به گزارش خبرگزاری فارس از زنجان، میگوید «یادم هست با دو نفر از بسیجیان که یکی از آنها اهل مشهد بود و دیگری اهل دامغان، سه نفری در زندان یک طرح انتحاری را برنامهریزی کردیم، اما نمیدانم چه فکری پیش خودشان کردند که بسیجی مشهدی را آزاد کردند و ما هم به شوق آزادی بسیجی مشهدی حوصله به خرج دادیم و با خودمان گفتیم شاید ما را هم آزاد کنند ولی خبری نشد...»
این تنها بخشی از صحبتهای «آزاد علی اسکندری» یکی از هزاران رزمنده دوران هشت سال دفاع مقدس است.
اسکندری در سال ۱۳۶۲ به عضویت سپاه درآمده و راهی جبهه میشود تا ایستادگی را همراه با دیگر همرزمانش معنا کندو اجازه ندهد خاک عزیز ایران اشغال شود.
این رزمنده زنجانی هنگام اعزام به جبهه ۱۷ ساله بود و به گفته خودش ۹۷ ماه در جبههها حضور داشته و به دفاع از خاک میهن پرداخته است.
اسکندری روزهای اسارت خود را در زندان، دقیق حساب کرده، وی به مدت ۱۱ ماه ۱۱ روز به دست دشمن اسیر بود و به گفته خودش همان یک سال و خوردهای که در اسارت بود روزهاش قضا نشده است.
شمارهاش را هر طور شده بود تهیه کردم موقع تماس وقتی خودم را خبرنگار معرفی کردم گفت: «قدمتان به روی چشم ولی خاطرات من به دردتان نمیخورد.»
قرارمان ساعت 10 صبح است در یکی از شهرکهای اقماری زنجان و در یک مغازه بنگاه معاملاتی است، وقتی وارد مغازه بیشتر شبیه بازار گل و گیاه بود.
مغازه آزادعلی پر بود از انواع مختلف گل، گلهای شاخه بریدهای که با دستان این رزمنده خوش برخورد و مهربان پروش داده میشوند، برای صحبت از آن روزهایی که اسکندری ۹۷ ماه در جبهه حضور داشت به سراغش رفتم که ادامه گفتوگو در ذیل میآید:
آقای اسکندری ممنون بابت فرصتی که در اختیار من گذاشتید، از زمان اعزامتان برایمان بگویید چه سالی به جبهه رفتید؟
سال ۶۲ بود که به عضویت سپاه درآمدم، آن زمان ۱۷ سال بیشتر نداشتم، وقتی اعزام شدیم یک مدتی در منطقه شهیدی محوری بانه ماموریت بودیم، که بعد از اتمام ماموریت به خود شهرستان بانه رفتیم.
یک پایگاه جدیدالتاسیسی بود که قرار بر این شد من در قسمت پشتیبانی مشغول بشوم اما همان اولین روز کاری غافلگیر شدیم.
فارس: مگر چه اتفاقی افتاد؟
نخستین روز کاریمان بود و تا عصر کار کردیم و من خواستم شب را هم در همان پایگاه بمانم که یک درگیری شد و پایگاه سقوط کرد و من و تعدادی از همرزمانم اسیر شدیم.
فارس: چند نفر اسیر شدند؟
خوب چون پایگاه جدیدالتاسیس بود، هیچ مانعی در اطرافش نبود و دشمن هم کاملا به منطقه مسلط؛ و سلاحهای که در دسترسمان بود ژ۳ بود که اکثریت آنها ایراد داشتند و نمیتوانستیم تیراندازی کنیم ولی با آن وضعیت نزدیک دو ساعت مقاومت کردیم.
آنها تعدادشان زیاد و کاملا مجهز بودند، دشمن بر ما غلبه کرد، در آن درگیری ۲۸ نفر شهید تقدیم انقلاب کردیم و هشت نفر هم مجروح و اسیر شدند و من جزو مجروحان بودم که اسیر شدم.
