به گزارش رکنا، این ها بخشی از اظهارات زن 26ساله ای است که به دلیل درگیری وحشتناک خیابانی با یکی از دوستانش به کلانتری هدایت شده بود . این زن جوان که مدعی بود «آلاله» با افشانه فلفلی به او آسیب رسانده است، درباره قصه تلخ زندگی اش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سجاد مشهد گفت: 4سال قبل در حالی از شوهرم طلاق گرفتم که هنوز یک سال بیشتر از زندگی مشترکم نمی گذشت، با وجود این علاقه ای به شوهرم نداشتم و اخلاق و رفتارهایش را تحمل نمی کردم .
از سوی دیگر هم مادرم که او نیز زنی مطلقه بود در همین مدت به عقد مرد دیگری درآمد و زندگی جدیدی را آغاز کرد اما من دیگر جایی در زندگی او نداشتم و مادرم برای حفظ زندگی خودش مرا نپذیرفت. با این حال خانه ای برایم اجاره کرد تا مزاحمتی برای او و ناپدری ام نداشته باشم این گونه بود که از چند سال قبل به زندگی مجردی روی آوردم و گاهی برای تامین مخارجم کار می کردم و از مادرم نیز کمک مالی می گرفتم .
در این میان، یکی از دوستان دوران مدرسه ام به خانه من رفت و آمد زیادی داشت. از روزی که با «آلاله» در کلاس سوم ابتدایی دوست شدم این رفاقت درحالی تا به امروز ادامه یافت که او را مانند خواهر خودم می پنداشتم و از پیدا و پنهان زندگی هم باخبر بودیم. او نیز فرزند طلاق بود و چند ماه قبل از من از همسرش طلاق گرفته بود . من و آلاله سرنوشت مشابهی داشتیم با این تفاوت که مادرم گاهی از نظر مالی هوای مرا داشت اما آلاله بعد از ازدواج مجدد پدرش، بارها از خانه فرار کرده بود چرا که نمی توانست با زن پدرش کنار بیاید و همواره با هم درگیر بودند .
از سوی دیگر آلاله پس از فرار از خانه وارد محیطی ناامن در جامعه شده بود و برای تامین هزینه های خوشگذرانی اش از هیچ خلافی رویگردان نبود و گاهی نیز مردان هوسران را سرکیسه می کرد. با وجود این ،او با همه مشکلاتش گاه و بی گاه بر سر من آوار می شد چون سرپناهی نداشت و نمی توانست خانه ای را اجاره کند. من هم دیگر به رفت و آمدها و رفتارهای خوب و بد او عادت کرده بودم تا این که شب گذشته باز هم زنگ خانه ام را به صدا درآورد.
وقتی در منزل را باز کردم آلاله را با ظاهری نامرتب و چهره ای خسته و آزرده دیدم . مثل همیشه دلم به حالش سوخت . آغوش گشودم تا برایش خواهری کنم و پای درددل هایش بنشینم ولی تا صبح آن قدر افراد مختلف با او تماس می گرفتند که صدای زنگ تلفنش خاموش نمی شد و خواب را از چشمان من هم می گرفت. آن شب آلاله از پسرجوانی سخن گفت که آدم حسابی است و قصد ازدواج با او را دارد. او از من خواست فردا صبح همراهی اش کنم و نظرم را درباره شکار جدیدش بگویم چرا که بهرام او را به صرف صبحانهای داغ دعوت کرده بود.
خلاصه صبح که از خواب بیدار شدیم من هم خودم را آماده کردم تا مهمان آن ها باشم البته من هم در میان ارتباط با برخی مردها به گرگی باران دیده تبدیل شده بودم و از این نوع مهمانی ها وحشتی نداشتم. بالاخره هنگامی که به محل قرار رسیدیم خودروی شاسی بلند سفید رنگی مقابل مان ترمز زد و آلاله خیلی راحت در صندلی جلو نشست . من هم در حالی در عقب خودرو را بازکردم که دوست بهرام نیز در صندلی عقب نشسته بود.
وقتی صبحانه را خوردیم قرار شد آلاله و بهرام مرا تا مسیری برسانند که به خانهام بازگردم اما زمانی که به پارک ملت رسیدیم دوست بهرام با جملاتی زننده از من خواست تا او را همراهی کنم یا او به منزل من بیاید . با شنیدن این جملات روح و روانم به هم ریخت و در حالی که با فریاد به او اعتراض می کردم به زور در خودرو را گشودم و خودم را پایین انداختم . بهرام که از دیدن این وضعیت ترسیده بود پدال ترمز را فشرد و آلاله را نیز از خودرو پیاده کرد و به همراه دوستش از آن جا گریخت، اما آلاله که معتقد بود با این رفتار ازدواجش را نافرجام گذاشته ام با چشمانی از حدقه در آمده و چهره ای وحشتناک افشانه فلفلی را از کیفش بیرون کشید و آن را بر سر و صورت من خالی کرد .
او سپس به سوی من حمله ور شد و به شدت کتکم زد تا جایی که شهروندان از ترس وقوع حادثه ای جبران ناپذیر با پلیس 110 تماس گرفتند و بدین ترتیب نیروهای انتظامی ما را به کلانتری آوردند و...
بنا برگزارش خراسان، درحالی که اتهام نگهداری و استفاده غیرقانونی از افشانه فلفلی در پرونده آن ها ثبت شده بود، این دوستان قدیمی با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ بیژن خنجری (رئیس کلانتری سجاد) به دایره مددکاری اجتماعی هدایت شدند و پرونده آنان توسط مشاوران زبده کلانتری مورد بررسی های کارشناسی و کنکاش های علمی و تخصصی قرار گرفت.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی