به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از اعتماد،«ما میخواهیم سالم بمانیم تا بعد از کرونا پیگیر مطالباتمان باشیم»، «کرونا فقط پیگیریها و جلسات ما را کمتر کرد»، «تا به خواستههایمان نرسیم از مطالباتمان بازنشسته نمیشویم.» آنها حالا یا مادر هستند یا مادربزرگ، سی سال از زندگی خود را پشت نیمکتهای مدرسه و دانشگاه گذراندهاند، محنتها و آلام زندگی را چشیدهاند و از خوشیهایش برای خود یا فرزندانشان اندکی توشه گرفتهاند، اما حالا، در آستانه شصت یا هفتاد سالگی، هنوز کارمندان منضبطی هستند که با نخستین بارقههای نور آفتاب، سراغ کاری میروند که هنوز از آن بازنشسته نشدهاند و نه شیوع کرونا و نه آرتروز کمر و زانو و نه موهای سپید و یکدست و نه قطع دیدار با فرزندان مانعی بر آن نمیشود.
زنان بازنشسته کشوری که در مطالبات خود همرای و همفریاد با مردان هستند، به قول خودشان آنقدر مشغول پیگیری مطالبات همکاران هستند که انزوا و تنهایی این روزها را فراموش کنند، آنها که در این گزارش از روزگار زنان بازنشسته در ایام شیوع کرونا میگویند، یا فعالان مدنی بازنشستهها هستند، یا همکارانی که اگر هم فعالیت مدنی نکنند، صدای مطالبات خود را به گوش آن دسته اول میرسانند. سقف کوتاه خدمات بیمه، حذف حق عائلهمندی برای زنان بازنشسته مجرد، دستانداختن دولت به مفهومی به نام «همسانسازی» و فشار دشوار زندگی که با حقوق سه میلیون تومانی بیش از پیش میشود، بخش عمدهای از تجربیات این زنان را در سالی که گذشت نشان میدهد؛ تجربیاتی که جز در ردیف عائلهمندی، برای مردان و زنان بازنشسته از یک جنس است. زنان بازنشسته، گرچه کمتر از مردان پس از دوران بازنشستگی مشغول شغل دوم میشوند، اما در سایه بیمهای که برای خدمات درمانی خود سقف قائل میشود، در سایه حقوقی که با آن میتوان صرفا زنده ماند، تاثیر شیوع کرونا را بر زندگی خود چندان پررنگ نمیبینند، آنها پیش از شیوع کرونا نیز به محیط خانه مأنوس بودند و سلامتشان دغدغه اصلی بود.
اما حالا شیوع کرونا، علاوه بر اینکه پیگیری آنها را در رسیدن به مطالباتشان اندکی کمرنگتر کرده است، فرصتی را برای دیگران فراهم کرده که بدانند در غیاب شهری که بازنشستههایش را هم با خود همصدا کند، زیستن و استراحت اجباری در خانه و نگرانی هر روزه نسبت به وضعیت سلامتی میتواند چگونه باشد. این گزارش شرح دغدغههای چهار زن بازنشسته کشوری است، دغدغههایی که گرچه در دوران شیوع ویروس کرونا مطرح میشوند، اما چندان تحتتاثیر همهگیری کرونا قرار نگرفتهاند، دغدغههایی که هنوز در خوان اول هستند و چه کرونا باشد و چه نباشد، روزگار بازنشستگی را به جدال دایم با حقوقی اندک و خدمات بیمه ناکافی بدل میکند.
سه زن هستند، در یک موقعیت اما یکی از آنها متفاوت انگاشته میشود. یکی خانهدار است و همسر بازنشستهاش را از دست داده است، شاید خدا به او فرزندی نداده باشد و شاید خواهان داشتن فرزند هم نبوده است، حالا با مرگ همسر، حق عائلهمندی همسر به او میرسد. زنی دیگر که خود بازنشسته است، روزگاری ازدواج کرده بود، چه برای یک هفته و چه برای چند سال اما از این ازدواج فرزندی نداشته و طلاق گرفته است. او حالا تنهاست و به مناسبت آن ازدواج قبلی، حق عائلهمندی میگیرد، زن سوم اما روایتی دارد نزدیک به زندگی «نسرین بصیری»، بازنشسته هفتاد ساله آموزش و پرورش که مانند آن دو زن دیگر، نه فرزندی دارد و نه همسری، اما قانون او را با دو زن دیگر متفاوت میداند و حق عائلهمندی او را حذف میکند، صرفا به این دلیل که مهر ازدواج در پای شناسنامه او هرگز نخورده است.
