به گزارش رکنا، زن 18ساله ای که مدعی بود پس از دو سال زندگی با مردی که 30 سال از او بزرگ تر بود تنها یک صیغه نامه روی دستش مانده است درباره سرگذشت تلخ خود به کارشناس اجتماعی کلانتری پنجتن مشهد گفت: سال ها قبل پدرم بعد از آن که همسرش را طلاق داد با مادر من ازدواج کرد در حالی که خواهر ناتنی ام نیز (دختر همسر اول پدرم) نزد ما زندگی می کرد و بعد من به دنیا آمدم.
پدرم که اکنون بازنشسته است آن زمان در یک شرکت تولیدی در یکی از شهرهای خراسان رضوی مشغول کار بود و اوضاع مالی خوبی داشت اما بسیار عیاش و خوش گذران بود و توجه زیادی به من و دو خواهر کوچک ترم نداشت.
بدبختی ها و مشکلات من از روزی آغاز شد که در 13 سالگی و به طور ناگهانی مادرم را از دست دادم . این حادثه چنان شوک بزرگی را در زندگی ام به وجود آورد که تا مدت ها حال خودم را نمی فهمیدم . او فقط مادرم نبود بلکه جای پدر و دوست را هم برایم پر می کرد. حالا دیگر حامی و پشتیبانم را از دست داده بودم.
خواهر ناتنی ام ازدواج کرده بود و من درحالی باید از دو خواهر کوچک ترم مراقبت می کردم و به امور خانه داری می پرداختم که حتی طرز تهیه یک غذای ساده را هم نمی دانستم . خیلی ناباورانه درگیر ماجراهایی شده بودم که هیچ اطلاعاتی در باره آن نداشتم. با آن که دانش آموز درس خوانی بودم اما به اجبار پدرم ترک تحصیل کردم تا امور مربوط به خانه داری را انجام بدهم .
با این حال مدام پدرم کتکم می زد و سرزنشم می کرد چرا که خانه داری بلد نبودم و هر روز خرابکاری می کردم. در همین روزها به خانه همسایگان مان رفت و آمد داشتم و دوستانی برای خودم پیدا کرده بودم. هرچه پدرم مرا از ارتباط با برخی پسران محله منع می کرد گوشم بدهکار نبود و دیگر مقابل پدرم می ایستادم و بدون حیا و عفت کلامی پاسخش را می دادم.
چند بار از خانه فرار کردم و به نصیحت های هیچ کس گوش نمی دادم حتی با خواهران خود بدرفتاری می کردم، به دختری خیره سر تبدیل شده بودم و از کسی حرف شنوی نداشتم. در همین روزها بود که پدرم برای بار سوم ازدواج کرد اما من نمی توانستم نامادری جوانم را تحمل کنم به همین دلیل همواره با یکدیگر درگیر می شدیم و کتک کاری می کردیم.
مشاجره و دعواهای ما نیاز به بهانه نداشت و با هر کلامی یا رفتاری سروصدا می کردیم . در این شرایط پدرم مرا تحویل بهزیستی داد تا بیشتر از این آبروریزی نکنم. روزهای سختی را در آن جا می گذراندم . روحیه ام را از دست داده بودم و آزادی هایم محدود شده بود به همین دلیل مدتی بعد و در تماس های تلفنی متعدد به پدرم التماس می کردم که مرا از بهزیستی تحویل بگیرد.
به او قول دادم که دختر سربه راهی می شوم و دست از آزار و اذیت خانواده برمی دارم . بالاخره پدرم رضایت داد و من از آن مرکز بیرون آمدم اما دیگر «گلنار» سابق نبودم و بیشتر از گذشته لجبازی می کردم . کینه عجیبی از پدرم به دل گرفته بودم و نمی توانستم در کنار نامادری ام زندگی کنم . از سوی دیگر نیز پدرم دوست داشت به هر طریق ممکن مرا از خانه دور کند تا مزاحم خوش گذرانی هایش نباشم.
این بود که به من اجازه داد از شهرستان به مشهد مهاجرت کنم و در آن جا مشغول کار شوم اما وقتی به مشهد آمدم جا و مکانی نداشتم و هر روز به خانه افرادی می رفتم که در طول روز با آن ها آشنا می شدم. هنوز بیشتر از یک ماه از حضورم در مشهد نگذشته بود که با «نازنین» آشنا شدم و با یکدیگر معاشرت کردیم.
روزی نازنین از من خواست برای جمع آوری لوازم زندگی برادرش با یکدیگر به شهرستان برویم و لوازم او را به مشهد بیاوریم . چرا که برادر نازنین و همسرش در حال متارکه بودند اما وقتی به شهرستان رسیدیم و من در جریان طلاق برادر نازنین قرار گرفتم خام حرف هایش شدم و با او که 30 سال از من بزرگ تر بود ارتباط برقرار کردم .
خلاصه زمانی به خود آمدم که دیگر عاشق شده بودم . حدود یک سال به طور پنهانی با «آرمین» ارتباط داشتم تا این که پدرم متوجه ماجرا شد و ما با تهیه یک صیغه نامه ازدواج مان را علنی کردیم . اگرچه پدرم به خاطر این آبروریزی از من شکایت کرد ولی در نهایت چاره ای جز پذیرش این ازدواج نداشت .
اکنون که دو سال از این ماجرا می گذرد همسر سابق آرمین که فرزند نوجوانی نیز دارد به زندگی او بازگشته است و آرمین مرا کتک می زند و از خانه بیرون انداخته است و ...
پرونده این زن جوان با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ غلامعلی مالداری (رئیس کلانتری پنجتن) توسط مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی کلانتری مورد بررسی های کارشناسی و قضایی قرار گرفت.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی