خبرگزاری فارس- همدان، «زهره عباسی صالح»؛ «بهترین دوران کاری و زیباترین شبهای زندگیام مربوط به زمانی است که از پدرم پرستاری میکردم. آن دوران سخت بود، رنج داشت، گریههای مداوم داشت اما مراقبت فرزند عاشق پیشه بود از پدرش که شیرینی خاصی داشت، دوست نداشتم لحظهای او را ترک کنم، چقدر به خاطر اینکه پرستار شدم، خدا را شکر کردم، اصلا پدرم بود مشوقم شد راهی این مسیر شوم، گویی او مرا فرستاده بود شرایط را مهیا کنم تا بیاید و آنجا از من خداحافظی کند...»
این سخنان بخشی از صحبتهای پرستار بیمارستان آتیه همدان است که با وجود بیماری زمینهای و ممانعت مسوولان بیمارستان از ورود او به بخش کرونا اما به خاطر مراقبت از پدر و سایر بیماران، به هر ترتیبی وارد این بخش میشود و تا امروز نیز لحظهای از خدمت در این مسیر کوتاه نیامده است، به سراغش رفتیم تا به بهانه روز پرستار گپ وگفتی با او داشته باشیم.
فارس: خانم پورپژمان ضمن تبریک روز پرستار؛ لطفا ابتدا یک معرفی کوتاهی از خودتان داشته باشید؟
ممنون از لطفی که دارید؛ من هم میلاد حضرت زینب(س) را تبریک عرض میکنم، مژگان پورپژمان هستم، ۴۲ سال دارم با ۱۹ سال سابقه کار پرستاری. لیسانس پرستاری و فوق لیسانس روانشناسی هستم. اوایل تحصیل و طرحم در تمام بیمارستانهای استان کار میکردم اما از زمان فارغالتحصیلی در بیمارستان اکباتان و تامین اجتماعی کار کردم که در حال حاضر استخدام تامین اجتماعی هستم.
فارس: بفرمایید چطور شد حرفه پرستاری را انتخاب کردید؟
اهل شعار نیستم که بگویم از ابتدا به دنبال کاهش درد و رنج بیماران بودم، چون آن زمان به این بلوغ فکری نرسیده بودم. راستش در سن هجده سالگی تنها به دنبال آمال و آرزوهایم بودم که اتفاقا به خاطر روحیه حساسم از محیط بیمارستان هم واهمه داشتم.
زمان کنکور رشته پزشکی ـ پرستاری را انتخاب کردم که آن زمان هم رشتههای تجربی محدود بود و مانند این دوران شامل شاخههای مختلف نمیشد، بدون اینکه بخواهم رشته پرستاری را انتخاب کردم اما امروز خوشحالم در این حرفه هستم. هرگاه با خداوند صحبت میکنم، از او تشکر میکنم که مرا در این مسیر قرار داد.
با وجود اینکه انسان کمصبر و حوصلهای هستم اما همواره سعی کردهام با بیماران با خوشرویی برخورد کنم و آنها مرا مانند عزیزترین کسان خود بدانند، سعیام بر این بوده هر آنچه در توان دارم در خدمت به هموطنان دریغ نکنم. نمیگویم همیشه موفق بودم، من هم انسانی هستم که مسائل و مشکلاتی دارم که ممکن است صبر و حوصلهام را کم کند، اما همیشه سعی کردم رسالتم را به درستی انجام دهم.
فارس: چه زمانی علاقه شدیدی به حرفه خود پیدا کردید؟
جوانان آرمانگرا هستند و تصور من هم اوایل از حرفه پرستاری، قهرمانپروری بود اما به مرور که جلو رفتم و با مشکلات این حرفه آشنا شدم، به چیزهای دیگری فکر کردم. من انسان کمصبر و تحملی به درد هستم و شاید با یک دندان درد ساده خیلی زود خود را میبازم و در اوایل در مورد مشکلات بیماران هم همینطور بود اما به مرور تجربیاتی کسب کردم که کار را راحت کرد.