نسرین خانم روزی معلم آموزش و پرورش بود، از منطقه سه تهران بازنشسته شد اما تنها چند سال آخر را در آنجا معلمی کرد، او میگوید که از سال ۹۲، طبق بند چهار ماده ۶۸ قانون خدمات کشوری، حق عائلهمندی به زنان بازنشسته مجرد پرداخت میشد و در فیشهای حقوقی آنها جا خوش میکرد. اما اوایل سال ۹۷ بود که این ردیف پرداختی ناگهان حذف شد. نسرین خانم شد صدای همکاران زن مجرد دیگرش و شروع به نامهنگاری کرد و چند باری هم مراجعه حضوری داشت. آخرین نامهنگاری او خطاب به معاونت زنان ریاستجمهوری بود. او در این نامه خواستار رسیدگی به این تفاوتگذاری میان این سه دسته زن شده بود، پاسخ معاونت زنان اما به نامه کوتاه بود. طبق رای دیوان عدالت اداری در تاریخ هفتم اسفندماه ۱۳۹۶، حق پرداخت حق عائلهمندی برای زنان مجرد حذف شود و طبق این دادنامهای که مصوب شده بود، زنان مجرد در صورتی این ردیف پرداختی را دریافت میکردند که قبلا ازدواج کرده باشند. نسرین خانم میگوید، معاونت زنان این دادنامه را از وزارت آموزش و پرورش جویا شده بود و در پاسخ به نامهنگاریهای او، همان دادنامهای برای نسرین خانم ارسال شده بود که قبلا از آن آگاه بود.
گرچه آخرین پاسخ را مرداد ماه سال جاری گرفت، اما نسرین خانم دوباره به نامهنگاری مشغول شد و همان مثال سه زنی را آورد که هر سه در نهایت امر مجرد هستند و فرزندی ندارند، اما از میان آن سه زن، آن کسی که قبلا ازدواج نکرده است عملا از این ردیف پرداختی محروم میماند. «صبحها تمام وقتم به این نامهنگاریها میگذرد، شاید به این دلیل کار ما را درست نمیکنند که صبحها سرگرم این کارها شویم و احساس تنهایی نکنیم.» نسرین خانم میگوید که این نامهنگاریها فرصت احساس تنهایی و انزوا را از او گرفته است، او حالا چهار ماه میشود که در خانه است، به دیدار خواهرش نرفته است و به سایر همکاران زن مجردش هم توصیه میکند که بیش از دیگران رعایت وضعیت سلامت خود را بکنند، این وضعیت را تحمل کنند تا بعد از پایان این دوران پیگیر مطالباتشان باشند. نسرین خانم میگوید که در هفتاد سالگی و بعد از سالها بازنشستگی، بعد از آنکه زندگی تمام داشتهها و نداشتههایش را به رخ کشیده است، حالا کرونا تنها عدم کفایت حقوق بازنشستگیاش را در برابر آوار مخارج درمان یادآوری میکند. بهمن ماه سال گذشته بود که تصادفی جزیی نسرین خانم را راهی بیمارستان کرد. پزشک توصیه کرده بود که دست نسرین خانم باید عمل لیزر کند.
