ایرانی در معرضِ حقد و کین و حسد و بلکه در معرض تهاجمِ دشمنان و رقبای منطقهای و جهانی خود قرار گرفته است از سیاستهای داخلی یا خارجی جمهوری اسلامی که آنها را در راستای اقتدار و عظمت ایران و ایرانی تشخیص میداد، حمایت کند.
مرداد ۱۳۳۲ اردشیر زاهدی در کنار پدرش فضلالله زاهدی
همچنان که میدانیم (و او بارها هم در مصاحبههای خود بر آن تأکید و تصریح میکرد)، زاهدی ضمن این که به بسیاری از سیاستهای داخلی یا خارجی جمهوری اسلامی انتقاد وارد میکرد، اما از آنجایی که برنامههای هستهای ایران را (او حتی از این که ایران برنامه هستهای نظامی هم داشته باشد موافق بود) در راستای تقویت همان اقتدار و امنیتِ نهایی ایران در عرصه سیاست منطقهای و جهانی، ارزیابی میکرد، آن را میستود و از آن حمایت میکرد؛ همچنانکه به هر دلیلی، سردار قاسم سلیمانی را، نماد و سنبلی از توانایی و اقتدار ملی ایرانی در مواجههِ با جهان بیرونی ارزیابی میکرد.
ما چه موافق باشیم و چه مخالف، برای اردشیر زاهدی (با توجه به فهم و تعریفی که خود از اقتدار و عظمت ایران داشت) در درجه اول، «اقتدار و عظمت ایران و ایرانی»، اهمیت داشت و در آن راستا، برنامه هستهای ایران و حضور مقتدرانه ایران در تحولات امنیتی و نظامی منطقهای را (که سردار سلیمانی میتوانست نماد آن باشد)، نمادها و نمودهایی آشکار و بلکه ضروری برای دستیابی، ارتقاء و تقویتِ همان عظمت و اقتدار ایران و ایرانی ارزیابی میکرد.
البته که پس از آنهمه تجربههای دیرپای سیاسیای که در داخل و بیرون از حاکمیتهای وقت اندوخته و سردوگرم روزگار را با منطق خاص خود چشیده بود، دیگر در آن میان و در مسیر دستیابی و تحکیم اقتدار و عظمت ایران و ایرانی، این که در رأس قدرت و حاکمیت، چه کسی یا کسانی، هدایت کشور را در دست داشته باشند، برای او، اولویت خود را از دست داده بود.
اردشیر زاهدی در یک خانواده ای به دنیا آمد که که از یک طرف نسبت قاجاری دارد و از طرف دیگر هم پدرش و هم خودش از وفاداران پهلوی دوم است. درباره این خاندان و رابطه آنان به قدرت و اقدامات آنها بفرمایید؟.
ابتدا عرض کنم، زاهدیها تنها خانوادهای نبودند که به رغم وابستگی و ارتباط نسبی یا سببی با خاندان قاجاریه در جرگه حامیان، همگرایان و همکاران و همراهان وفادار سلسله پهلوی وارد شدند.
افراد و اعضای خاندانهای کوچک و بزرگِ متعددِ دیگری را هم میتوان نام برد که به رغم نسبت یا ارتباط قاجاریشان در دستگاه بوروکراسی سیاسی، اداری و نظامی سلسله پهلوی در سطوح و شئون گوناگون جذب شدند و در مسیر همراهی و همکاری وفادارانه با شاهان پهلوی، موقعیتهای سیاسی، اداری ـ مدیریتی و نظامی مهمی به دست آوردند.
فضل الله زاهدی در لباس قزاقی و در حاشیه یکی از ماموریتهای نظامی
بنابراین در کلیت امر، ارتباط و همکاری خانواده زاهدی (که منتسب به سلسله قاجار بود) با سلسله پهلوی، موضوع بیسابقه و غریبی محسوب نمیشد. اما تا جایی که به خود خانواده زاهدی (و به طور مشخص به شخص سپهبد فضلالله زاهدی و فرزندش اردشیر زاهدی) مربوط میشود، این خانواده، اساساً مراتب پیشرفت و تحکیم موقعیت خود در بدنه سیاسی و نظامی قدرت و حاکمیت را مدیون همکاری، همراهی و همدلی با شاهان سلسله پهلوی بود.