هر چند حمله دشمن برایمان دور از انتظار بود و میتوان گفت که غافلگیرمان کردند، ولی تا آخر ایستادگی کردیم.
گروهی که ما را اسیر کرده بودند یکی از شاخههای گروه تروریستی کوموله بود.
فارس: بعد اینکه اسیر شدید چه اتفاقی افتاد؟
خوب تمام شب را در راه بودیم تا اینکه به روستای سالوک( یکی از مناطق استان کردستان ) رسیدیم، چون آنها هم کشته داده بودند، قصد اعدام ما را داشتند، ولی چون مردم روستای سالوک متوجه اسارت ما شدند و از طرف دیگر هم صبح همان روز نیروهای بعثی هر چقدر تلاش کردند که با مرکز تماس بگیرند، ارتباط برقرار نشد و خلاصه بخت با ما یار شد و به زندان منتقل شدیم.
فارس: هم نسلهای من در کتابها و فیلمها و حتی از زبان هم رزمندانتان دیدیم و شنیدیم که چطور اسرا را شکنجه میدادند، شما چطور شکنجه شدید؟
بله همین طور است ولی شکنجههای ما بیشتر روحی بود تا جسمی؛ مثلا یک سری تبلیغات پوچ و یا خبرهای واهی برای تضعیف روحیه اسرا میدادند ولی خوب روحیهمان را مقابل دشمن حفظ میکردیم و امید داشتیم.
من چون پاسدار بودم اوایل احتمال این را میدادم که اعدامم کنند چون هر کس که پاسدار بود قطع به یقین اعدام میکردند، با خودم میگفتم شاید از طریق نیروهای نفوذیشان متوجه پاسدار بودن من بشوند ولی دوزاریشان تا آخرین روز آزادی من نیفتاد که من پاسدار هستم.
فارس: نقشهای هم برای فرار یا درگیری میکشیدید؟
یادم هست با دو نفر از بسیجیان که یکی از آنها اهل مشهد بود و دیگری اهل دامغان بود، یک طرح انتحاری کشیدیم، نمیدانم چه فکری پیش خودشان کردند که بسیجی مشهدی را آزاد کردند و ما هم با آزادی بسیجی مشهدی حوصله به خرج دادیم، گفتیم شاید ما را هم آزاد کنند ولی خبری نشد.
فارس: خوب بالاخره چطور آزاد شدید؟
آزادی ما یک نوع مبادله کالا به کالا بود؛ آنها مبادله غیرمستقیم خواستند یعنی اسرای عراقی که در ایران اسیر بودند و ایرانیهای که در عراق اسیر بودند، با هم مبادله شدند.
فارس:چند ماه اسیر شدید؟
دقیقا ۱۱ ماه ۱۱ روز!
فارس: چقدر دقیق شمردید روزهای اسارت را!؟
خوب ما روز ۱۳ تیرماه سال۶۳ بود که اسیر شدیم و روز سوم خردادماه سال۶۴ آزاد شدیم، دوران اسارت دوران خوبی بود چون آدم برای هدفی که داشت محکم ایستاده بود و به همین خاطر طعم اسارت شیرین بود.
فارس: خاطرهای از دوران اسارت بفرمایید؟
زمان زیادی از آن سالها گذشته است، هر چند شکنجه جسمی نمیدادند ولی برایشان کار میکردیم مثلا اگر میخواستند مقری درست کنند از ما کار میکشیدند.
یادم هست، «مجید» نامی بود که بعدا هم شهید شد خیلی مظلوم بود و زیاد هم کار میکرد طوری که انگار قرار بود در ازای کاری که میکند، اجرتی بگیرد.