عمل ماند برای اسفند ماه و کرونا که آمد، دست نسرین خانم با دردهایش برای او باقی ماند و هزینههایی که هر روز بالاتر میرفتند. نسرین خانم میگوید که یکی از همکارانش در همان زمان این عمل را با ۱۳ میلیون تومان انجام داد، حالا اگر سال بعد کرونا کمکم رخت و لباسش را جمع کند و برود، خدا میداند که قیمت این عمل چقدر خواهد بود، آن هم در سایه بیمهای که سقف تسهیلاتش از سقف نیازهای یک بازنشسته بسیار کوتاهتر است. نسرین خانم میگوید: «یا باید در صف انتظار بیمارستانهای دولتی بمانیم، با درد پا و آرتروز آژانس بگیریم و تا بیمارستانی که تحت پوشش بیمه هست برویم و بیایم، یا سرمان را بگذاریم روی زمین و بمیریم. البته میتوانیم جراحی کنیم و بعد بمیریم.» غیاب بیمارستانها و درمانگاههای مخصوص بازنشستگان کشوری، غیاب ارایه خدمات کافی پاراکلینیکی و چکاپ نقطه عطف نگرانیهای نسرین خانم است، به گفته او، گرچه سقف عملهای جراحی در بیمه بازنشستگان کشوری هر سال افزایش پیدا میکند، اما هستند بسیاری از بازنشستگان که به دلیل تمام شدن سقف عکسبرداری و چکاپ روند درمان خود را آنقدر معوق میکنند تا به عمل برسند، حال اگر این سقف برای خدمات چکاپ و پاراکلینیکی افزایش پیدا میکرد، شاید نیاز بازنشستگان به عمل کمتر میشد، وضعیت سلامت خود را بهتر و سریعتر ارزیابی میکردند و با دردهای استخوان و کمر و روده و معده خود نمیسوختند و نمیساختند تا جایی که عمل گریزناپذیر باشد. او میگوید که بسیاری از بازنشستهها، اگر دندان خراب داشته باشند، آن را میکشند، وقتی بیمه هزینه دندانپزشکی را تامین نمیکند، بازنشستگان از عهده درمان دندانهای خود بر نمیآیند و ناچارند این دندانهای درد بیپولی را بکشند و کنار بگذراند.
«ما که پیش از کرونا هم بازنشسته بودیم، به خانهنشینی عادت داشتیم، کرونا زندگی ما را تغییر نداده است، ما بازنشستهها از زرق و برق و هیاهوی زندگی گذشتهایم، یک بازنشسته هیچ نوع حرص و ولعی ندارد و دنیا برای او تعدیل شده است، فقط میماند یک چیز، بیمهای که نگرانیهای بازنشستهها را بیمه نمیکند.» «ترانه فرصت»، ۶۳ دارد که ۴۵ سال از آن به کار کردن گذشته است. ترانه ۲۶ سال معلم پیشدبستانی بود، بعد پیمانکار تامین اجتماعی شد برای مدیریت مهدکودک فرزندان پرسنل تامین اجتماعی، حالا پس از شیوع کرونا، ترانه واقعا طعم بازنشستگی را در دهه ششم زندگیاش میچشد. شیوع کرونا مهدکودک را برای ماهها بسته نگه داشت، او گرچه ترانه توانست برای دو ماه دوباره فرصت فعالیت در مهدکودک را داشته باشد اما حتی زمانی هم که پروتکلها اجازه فعالیت مهدکودکها را میدادند، جز ۲۰ نفر از جمعیت ۱۵۰ نفری به مهدکودک مراجعه نمیکردند. تعطیلی مهدکودک درآمد ترانه را متکی بر حقوق بازنشستگی کرد؛حقوقی که در غیاب فرزندانی که ازدواج کردهاند و برای تحصیل و شروع زندگی به پشتوانه مالی پدر و مادر نیازی ندارند، کفاف هزینههای درمان را نمیدهد.