فضلالله زاهدی از همان دوران جوانی مسیر نظامیگری را برگزیده بود و از سالهای قبل از وقوع کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ ارتباطات و همکاریهای روزافزونی با شخص رضاخان (سرسلسله بعدی حکومت پهلوی) پیدا کرده بود. فضلالله زاهدی در جریان کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ حضور مؤثری داشت و از همان آغاز در جایگاه افسری مطیع، وفادار و در عین حال لایق و کارآمد، نظر مساعد شخص رضاخان را به خود جلب کرده بود.
فضلالله زاهدی در همان دو سه ساله نخست متعاقب کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹، تحت هدایت رضاخان در سرکوب و از میان برداشتن سرکشیها، جداسریها و شورشهای محلی و منطقهای نقش مهم و مؤثری ایفا کرد.
در جریان پایان دادن به جنبش جنگل، ورود به خوزستان و به تسلیم واداشتن شیخ خزعل، پایان دادن به سرکشیهای سمیتقو، و نهایتاً سرکوب ایلات و عشایر در غرب کشور، فضلالله زاهدی نقشهای مهم و مؤثری ایفا کرد.
او در دوره سلطنت رضاشاه مدتی رئیس شهربانی شد و در مدیریتها و فرماندهی برخی واحدهای نظامی در مناطق مختلف کشور به کار گمارده شد و به رغم آن که یکی دو بار هم مغضوب رضاشاه واقع شده و موقتاً کار و درجهاش را از دست داد و حتی مدتی هم زندانی شد با این احوال، بار دیگر، مورد مرحمت رضاشاه واقع شد و وقتی رضاشاه از سلطنت عزل شد، فضلالله زاهدی در ردیف افسران وفادار به سلسله پهلوی در رأس برخی واحدهای نظامی خدمت میکرد. فضلالله زاهدی در تمام سالهای دهه ۱۳۲۰ به حمایت و همراهی وفادارانه خود به محمدرضاشاه پهلوی جانشین رضاشاه ادامه داد و همچنان که میدانیم، همین فضلالله زاهدی در برهه بحرانی و دشوار نخستوزیری دکتر محمد مصدق در جایگاه یک افسر بلندپایه نظامی همواره مورد وثوق شخص محمدرضاشاه و دربار باقی ماند و نهایتاً هم، نام خود را در رأس نظامیانی که (با هدایت مأموران اطلاعاتی و نظامی و سیاسی دو کشور انگلستان و آمریکا) نقش تعیینکنندهای در سرنگونی دولت مصدق و موفقیت کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ ایفا کرده بودند، جاودانه ساخت! و هم او بود که به رغم برخی نگرانیها و بدگمانیهای محمدرضاشاه در جایگاه نخستوزیر پساکودتا، موقعیت شاه و سلسله پهلوی را در هماهنگی و همکاری نزدیک با قدرتهای خارجی (در درجه اول انگلیس و آمریکا) و البته سرکوب و منزوی ساختن اکثری از اشخاص و جریانهای سیاسی مخالف داخلی، تقویت کرد؛ و اگرچه شاه با کمی دلخوری او را از نخستوزیری برکنار کرده و به عنوان سفیر دائم ایران در مرکز اروپایی سازمان ملل متحد در ژنو منصوب کرد، اما زاهدی، تا پایان عمر، وفادارانه به شاه و مجموعه سلسله پهلوی خدمت کرد.
در آن میان، شخص اردشیر زاهدی فرزند فضلالله زاهدی هم، حتی ثابتقدمتر و وفادارانهتر از پدر و البته با برخورداری از همه مواهبی که شاه و دربار پهلوی در اختیار او قرار میداد تا پایان دوره سلطنت محمدرضاشاه از او حمایت کرد و در آن مسیر کمترین تردیدی از خود نشان نداد.