این حرفه در زندگی شخصی هم خیلی به کارم آمده است، دختری دارم به نام «یلدا»، ۱۰ سالش است، وقتی دوران نوزادی سرما میخورد و تب میکرد، این دانستههای من بود که باعث میشد به خود مسلط باشم و سریعتر اقدامات درمانی را انجام دهم تا بهبود یابد. برای خانواده و اطرافیان هم موثر بودم و به همین خاطر خدا را همواره شاکرم که قدم در حرفه پرستاری گذاشتم.
زمانی این احساس رضایت در من بیشتر حس شد که اوایل کار باعث احیای یک جوان شدم و شادی را به خانوادهای برگرداندم. تقریبا سال ۸۰ بود و دوره طرحم در بیمارستان اکباتان، یک روز که شبکار بودم، جوانی را آوردند که دچار مسمومیت شده بود و کلیهاش هم دچار مشکل. او را آن شب بستری کردیم، خانوادهاش همین تک فرزند را داشتند و به شدت نگران بودند، مادرش خیلی بیقراری میکرد. سعی کردم او را آرام کنم،در آن حالت رو به من کرد و قسم داد فکر کنم برادرم است که روی تخت بیمارستان خوابیده و هر چه از دستم برمیآید برایش انجام دهم. خلاصه او را بستری کردیم و نیاز به دیالیز پیدا کرد که فرستادیم کارهایش انجام شود، البته خیلی سالها از آن زمان گذشته و جزئیات یادم نیست اما یادم است دو جلسه که دیالیز فرستادیم دچار سندروم عدم تحمل شد و به سمت «سی پی آر» کردن و احیا رفت و بعد فوت کرد.
وقتی بدحال شد پزشک اورژانس حضور پیدا کرد و مراقبتها را انجام داد و من ماساژ دادم تا اینکه احیا شد. برایش خیلی زحمت کشیدم طوریکه بعد از احیای او، نصف شب داشتم از فرط خستگی از هوش میرفتم. همان موقع او را به بیمارستان مباشر منتقل کردند، من هم هر روز به ملاقتش رفتم، سطح هوشیاریاش خیلی پایین بود و به دستگاه وصل بود. هر موقع ملاقات میرفتم واکمن کوچکی داشتم که با خود میبردم و برایش اخبار میگذاشتم تا گوش دهد تا این عمل به کمک مغزش بیاید. یعنی این ذهنیت را داشتم که حتما کمکش میکند و بعد هم متوجه شدم چقدر کمکش کرده است.
این جوان بعد از دو ماه از کما برگشت و یک ماه بعد از ترخیص هم پدر و مادرش با گل و شیرینی به دیدنم آمدند و یک پلاک طلا به صورت قلب کوچک کندهکاری شده به من هدیه دادند که من بسیار شرمنده شدم.
در این دوران کاریام، خاطرات تلخ و شیرین بسیار است و سراسر تجربه، اما هیچکدام آن لحظهای نمیشود که پدرم را از دست دادم. یعنی قبل از اینکه پدرم به بیمارستان آتیه بیاید و بستری شود، از آنجا که مشکل جسمی داشتم بر اساس گواهی پزشک، نباید در بخش کرونا کار میکردم، البته چند ماه قبل از پدرم هم کرونا گرفته بودم و بسیار بدحال بودم و یک ماه نمیتوانستم از منزل خارج شوم. به هر حال وقتی پدرم وارد بخش کرونا شد و با وجود تلاشهای زیادی که همکارانم برایش انجام میدادند اما نگران بودم، ویروس ذره ذره ریه او را داشت میخورد، روز اول پنج درصد ریهاش درگیر شده بود و سه روز بعد ۸۰ تا ۹۰ درصد، در این شرایط پدرم داشت اذیت میشد، مثل یک گلستان که آتش گرفته باشد، تحملش برایم سخت بود، من تنها از دور ایستاده بودم و نظاره میکردم تا اینکه تصمیمم را گرفتم وارد بخش کرونا شوم.