یک روز به وی گفتم «مجید خودتو اذیت نکن! مگر قرار است پولی دریافت کنی که میخواهی حلال باشه»
برگشت گفت « فلانی اگر من این کار را از زمین برندارم یا تو انجام میدهی یا نفر بعدی چه بسا که خودم انجام بدهم بهتر است»
از عملکرد دشمن معلوم بود که در چنتهشان چیزی ندارند و زیاد با مسائل عقیدتی کاری نداشتند یعنی ما سر وقت نمازمان را میخواندیم و مانع نمیشدند، حتی میتوانم به جرات عرض کنم که من سالی که اسیر بودم تنها سالی بود که روزهام قضا نشد، هر چند غذاهایشان مختصر بود.
فارس: چه غذایی برایتان میآوردند؟
بیشتر لوبیا یا نخود برایمان تدارک میدیدند.
فارس: بعد از آزادی چکار کردید؟
بعد از آزادی هم من دوباره برگشتم کردستان و ماموریتهای زیادی انجام دادم.
فارس:بیشتر ماموریتهایتان چه بود؟
من عملیاتهای مختلفی شرکت کردم و کارم بیشتر ضربه زدن و تخریب بود، یعنی روی یک مکانی هدف گذاری میکردیم و وارد خاک عراق میشدیم، طبق نقشه کشیده شده تخریب را انجام میدادیم و دوباره برمیگشتیم.
فارس: چند روز طول داخل خاک عراق میماندید؟
بستگی به ماموریتهایی که میرفتیم متفاوت بود، مثلا یک منطقهای بود به اسم قره باغ که چهار روز رفت و چهار روز هم برگشتمان طول میکشید و همیشه هم غروب آفتاب حرکت میکردیم و تا اذان صبح هم در راه بودیم تا خودمان را به یک منطقه متروکه یا جنگل برسانیم و آنجا مستقر میشدیم.
تعدادمان هم از ۲۰ نفر کمتر نمیشد، البته بستگی به ماموریتی که میرفتیم داشت بعضا به ۹۰ نفر هم میرسید.
این را هم اضافه کنم که همرا گروه یک نفر به عنوان راهنما میآمد و آن یک نفر هم یا از نیروهای «جلال طالبانی» بود یا از نیروهای «سوسیالیسم» و یا جزو نیروهای «بارزانی» که گروه را راهنمایی میکرد.
فارس: برخورد کردها با شما چطور بود؟
کردها خیلی مهربانی هستند و در کنار آن روحیه جنگجویانه هم دارند.
فارس: خاطرتان است چند عملیات در خاک عراق انجام دادید؟
من عملیاتهای زیادی انجام دادم، حتی من در عملیات رمضان هم حضور داشتم.
طولانیترین ماموریتی که داشتم، اسم روستا محمود آباد بود که نزدیک یک سال برای انجام ماموریت آنجا مستقر بودیم و بقیه ماموریتهایم بیشتر شناسایی و تخریب بود.
فارس: موقع برگشت به مشکل بر نمیخوردید!؟
نه؛ چون پایگاههایی که عراق داشت بسیار ضعیف بودند و اگر به فرض گروهمان ۱۰۰ نفر بود، ۲۰ یا ۳۰ قاطر با خودمان میبردیم که تجهیزاتمان را حمل کند و از ۱۰۰ متری شهر به راحتی گذر میکردیم.
هر چند به صورت هوایی تیراندازی میکردند ولی ترس این را هم داشتند که پایگاه هایشان را بزنیم و یادم هست کماندوهای ارتش جمهوری اسلامی ایران که در مرز بودند سه نفری یک پایگاه عراقی را زده بودند و سالم برگشته بودند.
فارس: به عنوان آخرین سوال در کل چند سال در جبهه حضور داشتید؟
من در کل از سال ۶۱ در جبهه بودم و اگر دقیق بخواهم بگویم ۹۷ ماه بود، البته یک بار حساب کردند ۱۰۴ ماه شد. ولی تا آخر جنگ بودم.
انتهای پیام/۷۳۰۲۱/ق