این کنش گفتاری، یک کنش شالودهشکن و بنافکن است که با پوک و تهیکردن تن و بدن جامعه، آن را مستعد استحاله و فروپاشی (برای نمونه، نگاه کنید به آمار پایینآمدن ضریب هوشی، پیرشدن جمعیت، و آثار روانی و احساسی و هویتی مهاجرت) از درون قرار میدهد. در حوض نقاشی جامعۀ امروز ما، نقشی و رنگی از هر نوع مهاجرت مشاهده میشود. به بیان دیگر، مهاجرت ایرانیان، در تاریخ اکنوناش، دچار تحول و تکثر انواع شده، و هر دم نیز، خود را در کالبدِ نوع و جنسی متفاوت به نمایش میگذارد. شاید، بتوان این پدیده را «انبوهۀ مهاجرت» یا «مهاجرت متراکم» نامید، که همچون یک بدن بدون اندام (در معنای اسپینوزایی-دلوزی) دربارهاش نمیدانیم که واقعاً و دقیقاً چه میتواند بکند، و چه بازخوردها و آثار و نتایجی را موجب و موجد خواهد شد. زمانیکه تأملی گذرا در ادبیات مهاجرت میکنیم، درمییابیم که گاه، بازگشت و ارجاع به هویت توسط یک مهاجر، میتواند شکلی از شورش و مقاومت باشد، همانگونه که تأکید بر هویت یهودی در جامعۀ نازی آلمان، منش و موضعی کاملاً انقلابی و اعتراضی بود و نشانۀ تشخص و آزادگی فرد بود و نه اسارت و بندگی. و نیز درمییابیم که گاه دیگر، مهاجرت میتواند نوعی گشت و ارجاع به هویتی «غیر» -یا به بیان دیگر، مهاجرت فرهنگی، هویتی، دینی، سیاسی، زبانی، ملیتی، جنسیتی (در درون یک سرزمین) و منتسبکردن خود به «غیر»- بهمثابه واکنشی رادیکال در برابر نظم و نظام مستقر، تعریف شود. اما مهاجرت ایرانیان، در شرایط کنونی، از کدامین نوع و جنس است؟
دو: آنچه به دانش و تجربت میدانیم این واقعیت است که در بستر جامعۀ امروز ایرانی، سوژهای ایلیاتی، کولی و کوچگر (لامکان و لاهویت) در حال تولد و تکثر است، که دائماً در حال قلمروزدایی و قلمروزایی، و امتناع و تخطی از آنچه هست و میخواهند باشد، است، و یا با بهرهای آزادانه از ژیژک، همواره دستاندرکار «اجرای حقیقت-هویت معکوس» است. زمانیکه قدرت مشروعیت خود را به وانمودی از حقیقت/هویت گره میزند، آنگاه بازنمود معکوس آنچه وانمود میشود، معنایی ندارد جز تقابل با این ارادۀ قدرت. بسیاری از مردمان جامعۀ امروز ما (بهویژه جوانان)، بهنحوی دل در گرو این کنشِ سیاسی سپردهاند، و در تضاد با تلاش مجدانه قدرت و گفتمان حاکم برای وانمود ویژهای از حقیقت و هویت، این ایرانیان حتی بدون تعلق به یک کنش جمعی و جنبشی خاص و یگانه، بهنحوی مسئولیت مقابله با این وانمود از حقیقت و هویت و اجرای حقیقت-هویت معکوس را بر دوش گرفتهاند. از این رو، اعم از اینکه این آدمیان کنشگر سیاسی باشند یا نه، کنش آنان معنای سیاسی پیدا میکند.
سه: این سوژه، حتی زمانیکه در هیبت و صورت مهاجر سرزمینی جلوه میکند، تجمیع و چکیدهای است از سایر صور یک «مهاجر». از این رو، از استعداد تغییر هویت یا هویتپذیری شگرفی برخوردار است، و بیمقاومت و اعتراض، به رنگ هویتیِ «غیر» درمیآید و جزئی از «غیر»ی میشود که گفتمان مسلط تلاش دارد هویت خود را در نفی و سلب او تعریف کند. این واقعیت، شاید همان پارادوکسِ تراژیک و دهشتناک نظم و نظام امروز ما باشد: نظم و نظامی که در سیاستِ اعلامی، رادیکالترین نافی و عدوی غرب (بهویژه امریکا) است، اما در سیاست اقدامی، حامیترین و تقویتکنندهترین همان دگر. شاید، امروز هیچ کشوری به اندازۀ ایرانِ انقلابی و ضدامریکایی، سرمایههای انسانی و نمادین و اقتصادی خود را کریمانه تقدیم دگر رادیکالی که رابطهای کاملا ستیهنده (آنتاگونیستی) با آن دارد -یعنی امریکا- نمیکند، و مهاجرین هیچ کشوری به اندازۀ مهاجرین ایرانی، بهسهولت و رضامندانه جزئی از قدرت ملی این کشور نمیشوند. افزون بر این، امروز «مهاجرت» دقیقا همان سلاحی است که غرب از نظام مستقر و بهمنظور اسقاط خودش، میگیرد. به بیان دیگر، هر مهاجر سلاحی است که تدبیرپیشگان امروز کشور، تقدیم غرب میکنند تا با آن به اعتبار، حیثیت، هویت، مشروعیت، مقبولیت و تمامیت خود، و نظامی که مدعی کارآمدی و برتری و بهتری آن هستند، شلیک کند. با این وصف، این تدبیرگران، باید بدین پرسش چالشبرانگیز پاسخ دهند که در ادبیات و ساحت گفتمانی آنان، این «مهاجرت»ها، ترجمان و مصداق «مرگ بر امریکا» هستند، یا «زنده باد امریکا»؟ میدانم نباید چندان منتظر شنیدن پاسخی باشم، چون بسیاری از این تدبیرپیشگان، خود و فرزندانشان، اینروزها نوعی مهاجرت را تجربه میکنند.
چهار: بهعنوان آخرین کلام، چنانچه اصحاب تصمیم و تدبیر امروز ما، نخست، بپذیرند که نه با پدیدۀ «مهاجرت»، که با «مهاجرت متراکم» (درهمرفتگی/پیچیدگی انواع گوناگون مهاجرت) مواجه هستند، دو دیگر، بپذیرند که این پدیده به یک «امر سیاسی» (با سویۀ ستیهنده یا آنتاگونیستی) تبدیل شده، سه دیگر، بپذیرند که این پدیده از قابلیت و استعداد بالقوه و بالفعل نوعی استحاله و فروپاشی برخوردار است، چهار دیگر، بپذیرند که این پدیده مقوم «دگر رادیکال» آنان است، نه مخرب آن، و پنج دیگر، بپذیرند که اگر امروز در تابلوی نقاشی مهاجرت نوعی بحران و خشونت میبینند، خود نقاش آن بوده و هستند، آنگاه باید حداقل یک رگشان نسبت بدان هوشیار شود، عامل و علت اصلی این پدیده را در و درون خود جستوجو کنند، و برای یافتن علاج و دواء، نخست، علاجی برای بیمارهایهای متراکم منظری و نظری و عملی (مدیریتی) خود بجویند و بیابند.
منبع: مشق نو