اردشیر زاهدی از حوالی سال ۱۳۲۸ با شخص محمدرضاشاه ارتباط پیدا کرده و دل در گرو خدمت بیچونوچرای به او گذاشته بود. اردشیر زاهدی در تمام دوره نخستوزیری دکتر مصدق از حامیان ثابت قدم و وفادار شاه و دربار بود و در تحولاتی که به وقوع کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ انجامید نقش بسیار مؤثر و فعالی ایفا کرد.
اردشیر زاهدی البته رابطه شخصی و خصوصی نزدیک و دیرپایی هم با شاه پیدا کرد و همچنان که میدانیم در سال ۱۳۳۶ با دختر شاه، شهناز پهلوی تنها فرزند مشترک محمدرضا پهلوی و فوزیه، ازدواج کرد که این ازدواج پس از حدود ۷ سال و در سال ۱۳۴۳ به جدایی انجامید.
به رغم آن که مشهور بود زاهدی فردی عیاش و خوشگذران است و گویا همین خصیصه از مهمترین دلایل جدایی شهناز پهلوی از او بود، اما زاهدی تا پایان عمر از جمله افتخاراتش را ازدواج نکردن پس از جدایی از دختر محمدرضاشاه عنوان میکرد! تا آن را هم در زمره یکی دیگر از دلایل وفاداریاش به شخص شاه و خاندان سلطنت پهلوی رقم بزند.
اردشیر زاهدی در طول سه دهه ۱۳۳۰ ـ ۱۳۵۰ به تناوب سه بار سفیر شد؛ یک بار در لندن و دو بار در واشنگتن که بالاخص در جریان آخرین سفارتش در واشنگتن در ۶ـ۷ ساله پایانی سلطنت محمدرضاشاه، نقش مهمی در گسترش و ارتقاء رابطه نزدیک شاه با هیأتهای حاکمه وقت آمریکا ایفا کرد.
ضمن اینکه زاهدی برای جلوگیری از سقوط شاه و پیروزی انقلاب اسلامی در سالهای ۱۳۵۶ ـ ۱۳۵۷ از هیچ تلاشی فروگذار نکرد؛ او حتی بیمیل نبود آمریکا و غرب ولو با دخالت نظامی مانع از سقوط شاه و پیروزی انقلاب اسلامی بشوند که این مهم مورد اعتنای جدی شرکای غربی و آمریکایی شاه قرار نگرفت.
البته اردشیر زاهدی در سالهای ۱۳۴۵ ـ ۱۳۵۰، وزیر امور خارجه شاه هم بود و در آن سمت، برای تقویت موقعیت رژیم پهلوی در عرصه بینالمللی از هیچ تلاشی فروگذار نبود. بنابراین در تمام دوره سلطنت پهلوی (رضاشاه و محمدرضاشاه) فضلالله زاهدی و به تبع او فرزندش اردشیر زاهدی، وفادارانه، متواضعانه و البته به گونهای تأثیرگذار به مخدومان خود خدمت کردند. با این توضیح که تمام مراتب پیشرفت و ارتقاء موقعیت سیاسی، نظامی و مدیریتی خود در ارکان حاکمیت پهلوی را مدیون شاهان پهلوی بودند. بنابراین هیچ معلوم نبود اگر رضاخان با کمک انگلیسیها کودتا نمیکرد و با ساقط کردن قاجارها به مقام سلطنت ایران نمیرسید، فضلالله زاهدی و فرزندش اردشیر زاهدی در چارچوب نظم سیاسی قدیم، موقعیت قابل اعتنایی پیدا میکردند.
اردشیر زاهد کودتای ۲۸ مرداد را قیام ملی میدانست. او و پدرش در کودتای ۲۸ مرداد چه نقشی داشتند و چرا دولت کودتا دولتی مستجعل بود.
در ادبیات سیاسی پهلویگرایان در قبل و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ با عبارات و مفاهیمی مانند قیام ملی و رستاخیز ملی یاد شده است و اردشیر زاهدی هم تا پایان عمر از آن واقعه به نیکی و با عنوان قیام ملی یاد میکرد.