«ما که دوران جنگ را گذراندهایم، میدانیم که چگونه خرج کنیم، اما با همین تجربه هم هنوز مخارج درمانی ما سنگین است و حتی بیمه تکمیلی نیز چندان قوت قلبی از آینده به ما نمیدهد.» ترانه میگوید که آنچه پیش و پس از شیوع کرونا تغییر نکرده است، دلهره و عدم امنیت سالمندان و بازنشستگان در قبال درمان و دردهای بدن است. همسر ترانه سه سال پیش سرطان روده گرفت، بیمه بازنشستگان کشوری، جز برخی از بیمارستانهای علوم پزشکی دولتی، بیمارستانهای خصوص را پوشش نمیدهد، ترانه میگوید که در زمان مواجهه با بیماری، خصوصا اگر آن بیماری خاص باشد، عموما هر فردی میخواهد بهترین خدمات را بگیرد تا از سلامت خود یا عزیزش مطمئن باشد، اما بیمه بازنشستگان کشوری کمتر از یکسوم این هزینهها را پوشش میدهد؛ آنهم بعد از ماهها دربهدری و کاغذبازی اداری و مراجعههای متعدد به شعبههای بیمه. مادر ترانه نیز سال گذشته سهبار بستری شده بود، بار آخر از حسابداری بیمارستان تماس گرفته و گفته بودند که سقف استفاده از خدمات بیمارستانی پایان یافته و از آن لحظه به بعد، قیمتها آزاد محاسبه میشوند. ترانه میگوید که سقف پرداخت و تعداد استفاده از خدمات درمانی در قیاس با نیاز یک سالمند یا یک بازنشسته برای مراجعه به مراکز درمانی کافی نیست. خاصه آنکه با دفترچه بیمهای که در دستان ترانه هست، گرفتن خدمات پاراکلینیک، چکاپ و عکسبرداریها به سرعت به سقف موجود میرسد.
ترانه از همکاران و آشنایانی میگوید که صرفا برای تامین هزینههای درمانی خود مجددا در شصت یا هفتاد سالگی مشغول به کار شدهاند تا بتوانند هزینههای بیمارستانی را تامین کنند. نه او و نه همکارانش برای رسیدگی به وضعیت سلامت خود تمایلی به استفاده از بیمارستانهای دولتی ندارند، ترانه میگوید که یک بازنشسته نمیتواند روزها در صف انتظار بنشیند یا برای انجام عمل خطر کند و خود را زیر تیغ هر جراحی بسپرد، فرصت یکبار است و دیگر نیروی جوانی همراه آدمی نیست و یک اشتباه یا یک تاخیر میتواند به بهای جان حساب شود، ترانه میگوید که دغدغه او و همسرش حالا فقط همین بیمهای است که تضمینگر آینده نیست: «ما فرصتی برای تلف کردن نداریم، چیز دیگری هم برای ترسیدن یا نگرانی باقی نمانده است جز سلامتمان، اگر بازنشستهای توانش را داشته باشد، بیمارستان خصوصی میرود، اگر نه یا روند درمان را قطع میکند یا کار دوم میگیرد، یا نتیجه را به خدا وا میگذارد و میرود بیمارستان دولتی.»
«ما همه عصبانی هستیم، ما هنوز عصبانی هستیم، کرونا باشد یا نباشد ما مطالباتی داریم که فراموش شدهاند.» «پروین اسفندیاری»، بازنشسته آموزش و پرورش یکی از همان زنان بازنشستهای است که از کرونا به عنوان عاملی برای تاخیر در پیگیری مطالبات بازنشستهها یاد میکند. او از سال ۸۶ تاکنون صدای همکاران خود است که سی سال از عمر خود را پشت نیمکتهای کلاسهای درس گذاشتهاند، صبحها معلم بودهاند و عصرها برای تامین مخارج فرزندانشان شغل دومی اختیار کردهاند و به امید روزهای بازنشستگی جوانی خود را وقف کار کردهاند، اما حالا با قیمتهایی که سر به فلک میکشند، هنوز برای گذران زندگی در ایام بازنشستگی