به پنج ماه قبل بازگردیم. روز اولی بود که به ساختمان ایسنا پا میگذاشتم اما حال و هوای ساختمان شلوغ و جوان خیابان شهید وحید نظری، برخلاف همیشه و مغایر با احوالات رنگی درون من، این بار سیاهپوش بود. سیاهپوشِ خبرنگار جوانش که برای ماموریت به ارومیه رفته بود و در سانحه اتوبوس، جان خود را از دست داد.
زمان گذشت ... ماهها در ایسنا نوشتم. از مهشاد کریمی و حقوق خبرنگاران ... امروز اما می خواهم از دو خبرنگاری بنویسم که تصویرشان در بدو ورود به خبرگزاری هر روز مقابل چشمانم قرار میگیرد و این پرسش را تداعی میکند که حقیقت آنها چیست؛ حسن قریب و اسماعیل عمرانی. یکی عکاس و دیگری خبرنگار ایسنا که در جریان پوشش خبری رزمایش نظامی منطقه چابهار در اثر سقوط هواپیما جان خود را از دست دادند و به همراه ۹۴ تن دیگر برای همیشه آسمانی شدند.
شهید محمدحسن قریب اگر زنده بود، الان ۴۳ سال داشت. او اهل «نکا»ی مازندران بود و برای اخذ رتبه ۳۰ در کنکور و قبول شدن در رشته عکاسی دانشگاه هنر، راه نسبتا دشواری را گذرانده بود؛ از کار در ساختمانسازی تا کورههای آجرپزی.
قریب فعالیت خود را در ایسنا از تیرماه سال ۱۳۸۲ آغاز کرد. او با ثبت تصاویر دیدارهای مقام معظم رهبری با مردم و مسئولان، ثبت محرومیتهای جامعه (با محرومان) و حضور در زرند برای گرفتن تصاویر فجایع زلزلهی این شهر، فعالیت حرفهای خود را در حوزههای مختلف عکاسی خبری ارتقاء داد. قریب در دوازدهمین جشنواره مطبوعات با کسب رتبهی نخست در رشتهی «عکس خبری گروه نشریات» موفق به دریافت لوح افتخار و تندیس جشنواره شد.
اسماعیل عمرانی زمانی که شهید شد فقط ۲۵ سال داشت. او متولد «عنبرآباد» جیرفت بود و در واقعه زلزله بم تعداد زیادی از دوستان و همکلاسیهای خود را از دست داده بود. عمرانی در سال ۸۲ با شرکت در طرح اسکان موقت زلزلهزدگان بم، به مجموعه جهاد دانشگاهی استان کرمان پیوست و در سال ۸۳ فعالیت خود را در خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) منطقه کویر آغاز کرد. از اهم فعالیتهای عمرانی به حضور به موقع وی در زلزلهی زرند میتوان اشاره کرد که ثبت تصاویر این زلزله و ارسال آن بر خروجی ایسنا، از جمله نخستین تصاویر ثبت شده این سانحه محسوب میشود.
اینها مطالبی است که در این سالها بارها در سایت ایسنا و رسانه ها تکرار شده است اما برای یافتن پاسخ دقیق سوالم، سراغ برخی دوستان و همکاران حسن قریب و اسماعیل عمرانی میروم تا قصه آنها را از زبان نزدیکانشان بشنوم.
ایسنا یکی از عکاسهای پرتلاشش را از دست داد
روحالله وحدتی، مدیر اداره عکس ایسنا و از دوستان محمدحسن قریب است. او که مدتی با قریب در دانشگاه همکلاس بوده، این عکاس را چنین روایت میکند: «من و آقای قریب با هم یک دورهای در دانشگاه همکلاس بودیم و ارتباطمان خیلی نزدیک بود. من ایشان را دقیقا از روزی که برای امتحان عملی رشته عکاسی آمده بودم، شناختم و دوستی ما تا پایان عمرش ادامه پیدا کرد. دوستی ما حدود چهار سال طول کشید و در این مدت شخصیت، نوع کار کردن و پشتکار حسن برای من الگو بود. او به شدت نسبت به کارش، اطرافیان و خانوادهاش احساس مسوولیت میکرد. احساس مسوولیتی که هر کدام از ما در قبال کار و اطرافیانمان داریم، حسن چند برابرش را داشت و همه اینها باعث شده بود تا او یک پسر سختکوش و دوستداشتنی باشد.