هر روز از صبح تا شب بالای سر پدرم بودم، صبحانه، نهار و شام را خودم به او میدادم که حتی دیگر قادر نبود قاشق در دست بگیرد. پدرم ۶۹ سالش بود بیماری زمینهای نداشت، فرد بسیار سالمی بود، کسی که هشت ماه به خاطر کرونا در تجمع حاضر نشد و از خانه بیرون نرفت اما درگیر شد.
ما خیلی به هم وابسته بودیم، کرونا هم که گرفت در بخش بودم وقتی شیفت میدادم و بعد پیش او میرفتم، میدیدم خیلی چشم انتظار است، کرونا برایش سخت بود و روحیهاش را از دست داده بود، زمانی لبخند میزد که من به سراغش بروم، او لحظه به لحظه منتظرم بود. کافیست در بخش «ای سی یو» باشی و ببینی بیماران چطور با بیماری کرونا دست و پنجه نرم میکنند. پدرم ۹ روز در بیمارستان بستری بود و در نهایت به خاطر درگیری شدید ریه فوت کرد. یادآوری خاطراتش سخت است و تلخ، یک از سال از ماجرای دست دادن او میگذرد و هنوز با این وجود جای زخمهایش در قلبم است و روزی نیست به او فکر نکنم و اشک نریزم.
مدتی که پیش پدرم بودم، چندین بیمار بدحال کنارش فوت میکردند، این روحیه را نداشت همه این اتفاقات را ببیند، وقتی وارد بخش«ای سی یو» شدم دیدم چقدر بیماران نیاز به آرامش دارند و این شد با اطلاعاتی که از روانشناسی داشتم تا حدودی توانستم روحیه را به آنها برگردانم. بیماران این بخش چون ممنوعالملاقات هستند خیلی روحیه بدی پیدا میکنند و تحمل درد بیماری برایشان مشکل است و نیاز به کمک بیشتری دارند.
این شد که با واکسنی که زده و ایمنیام بیشتر شده بود، درخواستم را نوشتم در بخش کرونا کار کنم. ابتدا به خاطر خودم و وضعیت جسمیام مسوولان بیماراستان مخالفت میکردند اما اصرارهای من باعث شد قبول کنند و در حال حاضر هم در «کلینیک سلامت» بخشی که بیماران بستری موقت خدمات دریافت میکنند، کار میکنم. از دست دادن پدرم در بخش کرونا حکمت خدا بود که وارد این بخش کرونا شوم و به بیماران بیشتری با شرایط متفاوت کمک کنم.
فارس: در حال حاضر در بیمارستان تامین اجتماعی وضعیت کرونا چطور است؟
خوشبختانه فعلا به خاطر فروکش کردن بیماری و نبود پیک، این بخش در بیمارستان تعطیل شده است، اگر بیماری باشد به کلینیک سلامت مراجعه میکند و به صورت سرپایی خدمات دریافت میکند چراکه اکثر بیماران به دلیل واکسیناسیون وضعیت بدی پیدا نمیکنند تا بستری شوند. به هر حال من خطر را به جان خود خریدهام و در میان بیماران مبتلا به کرونا هستم تا خدمت خاصی کرده باشم که اگر مبتلا شوم، دیگر با جان خودم بازی کردهام امااین شرایط را خودم خواستهام. بیماران مبتلا به کرونا را به شدت درک میکنم چون با وجودم شرایط آنها را احساس کردم، درست مانند زمانی که مادر شدم، یعنی اوایل خیلی مادران را درک نمیکردم اما بعد از به دنیا آمدن فرزندم به این درک رسیدم و بیشتر هوایشان را داشتم.