نمیتوانند به حقوق خود اکتفا کنند. کرونا شغل دوم بسیاری از بازنشستهها را گرفته است، این را پروین خانم میگوید، اینکه بیش از 50درصد از بازنشستههای فرهنگی مرد، نمیتوانند به حداقل حقوق سه میلیون تومانی اکتفا کنند. پروین خانم میگوید تا زمانی که ماده ۶۴ قانون خدمات کشوری اجرا نشود، چه کرونا باشد و چه نباشد، گذران زندگی با حقوق بازنشستگی معلمی برای بسیاری از بازنشستگان خود مصیبتی است که در دوران میانسالی آغاز میشود و تا سالمندی نیز ادامه پیدا میکند. پروین خانم که فعال حقوق بازنشستگان است میگوید که یکی از همکاران آنها در شهرستان در دوران بازنشستگی خود به همین دلیل تصمیم گرفت به زندگی خود خاتمه بدهد، تامین هزینههای تحصیلات عالی، شروع زندگی، برپایی مراسم ازدواج، خرج سیسمونی و هزار و یکی هزینه دیگری که در قاموس یک پدر بر او وارد میشد، با سه میلیون تومان در ماه ناممکن بود. حالا اما شیوع کرونا در کنار افزایش قیمت کالا در سال گذشته، فرصتهای شغلی بازنشستگان را محدود کرده و این دردی است که بر دردهای قبلی اضافه میشود، تعدیل نیرو، تعطیلی برخی دفاتر خصوصی و بیکاری متعاقب شیوع کرونا، بازنشستههایی را تحتتاثیر خود قرار داده است که شاید در یک جریان عادی زندگی حالا باید غم نان نداشته باشند، سرگرم نوههای خود باشند، سفر کنند، کتاب بخوانند و استراحت کنند. به گفته پروین خانم، تدریس در مدارس خصوصی شغل دومی برای بیشتر بازنشستههای فرهنگی کشور است اما شیوع کرونا و بسته شدن بسیاری از مدارس خصوصی حالا زندگی را بر بسیاری از بازنشستهها تنگتر کرده است. پروین خانم میگوید که اگر یک بازنشسته، دو فرزند جوان داشته باشد، فرضا دو فرزند دانشجو و بخواهد روزانه پنجاه هزار تومان برای مخارج روزانه هر کدام از آنها کنار بگذارد، تمام حداقل حقوق سه میلیون تومانی خود را باید طی یک ماه هزینه این کار کند و تامین سایر نیازهای فرزندان از این منبع مالی عملا ممکن نیست: «بازنشستهها به دلیل شیوع کرونا و ماندن در خانه و ندیدن فرزندانشان افسرده نمیشوند، ناهمخوانی دخل و خرج، حقی که پرداخت نمیشود، چه کنم چه کنمها و نداریهاست که بازنشستگان را افسرده میکند، چه زن باشند و چه مرد.» پروین خانم بارها میگوید که «همسانسازی» خواسته بازنشستهها نیست، آنها، بازنشستگان کشوری، نمیخواهند که حقوق شاغلان را بگیرند و حقوقشان با آنها همسان شود، بلکه میخواهند قانون اجرا شود و در میان پرداختی بازنشستهها تبعیضی اعمال نشود، پروین خانم میگوید که عموم بازنشستهها، عروس و داماد و نوه دارند، بیش از پیش به مراکز درمانی مراجعه میکنند و برای داشتن یک زندگی نسبتا مطلوب و نه صرفا زنده ماندن، به رعایت عدالت میان پرداختی نیاز دارند، اما در این میان عبارت همسانسازی، خصوصا اگر منظور همسانسازی دریافتی بازنشستهها و کارمندان یک بخش باشد، آن خواستهای نیست که سالها طالب آن بودند. پروین خانم میگوید: «ما فقط اجرای قانون را میخواهیم، نه افزایش حقوق قطرهچکانی را، ما از دولت میخواهیم قانون مصوب خود را اجرا کند و اجرای آن را با طرحهایی به نام همسانسازی به تعویق نیندازد.»