اردشیر زاهدی واقعه ۲۸ مرداد را اساساً کودتا نمیدانست، بلکه قیام و رستاخیزی وطنپرستانه از سوی مردم ایران ارزیابی میکرد که در برابر زیادهخواهیها، تمرد و قانونستیزیهای شخص دکتر مصدق و حامیان داخلی او صورت گرفته است. اردشیر زاهدی هم در کتاب خاطرات خود و هم در دیگر اظهار نظرها و مصاحبههایش در قبل و پس از پیروزی انقلاب اسلامی به زعم خود قیام ملی ۲۸ مرداد را، حرکتی سراسر ملی و مردمی ارزیابی کرده و در وقوع آن کمترین نقشی برای کشورها و مأموران خارجی قائل نبود.
او واقعه ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ را اقدامی کاملاً طبیعی و البته داخلی در دفاع از نظام مشروطه و قانون اساسی میدانست و البته در فرایندی که به سرنگونی دولت مصدق و انتصاب سپهبد فضلالله زاهدی به مقام نخستوزیری انجامید، هم برای خود و هم برای پدرش نقشی مهم قائل بوده و همواره هم از آن واقعه و نقشی که خود و پدرش در آن ایفا کرده بودند با افتخار و سربلندی یاد میکرد.
در واقع هم اردشیر و بیشتر از او پدرش سپهبد فضلالله زاهدی نقش مؤثر و فعالی در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ ایفا کردند. به ویژه پدرش فضلالله زاهدی در آن برهه از افسران بلندپایه مورد اعتماد دستگاههای اطلاعاتی ـ جاسوسی و سیاسی هر دو کشور انگلستان و آمریکا محسوب میشد در همان حال، شخص شاه هم تا آن هنگام کمترین سوءظنی به وفاداری و همگرایی بدون شائبه سپهبد فضلالله زاهدی و فرزندش اردشیر زاهدی نسبت به خود، دربار و کلیت سلسله پهلوی نداشت.
خب فضلالله زاهدی که از هنگام اجرای آخرین مرحله توطئه سرنگونی دولت دکتر مصدق، هم از سوی شاه و هم از سوی حامیان خارجی او به عنوان کاندیدای بعدی نخستوزیری تعیین و مورد تأیید قرار گرفته بود، بلافاصله پس از پایان کار دولت مصدق در مقام نخستوزیری قرار گرفت؛ که از چند روز قبل هم (در شرایط بیاعتبارشدن مجلس از سوی مصدق و از آستانه کودتای ۲۵ مرداد ۱۳۳۲) به طور رسمی حکم سفید امضا یا واقعی) شاه مبنی بر انتصاب او به مقام نخستوزیری امضاء و صادر شده بود.
البته در مقایسه با برهه نخستوزیری سایر نخستوزیران آن روزگار (بالاخص از دهه ۱۳۲۰ و از سقوط رضاشاه بدانسو) که مدت زمان هر یک از آنها به ندرت از یکی دو سال فراتر میرفت و بلکه به طور مکرر شاهد آمد و شد نخستوزیرانی بودهایم که عمر کابینهشان از چند ماه تجاوز نمیکرد، دوره نخستوزیری فضلالله زاهدی را هم نمیتوان «دولت مستعجل» خواند.
زاهدی از اواخر شهریور ۱۳۳۲ تا اواسط فروردین ۱۳۳۴، تقریباً به مدت یک سال و ۸ ماه (مجموعاً کمی کمتر از ۲۰ ماه) نخستوزیر بود که در مقایسه با دوره نخستوزیری کسانی که طی ۱۴ ساله گذشته در رأس دولت قرار گرفته بودند، مدت زمانی کوتاه محسوب نمیشد. علیایحال، او در همان دوره ۲۰ ماهه نخستوزیری، علاوه بر این که رابطه سیاسی رسمی ایران با دو کشور انگلستان و آمریکا را به وضعیت مطلوبی برگرداند و با کمکهای مالی و لجستیکی اضطراری بالاخص آمریکا مشکلات مالی و اقتصادی دامنگیر حاکمیت را تا حدی حل و فصل کرد؛ انتخابات دوره هیجدم مجلس شورای ملی را با گزینش اکثریت قریب به اتفاق کسانی که به شخص شاه و سلسله پهلوی وفادار بودند، برگزار کرد و مهمتر از آن، مسئله نفت را در چارچوب قرارداد نفتی موسوم به کنسرسیوم با شرکتهای نفتی اروپایی و آمریکایی حل کرد که در مجموع سراسر ناقض اهداف و دستاوردهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران طی چند ساله گذشته بود.