وحدتی ادامه میدهد: اصلا یکی از دلایل اصلی وارد شدن من به عرصه خبر، حسن بود. مدام پیشرفتهای او را میدیدم. این پیشرفت سریع او، حسادت من را برانگیخت و ازش خواستم تا با مدیر اداره عکس برای آمدن من به ایسنا صحبت کند؛ البته روز اولی که حسن برای مصاحبه آمد، با هم بودیم اما در آن زمان من زیاد به عکاسی خبری علاقهای نداشتم.
زمانی که با حسن همکار بودم، میدیدم که چقدر وقت و انرژی برای کارش میگذارد. زمانهایی بود که اصلا شبها به خانه نمیرفت و تمام وقت، انرژی و فکرش را توی ایسنا میگذاشت. بعد از اینکه این حادثه رخ داد، باید بگویم ایسنا یکی از عکاسان پرتلاش و با انگیزهاش را از دست داد. همه ما شاهد بودیم که پیشرفت حسن در کار چقدر سریع بود و قطعا رفتن همیشگی حسن قریب، اتفاق ناراحتکننده و ناگواری برای خود سرویس عکس ایسنا بود چراکه یکی از نیروهای خوبش را از دست داد.»
هرگز درگیر ظواهر زندگی پایتختنشینی نشدند
میرحمید حسنزاده، مدیروقت انجمن دانشجویان خبرنگار ایسنا و از مدیران باسابقه این خبرگزاری درباره زوایای شخصیت و کاری این دو خبرنگار و عکاس، چنین میگوید: «همیشه برایم مهم بوده که آدمها برای هدفی که دارند تلاش کنند. این اتفاق را در اکثر بچههای ایسنا میدیدیم، منتها برخی از آنها یا زود خسته میشدند و یا خیلی زود به جایگاهی که به دست آورده بودند، راضی. اما این دو بزرگوار اینگونه نبودند و هر روز مثل روز اولی که به ایسنا آمده بودند، با هیجان کار میکردند.
حسنزاده ضمن اشاره به این نکته که دو هفته با اسماعیل عمرانی از نزدیک کار کرده بود، یادآور میشود: «آن چیزی که از این دو بزرگوار همیشه در ذهن من مانده و از آقای قریب بیشتر ـ چون مدت زمان طولانیتری با هم همکاری داشتیم ـ این بود که هیچگاه درگیر ظواهر زندگی پایتختنشینی نشدند. به حدی مشغول زندگی شخصی و شغلشان بودند که فرصتی برای درگیر شدن به ظواهر زندگی شهرنشینی پیدا نکردند.
آقای عمرانی همکار ما در کرمان بودند. به دلیل اینکه واحد درسیشان ارائه نشده بود، به تهران آمدند و به خانواده قول داده بودند که دنبال کار نروند تا درسشان را تمام کنند، اما از جلوی در ایسنا که رد میشوند و تابلو را میبینند، نمیتوانند جلوی خودشان را بگیرند و قولشان نسبت به خانواده را میشکنند. ایشان آمدند و همکاری را ادامه دادند. کل دوره همکاری از زمانی که به تهران آمدند تا زمان شهید شدنشان ۱۵ روز شد. ایشان نیروی بسیار فعالی بودند و آن دغدغه و احساسات پاک کمکرسانی را همیشه داشتند.»
او با بغضی که پس از ۱۶ سال هنوز در گلو دارد، چنین می گوید: «من برای هر دوی این عزیزان بخاطر این نگاه، همیشه احترام قائل بودم و هستم. این دو نفر همیشه از مثالهای من هستند و به نظرم یکی از تفاوتهایی که با برخی دیگر داشتند، همین وجه از شخصیتشان بود که غرق کار و زندگی شخصی بودن و خیلی به حاشیهها توجهی نداشتند. حتی اگر عکسها را خوب ببینید، ما یک عکس درست و حسابی نداشتیم که توی تابلوها و بنرهایمان بگذاریم و این نکته، خودش تاییدکننده حرفم است.»
بار دیگر به عکس هایی که در گوشه گوشه ایسنا نصب شده است، نگاه می کنم. حالا مفهوم نگاه نافذ حسن قریب و درخت هایی که در پس زمینه عکسش دیده می شود را بهتر می فهمم. اسماعیل عمرانی و کوه های پشت سرش را با جزییات بیشتری می بینم و لبخند مهشاد کریمی را با لبخندم پاسخ می دهم. حالا می دانم هرکدام از ما حتی در شروع راه، می تواند مهشادی دیگر باشد برای ایسنا که عن قریب به عمرانی بیانجامد.
انتهای پیام