«من مسوول اداری مالی دانشگاه شهید بهشتی بودم، سال ۸۰ که ابلاغیه بازنشستگی به دستم رسید فهمیدم که دیگر تمام شد و کنار گذاشته شدهام.» «زهرا طالبیان» ۴۹ سال داشت که بازنشسته شد، اما طی ۱۹ سال گذشته، برای فرار از خانهنشینی باز هم در جستوجوی کار بوده است، حتی اگر درآمد آن هزینه آژانس و رفتوآمد روزانه را پوشش ندهد. زهرا خانم از روزگار بازنشستگی و شروع مبارزه علیه فراموشی و فراموششدگی میگوید، مبارزهای برای داشتن فعالیت، چه کار داوطلبانه باشد و چه یک شغل کوچک. حالا شیوع کرونا این فرصت را از زهرا خانم گرفته است، او جز به دیدار نوه و فرزندانش نمیرود، اما دوری از خانواده چندان بلای جان او نیست. «طردشدگی» آنهم در اوج دوران پختگی برای او به منزله کنار گذاشته شدن از اجتماع است. زهرا خانم میگوید که این حس طردشدگی در دوران شیوع کرونا بیش از پیش افزایش یافته است، انگار خطوطی پنهان روی پیشانی او نوشتهاند که چون هم زن است و هم بازنشسته، بهتر است در خانه بماند و فقط استراحت کند، اما این خواسته او نیست، در خانه میماند اما به قول خودش مگر چقدر میتوان در خانه استراحت کرد؟ زهرا خانم یکبار بعد از بازنشستگیاش شد بازرس ویژه کنکور در دانشگاه آزاد، درآمد روزانه این کار هشت هزار تومان بود اما آن روزها زهرا خانم فقط ده هزار تومان برای رفت و برگشت کنار میگذاشت، اما همین فرصت را هم غنیمت میدانست: «ساعت شش صبح راه میافتادم و چون بازرس ویژه بودم، آخر از همه و ساعت هشت شب باز میگشتم، بهتر از هیچ بود، نمیخواستم خانه بنشینم چون خانهنشینی مسری است، یک ماه که بمانی خانه دیگر تمام میشود.» زهرا خانم میگوید که شیوع کرونا برای دیگران تازه وضعیتی را فراهم کرده است که بازنشستهها پیش از شیوع کرونا با آن دست و پنجه نرم میکردند، حبس شدن در خانه، وقتی درد پا امان را میبرد و شهر به رغم شعارش، هیچ دوستدار سالمند و بازنشسته نیست، خانه میشود حبسگاهی که تحمل آن ناممکن میشود. شاید به همین دلیل باشد که زهرا خانم فکر میکند باید فعالیتهای مشخصی برای بازنشستگان درنظر گرفته شود، باید آنها فرصت ارایه تجربههایشان را به نسلهای دیگر داشته باشند و صرفا با رسیدن ابلاغیه بازنشستگی، از روی کاغذ خط نخورند. اما این «بایدها» در کارتی به نام «کارت منزلت» خلاصه میشوند؛ کارتی که آن را زهرا خانم کارت بیمنزلتی بازنشستگان میخواند و میگوید: «کارتی به افراد مسن یا بازنشسته میدهند که سقف آن خودش بیمنزلتی ما را نشان میدهد، یک سالمند یا یک بازنشسته چقدر مگر میتواند پیاده برود که به ایستگاه مترو برسد که این کارت را شارژ کند؟ چند درصد از بازنشستگان و سالمندان مگر میتوانند از پلههای مترو پایین بروند که از مترو استفاده کنند؟» زهرا خانم کارتی را نشانه منزلت میداند که بدون سقف خدمات شهری را به موسپیدان یک شهر ارایه بدهد و برای حضور آنها در شهر، سقفی قائل نشود، گرچه او نیز این خواسته را در قاموس یک رویا میبیند، اما میگوید حالا که با شیوع کرونا باقی مردم نیز حبس شدن در خانه را تجربه کردهاند، شاید فرصت آن رسیده باشد که سیاستگذاران بدانند که باید در برنامههای خود بازنشستگان را بدون استثنا و شرط و سقف لحاظ کنند، برنامههایی که در آن تهیه یک عینکی که بیمه آن را پوشش نمیدهد، به بلای جان یک انسان در دهه ششم یا هفتم زندگیاش بدل نشود، برنامهای که در آن، یک انسان بازنشسته که حالا احتمالا هم فرزند دارد و هم نوه، اگر قبلا در دوران فعالیت خود سختیهای زندگی را چشیده بود، حالا بتواند اندکی آسودهتر و راحتتر زندگی کند و در این سالهایی که دیگر بدن و توان جسمی آنچنان یاری نمیدهند، دغدغهای جز حفظ سلامتی و همنشینی با خانوادهاش برای او باقی نماند. اما این رویا محقق نشده است و به همین دلیل است که همانطور که پروین، نسرین، ترانه و زهرا میگویند، بازنشستگان مطالباتی دارند که چندان تحتتاثیر شیوع کرونا یا هر امر دیگری نیست، مطالباتی که محقق نشدهاند اما پیگیری آنها ادامه دارد. پروین، نسرین، ترانه و زهرا بازنشستگانی هستند که هنوز از پیگیری مطالباتشان بازنشسته نشدهاند.