وقتی پدرم بیمارستان بود، لحظه به لحظه پیش او بودم و زمان کمی به منزل میرفتم و به دخترم و همسرم سر میزدم. در مدتی که از پدرم جدا میشدم با وجود اینکه قبلا فرد بسیار قدرتمند و سالمی بود اما دوست نداشت و میخواست کنارش باشم. حتی توانی نداشت که یک قطره آب به تنهایی بخورد و یا وقتی میخواست صورتش را بشورد من برایش انجام میدادم، تحمل این لحظهها که دیگر توانی برای او باقی نمانده سخت بود و اینها باعث شد بیشتر به فکر بیماران کرونایی باشم. آنها وقتی در بخش «ای سی یو» بستری میشوند واقعا ناتوان میشوند، چون مرگ را در یک قدمی خود میبینند و از لحاظ جسمی هم افت میکنند و نیاز به مراقبت بسیار زیادی دارند. به این فکر میکنم بسیاری از کسانی که بستری میشوند مثل من دختر دارند که میخواهند پیششان باشند و به پدر و مادرشان کمک کنند یا سرپرست و امید یک خانوادهاند که چشم انتظاران زیادی دارند و باید هر چه زودتر خوب و از بیمارستان مرخص شوند. از زمانی هم که زن جوانی در آن بخش فوت کرد و دو فرزند کوچکش بدون مادر شدند، به این فکر میکنم سرنوشت آنها چه میشود و با خود فکر میکنم در چه حالی هستند. من نمیتوانم نسبت به این مسائل بیتفاوت باشم، چراکه وقتی میتوانم کمک کنم و یک قدم بردارم، این کار را انجام ندهم، از خدای خودم که بالاتر نیستم، از پیامبران، ائمه و به ویژه حضرت زینب(س) که بالاتر نیستم. به این فکر میکنم که آنها چه رسالتی داشتند و امروز من چه رسالتی دارم. خداوند کمک کرده که رشد پیدا کنم و به این سن برسم و من هم باید آنچه او از من خواسته را اجابت کنم.
رئیس و مترون بیمارستان گواه هستند خودم خواستم در بخش کرونا باشم، نتیجه کمیسیون پزشکی هم موجود است که نباید وارد این بخش شوم و کار کنم اما همه اینها خطرها را به جان خود خریدهام، چون زجرهای پدرم را انگار در درون خودم احساس می کردم و همه آنها در وجودم رخنه کرده بود، من امروز بیماران مبتلا به کرونا را به خوبی درک می کنم و هر آنچه بتوانم برایشان دریغ نمیکنم.
فارس: در ایام کرونا چطور به زندگی شخصی خود رسیدهاید و سختیهای این دوران را تحمل میکنید؟
خیلی سخت، اوایل وقتی به خانه میرسیدم، جلوی در کفش عوض میکردم و با همان لباسها وارد حمام می شدم و لباسهایم را زیر آب جوش میگرفتم. یعنی اگر ۱۰ بار هم به بیمارستان میرفتم و برمیگشتم این اتفاق باید میافتاد تا باعث انتقال بیماری به دخترم و همسرم نشوم. شاید باورتان نشود تمام زمانی که بخش کرونا بودم و پیش پدرم، نمیتوانستم به دخترم نزدیک شوم و او را بغل کنم، دختری کوچکی که میگفت «مامان چقدر دوست دارم مثل همیشه بغلم کنی و بوسم کنی». او به محبت نیاز داشت و من آن را به خاطر بیماری دریغ میکردم. تمام این زجرهایی بود که کشیدیم، گاهی مردم هم باعث ناراحتی ما میشدند و زخم زبان می زدند و به ما نزدیک نمی شدند نکند ناقل باشم اما اینها مهم نیست، هرچند موقع از دست دادن پدرم هم من و خانوادهام نیاز به تسلای بیشتری داشتیم و برخی دریغ کردند اما خداوند با ما باشد،کافی است.
فارس: گویا به عنوان پرستار نمونه هم انتخاب شدهاید، ضمن تبریک بفرمایید چطور این موفقیت به دست آمد.
این لطفی است که مسوولان مدیریت درمان تامین اجتماعی به من داشتهاند و تصور من بر این است با نمونه بودن بسیار فاصله دارم. رابطه من با پدرم رابطه دختر و پدری نبود، دوست هم بودیم، همه خانواده و بستگان و حتی مدیران مجموعه کاریام میدانستند که عاشقانه پدرم را دوست دارم، این حس متقابل بود، او آنقدر پشت و پناهم بود که هیچگاه کمبودی حس نکنم، در واقع اکثر رفتارهایم را سعی میکنم از او الگو بگیرم.
