خبرگزاری فارس ـ گروه تعلیم و تربیت: «آن روز جمعه بود و دوست داشتم تا ظهر بخوابم اما از صدای گریه پدر هر چند که سعی میکرد آرام اشک بریزد، بیدار شدم؛ ترس وجودم را فرا گرفت. همانطور روی تخت نشستم و قفل شدم. یعنی چه اتفاقی افتاده است که پدر گریه میکند؟
میترسیدم از اتاقم بیرون بیایم، دلم نمیخواست با اتفاق بدی روبهرو بشوم. لحظهها برایم به کندی میگذشت. به سختی خودم را از روی تخت بیرون کشیدم و تا جلوی در رفتم تا از لای در اتاق، وضعیت را ارزیابی کنم.
پدر جلوی تلویزیون نشسته بود و اشک میریخت و شانههایش تکان میخورد؛ مادر با سینی چای از تو آشپزخانه بیرون آمد. گریه نمیکرد اما چشمانش سرخ بود. دلم مثل سیر و سرکه میجوشید. خودم را جلوی پدر و مادر رساندم و زدم زیر گریه. هنوز نمیدانستم چه شده است اما میدانستم اتفاق مهمی افتاده که اینگونه پدر و مادرم عزادار شدهاند.
پدر همیشه از قهرمانیهای حاج قاسم برایم میگفت و حالا این مرد بزرگ دیگر نیست. آن روز چند بار تلفنی با بچههای کلاس صحبت کردم و قرار شده بود که فردا صبح، کلاس درس را سیاهپوش کنیم. مادرم هم حلوا درست کرد.
اما شنبه، روز خیلی بدی حتی بدتر از روز جمعه بود؛ چون آنروز تازه داشتیم درک میکردیم که حاج قاسم دیگر نیست. آنروز نه تنها کلاس درس چهارم الف بلکه همه دانشآموزان مدرسه، عزادار حاج قاسم بودند».
این جملات روایت یک دانشآموز دبستانی از روز جمعه و شنبه بدون سردار است. دانشآموزی که در دوره ابتدایی تحصیل میکند و سال گذشته در پایه چهارم درس میخواند.
*فکرش را هم نمیکردم که بچهها انقدر حاج قاسم را دوست داشته باشند
آقای رضایی معلم مدرسه ابتدایی است؛ او درباره روز شنبه بعد از شهادت حاج قاسم، میگوید: روز شهادت حاج قاسم، جمعه بود. فردای آن روز که به مدرسه رفتم، با صحنه غیرمنتظره مواجه شدم. بچهها در راهرو و کلاسها گریه میکردند. راستش فکرش را هم نمیکردم که انقدر بچهها حاج قاسم را دوست داشته باشند.
بچهها خودجوش، مراسم زیارت عاشورا میگرفتند و هرکسی سعی میکرد با نوشته یا نقاشی، ارادت خود را به حاج قاسم نشان دهد. راستش تصور این همه ناراحتی آن هم از دانشآموزان مقطع ابتدایی را نداشتم.
آن روزها با خودم فکر میکردم که من از این بچهها در شناخت حاج قاسم عقبتر هستم. بچهها در فراق حاج قاسم اشک میریختند و این اشکها نه تصنعی بود و نه نمایشی، بلکه از عمق وجودش تراوش میکرد.
* روایت آن شنبه بدون سردار
روایت آن شنبه، روایت تلخی بود؛ روایت از دست دادن مردی که وجودش پر از محبت، امید، انگیزه، قدرت و ایمان بود؛ روایت آن شنبه، روایت کودکان و نوجوانانی است که هقهق گریههایشان اجازه نمیداد که انشایمان را به اتمام برسانند.
حکایت قرارهایی که گذاشته شد تا نام حاج قاسم هیچگاه از قبلشان بیرون نرود و راهش را ادامه دهند؛ روایت اتحادی دوباره میان دستان کوچک برای عهدی بزرگ.
آن شنبه، مصیبتزده بودیم؛ مصیبت از دست دادن مردی که نامش بر تن دشمنانمان رعشه میانداخت و کلامش، جانشان را به آتش میکشید و او دیگر نیست.
* ابتکارات و خلاقیتهای دانشآموزان
همان روزها، بچههای سعی میکردند بیش از پیش دوستانشان را با سردار آشنا کنند؛ یکی انشاء مینوشت، دیگری نقاشی میکشید و برخی هم خلاقیتهای دیگر به خرج میدادند.
موضوع تمام زنگهای انشاء، «سردار» بود؛ بچهها کاردستیهایی به عشق سردار میساختند؛ روزنامهدیواری درباره او تولید میکردند و خلاصه هرکاری میکردند تا نام و یاد سردار و اقدامات او جاودانه بماند.
مثلا محمدصدرا دانشآموز مریوانی، برای تمام دانشآموزان کلاس، هدیه تهیه کرده است؛ او تصویر سردار دلها ، شهید حاج قاسم سلیمانی را با متنی زیبا و کودکانه آماده و تقدیم همکلاسیهایش کرد.
* روایت وزیر آموزش و پرورش از احساسات دانشآموزان در روزهای شهادت حاج قاسم
محسن حاجیمیرزایی وزیر آموزش و پرورش در خصوص احساس به همان روزهای شهادت حاج قاسم اشاره میکند و میگوید: در زمان شهادت حاج قاسم، مدارس باز بود؛ به چند مدرسه سر زدم؛ وقتی از دانش آموزان ابتدایی که سوگوار شهید سلیمانی بودند می پرسیدم که چرا سوگوار شهید سلیمانی هستید و او چه کرده است؟
پاسخ هایی می دادند که نشان می داد که جامعه عمیقا فهمیده است که سردار سلیمانی که بود و چه اقداماتی انجام داد و تلاش می کنیم این الگو در تاریخ تعلیم و تربیت ایران ثبت شود.
* آن روز اصلا مگر می شد درس داد
خانم نوری معلم مدرسه ابتدایی میگوید: برایم خیلی عجیب بود که بچهها انقدر به حاج قاسم ارادت دارند؛ ارادتی که از صمیم قلبشان بود. روز شنبه که روز بعد از شهادت حاج قاسم بود، چند تا از مادران حلوا پخته بودند یا خرما تهیه کرده بودند که به مدرسه آوردند و بین بچهها پخش کردیم.
آن روز اصلا مگر می شد درس داد؛ زنگ های مدرسه، درسمان، درس سردار بود و برای دانشآموزان از رشادتها و دلاوریهای سردار سلیمانی میگفتیم.
بخشی از بچهها درباره سردار از طریق خانوادههایشان اطلاع یافته بودند و حتی سر کلاس، به بچههای دیگر توضیح میدادند.
حالا از آن شنبه، یک سال گذشته است، انگار همین دیروز بود و چه روز تلخی؛ از آن روز، روزهای تلخ ما بیشتر شده است؛ روزهایی که سردار دیگر در بین ما نیست.
ویژهنامه مرد میدان را همزمان با ایام سالگرد شهادت سردار حاج قاسم سلیمانی در خبرگزاری فارس بخوانید.
انتهای پیام/