با این احوال، شخص محمدرضاشاه که طی ۱۲ ساله نخست سلطنت خود، هیچگاه اعتماد به نفس لازم را کسب نکرده بود و همواره نگران موقعیت خود در سریر سلطنت بود در شرایطی که سپهبد فضلالله زاهدی در مقام نخستوزیری که گاه شنیده میشد خود را تاجبخش! میخواند و رأساً با مأموران اطلاعاتی و نمایندگان سیاسی و اقتصادی دولتهای انگلیس و آمریکا و نیز شرکتهای نفتی اروپایی و آمریکایی مذاکره میکرد و تلقی نوعی احساس مستقل بودن و مقتدر بودن نسبت به خود ابراز میکرد، همه اینها باعث میشد شاه نگران شود مبادا، همین سپهبد فضلالله زاهدی هم که با رهبری داخلی کودتا موجب بازگشت مجدد او به سریر سلطنت شده بود در زد و بند احتمالی با قدرتهای خارجی (انگلیس و آمریکا) موقعیت او را در رأس قدرت سبک شمرده و تضعیف سازد. بنابراین، هر چند زاهدی، هیچگاه آشکارا یا پنهان نشان نداد که احتمالاً قصد دارد در برابر شاه برای خود جایگاهی مستقل تعریف کند، اما شاه، نگران از موقعیت خود، علاقه نداشت که نخستوزیر پساکودتایی او در همان سطحِ رسمی و ظاهری هم، برای خود شأن و جایگاهی قائل شده و به اصطلاح پیرامون خدماتش به مخدوم (شاه) جلوهگری کند.
این بود که از همان چند ماهه پس از آغاز نخستوزیری زاهدی، شاه به انحاء گوناگون تلاش میکرد، طول مدت نخستوزیری او را کوتاهتر از آنی کند که احیاناً برایش اسباب زحمت شده و چنان تصور شود که او (نظیر دوره نخستوزیری دکتر مصدق) همچنان نقش درجه دومی در اداره کشور برعهده دارد.
بههمین دلیل هم بود که وقتی کار سرکوب کمابیش موفق مخالفان و منتقدان داخلی با موفقیت پیش رفت و با برگزاری انتخابات مجلس شورای ملی، وفاداران به حکومت کودتا پارلمان را تحت سیطره خود درآوردند و در همان حال، کار دشوار نفت میان شرکای جدید و قدیم ثروت سرشار نفت ایران به خوبی و خوشی حل و فصل شد! حامیان خارجی شاه (آمریکا و انگلیس) هم دیگر دلیلی ندیدند بیش از آن شاه را مضطرب و نگران موقعیت خود نگه دارند.
این بود که وقتی مأموریت زاهدی تمامیافته تلقی شد به آسانی موجبات برکناری او از مقام نخستوزیری فراهم شد. با این توضیح که زاهدی، بر خلاف آنچه که احیاناً شاه و اطرافیانش تصور میکردند در دوره نخستوزیری خود، کماکان به شخص شاه و سلسله پهلوی وفادار باقی ماند و همچنان که میدانیم، حدود دو سال بعد (۱۳۳۶) با ازدواج شهناز پهلوی دختر شاه با اردشیر زاهدی فرزند سپهبد فضلالله زاهدی، ارتباط طرفین بیدغدغهتر شد.
دلیل انتخاب اردشیر زاهدی برای وزارت امورخارجه از سوی شاه، درست زمانی که انگلستان قصد داشت از منطقه خلیج فارس خارج شود، چه بود و برخی معتقدند اردشیر زاهدی معتقد بود در سیاست بین المللی تنها قدرت تعیین کننده است و برای تامین منافع ملی باید به سمت قدرت حرکت کرد به همین دلیل از سیاست هستهای جمهور اسلامی حمایت کرد؟
البته از مدتها قبل از آن برهه زمانی (نیمه دوم دهه ۱۳۴۰) که اردشیر زاهدی وزیر امور خارجه شد، دولتهای وقت به طور کلی و شخص وزیر امور خارجه، به طور خاص، نقش چندانی در تعیین و هدایت سیاست خارجی کشور ایفا نمیکردند و همچنان که دکتر منوچهر اقبال در دوره نخستوزیری خود در نیمه دوم دهه ۱۳۳۰ هم به وضوح اعتراف کرده بود در آن برهه «سیاست خارجی مالِ اعلیحضرت» بود و (بهجز دوره کوتاه نخستوزیری علی امینی در سالهای ۱۳۴۰- ۱۳۴۱) نه نخستوزیر و نه وزیر خارجه یا دیگران در تعیین و پیشبرد سیاست خارجی کلان کشور، جایگاهی نداشتند.
البته، شخص اردشیر زاهدی که رابطه نزدیک دیرپایی هم با شخص شاه داشت در تمام دوره حضور در رأس وزارت امور خارجه، کاملاً مورد اعتماد شاه قرار داشت و به همین دلیل، احتمالاً بیش از وزرای خارجه قبل و بعد از خود از امکان و قدرت مانور در عرصههای گوناگون سیاست خارجی کشور برخوردار بود.
با این احوال در آن برهه هم شخص شاه کماکان نقش اول و تعیینکنندهای در هدایت سیاست خارجی کشور ایفا میکرد و شخص اردشیر زاهدی در جایگاهی نبود که بتواند در تعیین سیاستهای کلان و راهبردی خارجی کشور نقش و جایگاهی مستقل برای خود تعریف کند. زاهدی در مطلوبترین وضعیت مجری و مشاور وفادار و قابل اعتماد اعلیحضرت همایونی بود. ولی در موقعیتی نبود که بتواند خارج از اراده شاه اقدامی در مسیر تعیین سیاست خارجی کشور انجام دهد.
همچنان که طی سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی، مهمترین ناکامی سیاست خارجی محمدرضاشاه را در موضوع تجزیه و جدایی بحرین از ایران ارزیابی میکند؛ اما میدانیم که مذاکرات نهایی مربوط به تجزیه بحرین در همان دوره وزارت خارجه اردشیر زاهدی و در سالهای نیمه دوم دهه ۱۳۴۰ میان شاه و نمایندگان انگلیس و دیگر طرفهای ذینفع صورت گرفت و (احیاناً بر خلاف میل زاهدی و دیگران) همچنان که خواسته شاه بود در فروردین سال ۱۳۴۹ مجلس شورای ملی دوره ۲۲ این خواسته و اراده شخص شاه را مورد تأیید و تصویب قرار داد و وزیر خارجه وقت شاه (همین اردشیر زاهدی) هم گزیر یا ناگزیر بر اراده شاه گردن نهاد! بنابراین، اگرچه، اردشیر زاهدی به عنوان یک ایرانی و یا حتی یک کارگزار رژیم خودکامه پهلوی از ایده استقلال و اقتدار ملی و سرزمینی ایران در مواجهه با بیگانگان، حمایت میکرد؛ اما این که در دوره حضور در رأس وزارت امور خارجه، شخصاً بتواند بر تصمیم و اراده نهایی شاه تأثیر جدی بگذارد، تردید بسیاری وجود دارد.
او اگر واقعاً توانایی این اثرگذاری را داشت (همچنان که در سالهای پس از پیروزی انقلاب از تجزیه بحرین از ایران ابراز افسوس میکند)، لابد میباید در همان برههای که طی سالهای پایانی دهه ۱۳۴۰ مذاکرات شاه و بیگانگان در موضوع تجزیه بحرین در جریان بود به شکلی محسوس و مؤثر، مخالفت خود را با آن تصمیم شاه اعلام میکرد که میدانیم عملاً در این راستا اقدامی انجام نداد.
انتهای پیام/