فائزه کوشکباغی بانویی که برخلاف دختران هم سن وسال خودش از تجملات و زرق و برق مراسماتاش گذشته تا پیوندشان مطابق میل حضرت زهرا (س) باشد اینطور میگوید:
فائزه کوشکباغی هستم متولد ۱۳۷۰ وهمسرم حمید اسکندری متولد ۱۳۶۴. دوسال پیش ازدواج کردیم و حالا کنارهم خوشبختیم. داستان آشنایی ما به اوایل مهر سال ۹۷ برمی گردد.
ما خیلی سعی میکردیم که ازدواج آسانی را شروع کنیم و اصلا درگیر تجملات و چشم وهم چشمیها نشویم. مخصوصا که همسرم از نظر مالی در آن زمان در تنگنا بود. به پیشنهاد من برای وسایلی که لازم نبود هزینه نکردیم. مثلا اتو مو، سشوار، فرمو و. را، چون از دوران مجردی داشتم نخریدم. بیشترمناسبتها هم به حمید میگفتم که کادو و هدیه نمیخواهم ویا حداقل هدیههای گران قیمت و سنگین برایم نخرد. میتوانستم مثل بعضی از دخترها بگویم از هرچیزی بهترین و ایده آلترین اش را میخواهم. آن وقت حمید مجبور میشد برای تامین خواستههای من قرض کند، اما دلم نمیخواست سختی ادای قرض در زندگی مشترک مان باشد.
یشنهاد خرید سرویس نقره را خودم به حمید دادم. وقتی دیدم نگران هزینهها است گفتم من مشکلی با خرید سرویس نقره ندارم. حمید هم، چون واقعا در مضیغه مالی بود قبول کرد و گفت هر زمانی که شد برایم یک سرویس طلا میخرد. حالا تنها مشکل مان راضی کردن خانوادهها مخصوصا پدر و مادرم بود. خیلی آرام و با استرس به خانواده ام گفتم که ما نمیتوانیم سرویس طلا بخریم و بودجه اش را نداریم. خب معمولا همه پدر و مادرها برای رفاه و آسایش فرزندشان دوست دارند که بچهی شان از هرچیزی بهترین را داشته باشد. بخاطرهمین اول مخالف بودند، ولی من برای خانواده ام توضیح دادم که فعلا نمیتوانیم بخریم و اگر هم بخواهیم طلا بخریم باید قرض کنیم و دوست نداریم برای چیزی که ضروری نیست زیر بار قرض بریم و خداروشکر در نهایت راضی شدند. چند روز قبل از مراسم عروسی به بازاررفتیم وبعد از اینکه حسابی گشتیم یک سرویس خوب و قشنگ با قیمت مناسب پیدا کردیم و خریدیم ومن واقعا از خریدنش خیلی راضی هستم.
هر روز که میگذشت و به روزعقد نزدیکتر میشدیم استرس من هم بیشتر میشد. یک روز قبل ازعقد با خواهرشوهرم و خواهرم رفتیم برای خرید لباس، همه بازار را زیر و رو کردیم تا یک لباس ساده و زیبا و در عین حال با قیمت مناسب بخریم. یک شال سفید هم خریدم. شب عقد از خدا خواستم کمک مان کند که واقعا الگوی مان درسادگی و قناعت حضرت زهرا باشد و دلمان به داشتههای مان راضی باشد.
روز عقدم یک لاک صورتی خریدم و خودم زدم. حتی آرایشگاه هم نرفتم در حد مختصر و مفید، خودم آماده شدم و با وسایلی که داشتم موهایم را تزیین کردم. حتی نمیدانستم همسرم برایم دسته گل میخرد یا نه! توی دلم میگفتم خداکند یادش باشد که باید برایم دسته گل بخرد. وقتی آمد که به محضر برویم یک دسته گل با ۱۰ شاخه گل رز برایم خریده بود.
مراسم سادهای داشتیم، یک محضر با قیمت مناسب و فضای دنج پیدا کرده بودیم که از آنجا با هم بودن مان راشروع کنیم. خداروشکر همه چیز خوب پیش رفت، مهمانهای زیادی دعوت نکردیم و هیچ اسراف یا موارد اضافی و بیهودهای در مراسم مان نبود.
زمان مجردیام که کتاب خاطرات شهید طلبه مصطفی ردانی پور را میخواندم، نوشته بود نزدیک عروسیاش، یک کارت نوشته و برای امام زمان به جمکران برده و از ایشان خواسته در حقشان پدری کنند و به عروسی بیایند. خیلی به دلم نشست و نیت کردم هرزمان ازدواج کردم من هم، اول از اهل بیت بخواهم به عروسی ام تشریف بیاورند و قدم روی چشمانم بگذارند. کارتها راکه نوشتیم توسل کردم به حضرت زهرا و امام زمان و ازشان خواستم تنهایمان نگذارند. با اینکه ما برایشان هیچوقت بچههای خوبی نبودیم، اما بزرگی کنند و به مجلس مان بیایند.
به غیر از کارتی که برای امام زمان (عج) کنار گذاشتیم یک کارت هم برای رهبر نوشته بودیم از شانس خوبم که نمیدانستم واقعا کارت را چه جوری به دست حضرت آقا برسانم یک روز در حوزه گفتند که فردا از طرف بیت رهبری به حوزه میآیند و اگر نامه یا دلنوشتهای دارید برای آقا بنویسید. خوشحال شدم کارت عروسی مان را برداشتم و همراه یک نامه بردم وگفتم «مراقب باشین و برسونین به دست دلبر»
ما اعتقادمان بر این بودکه نَفس رهبری حق هست و واقعا انسان، مخلص و خاصی هستند و برایمان مهم بود وقتی از امام زمان (عج) دعوت میکنیم از نائب شان نیز که در غیبت امام، ولی ما هستند دعوت کنیم. هرچند میدانستیم که این کار صرفا از روی آرزوی خودمان است، اما همین که مطمئن بودیم برایمان دعا میکنند، برایمان خیلی ارزشمند بود.
مدتی بعد از عروسی مان از طرف پست برایم یک بسته آمد. باز کردم و تا نامه بیت را دیدم واقعا دست هایم یخ زد. آنقدر خوشحال بودم که سر ازپا نمیشناختم. باورمان نمیشد که آقا جواب داده باشند. خیلی خوشحال بودیم، همسرم باور نمیکرد و میگفت واقعا جواب دادند؟ واقعا برایمان هدیه هم فرستادند؟
میگفت «آدم وقتی روز عید غدیر از دست یه سید هدیه میگیره چقدر خوشحال میشه، چون از دست محب و شیعه امیرالمومنین هدیه گرفته، اما این خیلی فرق داره، چون هم سید هستن هم امام و رهبر یک کشور مسلمون هستند و دعای خیرشون، میتونه معجزه کنه تو زندگیمون و اول زندگی به ما شور و انگیزه بیشتری بده»
آقا در نامهای که فرستاده بودند برای مان دعاکرده بودند برای خوشبختی و عاقبت بخیری مان. برایم یک چادر مشکی، قرآن، کتاب، و چفیه به عنوان هدیه فرستاده بودند. اصلا حسی که داشتم را نمیتوانم وصف کنم. حمید با قرآنی که فرستاده بودند قرآن خواند و من هم با عشق با پارچه مشکی برای خودم یک چادر دوختم. به خودم گفتم «این چادر از طرف نائب امام زمانته باید قدر بدونی و باهاش نماز بخونی و دعا کنی برای ظهور امامت.»