عشق برایم در وجود پدر خلاصه میشد، نمیدانم چطور این روزها را بدون پدر پشت سر میگذارم، این موضوع را برایتان بگویم که وقتی پرستاری قبول شدم، پدرم با من صحبت کرد و گفت «میدانی چه راهی را میروی، شاید مثل یک راهبه باشی، مانند انسانی که از خودت باید خیلی بگذری، به امروزت نگاه نکن که مجرد هستی و فردایی ازدواج کنی و بچهدار بشوی، مسائل و مشکلات و مشقتهایت شغل پرستاری بسیار میشود و تو نمیتوانی تحمل کنی. فکرت را بکن که اگر وارد این شغل شدی دیگر باید تماما در مسیر انسانیت قدم برداری و راه برگشتی نیست. راهت عاقبت بخیری دارد، رضای این دنیا و آن دنیا دارد اما همین الان فکرهایت را بکن اگر کسی هستی که میخواهی جا بزنی، دیگر وارد این حرفه نشو که خیلی سخت است». وقتی با راهنماییهایش وارد این رشته شدم و درسم را خواندم و وارد بیمارستان شدم دوباره گفت: «سعی کن در حرفهای که هستی با خداوند معامله کنی، بگو خدایا تمام مشکلات بندههایم با من و حفاظت فرزند و خانوادهام با تو». این صحبتها همیشه آوریزه گوشم بوده و هر روز هم صبح که از خواب بیدار میشوم حرف پدر با خداوند تکرار میکنم و آماده رفتن سر کار میشوم.
شاید این بزرگترین سعادتی بود که با واسطه حرفهام به دست آورده بودم که تا لحظه آخر زندگی پدرم، به او خدمت کنم، چیزی که خواهر و برادرانم نتواستند و تنها توانستند لحظهای او را از دور ببینند. هر موقع یادش میافتم و گریه میکنم اطرافیان میگویند «خوشا به سعادتت تا لحظه آخر از پدرت مراقبت کردی و چه سعادتی بالاتر از نیکی به پدر و مادر» و واقعا همین است و من هم به خاطر همین همواره شکرگزار این حرفهام.
فارس: بفرمایید مشکلات و شیرینیهای کار پرستاری را در چه میبینید؟
من همواره دید مثبت به موضوعات دارم، مشکلات و سختیها بسیار است و لذت و شیرینیهایشم هم همینطور، آن موقع که بیماران و همراهانش با چه اضطرابی به بیمارستان میآیند و آنگاه که ترخیص میشوند و با چه آرامشی از بیمارستان خارج میشوند، گاهی تلخ میشود و گاهی شیرین. بعضیها میگویند پرستاران کار میکنند و در عوض حقوق میگیرند، اما تنها این نیست سختیاش را نمیبینند. شاید به کسی همان حقوق را بدهند اما ۵ دقیقه نتواند فضای بیمارستان را تحمل کند. مسوولیت ما طوری است که افرادی بیقرار و با ناراحتی و درد مراجعه میکنند و اینکه چطور بتوانی با آنها برخورد کنی و به آرامش دعوت کنی و بعد حالشان را بهبود ببخشی آسان نیست و هر کسی نمیتواند. باید روحیه بالایی داشت و اینکه شب و روزمان را گذاشتهایم. کرونا هم که خطرات خاص خود را دارد.
فارس: به عنوان حرف آخر صحبتی دارید؟
میخواهم به مردم توصیه کنم هنوز کرونا تمام نشده، درست است واکسیناسیون فراهم شده اما باز افرادی در اثر همین بیماری با وجود واکسیناسیون جان خود را از دست میدهند، فکر نکنیم بیماری برای همسایه است و برای ما نیست. به عنوان مسوول آموزش همگانی بیمارستان میگویم، این بیماری خطرناک است، به عنوان کسی که عزیزترین کس خود را از دست داده از مردم خواهش میکنم کرونا را جدی بگیرید و کمتر در تجمع حاضر شوند. نباید پروتکلها به ویژه استفاده از ماسک کنار گذاشته شود.
انتهای پیام/89206/