رنج‌های اژدر؛ آخرین خوان پرده‌خوان زنجانی

خبرگزاری ایسنا یکشنبه 28 آذر 1400 - 09:05
پیش از آن‌که زمستان بیاید، سوز سرما سوار بر بادهای آذرماه در شهر می‌پیچد. آذرماه پاییزی زنجان این‌گونه است؛ آفتاب در میانه آسمان سوز و سرما می‌تاباند. در آذرماه خرمالوهای نچیده تنها بازماندگان پاییزند که تن به سوز زمستان می‌دهند و آواز کلاغ‌ها.
رنج‌های اژدر؛ آخرین خوان پرده‌خوان زنجانی

چند قدمی که پیاده بروی، گونه‌هایت گل‌ می‌اندازد ولی اشتیاق یک دیدار همه این‌ها را از یادت می‌برد؛ دیدار هنرمندی قدیمی، با هنری به قدمت قصه‌گویی و نقالی. اژدر محمودی، که به جرأت می‌توان گفت آخرین بازمانده نقاشان قهوه‌خانه‌ای در کشور است.

وارد کوچه‌ای در یکی از محلات قدیمی زنجان می‌شوی؛ پرسان پرسان می‌رسی به دربی که با ورقه‌های نازک آهنی تزئین و جوشکاری شده، با رد کهنه‌ای از رنگ بر رویش؛ استاد خود به استقبال می‌آید، هیچ ‌چیز آن‌گونه که تصورش را می‌کنی نیست، هیچ‌چیز، هیچ‌چیز. لقی موزاییک‌های راهرو منتهی به مثلاً کارگاه، اولین چیزی است که با همه توان به تو دهن‌کجی می‌کند ولی همه این‌ها با آرامش استاد برایت تقریباً کمرنگ می‌شود.

با خوش‌رویی هدایت می‌شوی به اتاقی که نام کارگاه را ۳۰ سال است بر دوش می‌کشد؛ پیروزی مختار را ثبت کرده، عشق یوسف و زلیخا را مشق کرده و شاهنامه و اسطوره‌هایش را در آجر به ‌آجر اتاق حفظ کرده است. رنگ را، طرح را و عشق را به خود دیده اما در کنار همه این‌ها، دلتنگی‌های استاد اژدر را بیشتر از همه این‌ها دیده و شاید شبی در تاریکی فریادی.

دو صندلی کهنه در ضلع شمالی اتاق برای نشستن و تسلط بر محیط کافی است؛ سمت چپ آشپزخانه‌ یا انباری تاریک که با پرده‌ای زهوار در رفته از فضای ۹ متری کارگاه جدا شده است. روبه‌رو پرده تازه آغاز شده قیام مختار و تختی که استاد بر روی آن نشسته و به پشتی کهنه تکیه داده است. زدن پک‌های عمیق به سیگار، انگار حرف‌های مگوی استاد اژدر است. با گرمی و حرارت در رابطه با هنر کم‌نظیرش می‌گوید.

رنج‌های اژدر؛ آخرین خوان پرده‌خوان زنجانی

سال ۱۳۱۹ به دنیا آمده و از همان دوران کودکی، نقاشی را شروع کرده و معتقد است که استعداد کشیدن نقاشی در خون او جاری بوده و به جز آن به چیزی فکر نکرده است. سواد مکتب‌خانه‌ای دارد و تاکنون نیز استادی برای آموزش نقاشی نداشته است. حرارت صحبت‌هایش سوزی که از لای در و شیشه شکسته آن وارد اتاق می‌شود را تلطیف می‌کند؛ از گلایه‌هایش می‌گوید، از شهلای پدر که گاهی به یاری دستان لرزان پدرش می‌آید تا شاید بار سنگین زندگی پدر هنرمندش کمی سبک‌تر شود.

در دوران جوانی ادامه‌دهنده شغل پدر مقنی بوده تا در تاریکی زمین به نقشه‌هایش فکر کند ولی خاک وجودش را آرام نکرده و روحش به سمت رنگ و نقش پرواز کرده است؛ رنگی که نه مالی به مالش اضافه کرده و نه باری از روی دوشش برداشته، ولی روح پرتلاطم او را آرامش داده است. در زندگی همیشه غمگین بودن از شاد بودن آسان‌تر است ولی انگار استاد اژدر اصلاً از آدم‌هایی خوشش نمی‌آید که آسان‌ترین راه را انتخاب می‌کنند.

ثمره زندگی ۶۵ ساله با همسر صبورش، ۷ دختر و یک پسر است ولی شهلا تنها همدم نقاشی‌های اوست؛ قلم‌زنی را به نسترن و تنها پسرش آموخته ولی آن‌ها دل به هنر نقاشی نداده‌اند. همسرش را همدم روزهای سخت و طاقت‌فرسایش می‌داند. او را با واژه «نامزد جان» خطاب می‌کند و به ‌خاطر دود سیگارش، مدام از او عذرخواهی کرده و می‌خواهد که نزدیکش ننشیند؛ چرا که مدت زمان کوتاهی است که مروارید دریای چشم‌اش را عمل کرده و نگران است که مبادا دود، چشم نامزدش را بیازارد.

مسیر ۶۰ ساله زندگی با نامزد را ناهموار توصیف می‌کند و معتقد است نامزدش با کم و کاستی‌های زندگی‌اش ساخته و الان شرمنده اوست که نتوانسته حتی سرپناهی در خور شأن او و فرزندانش دست و پا کند. خودش را مقابل خانواده روسیاه‌تر از دیوارهای اتاقش می‌داند.

رنج‌های اژدر؛ آخرین خوان پرده‌خوان زنجانی

استاد اژدر، آمد و رفت مسئولان به منزل حقیرانه و کارگاه‌اش را فقط در حد یک دید و بازدید ساده می‌داند، در حالی ‌که او نیاز به همراهی دارد تا خانواده را از این وضعیت خارج کند، نه سوژه و قاب عکسی برای ارائه عملکرد مسئولان. خودش را نیازمند همراهی برای ساخت یک خانه مناسب و در خور شأن هفت نفری که هر روز بر سر سفره‌اش می‌نشینند، می‌داند. نگران نامزدش است، نگرانی که باعث شده هنوز برای خانه محقرش سند نگیرد تا مبادا بعد از رفتن نامزدش سرگردان شود. مرگ را حقیقی و واقعی می‌داند که «باید پذیرفت که روزی خواهیم مرد. دیر یا زود ولی حتمی».

حضور در برنامه‌های مختلف، عکس انداختن با مسئولان و بزرگان شهر، حتی درخواست حضور در تور مجارستان که قرار بود مردم کشورهای مختلف با هنرش آشنا شوند را، راهی بر رفع مشکلاتش نمی‌داند. معتقد است همه این‌ها نمایش است. وقتی که مجبور شده پرده ۱۲ متری را در اتاق ۹ متری و با دستانی لرزان و دلی نگران از وضعیت خانواده طراحی کند.

تنها خواسته‌اش کارگاهی است برای خلق آثار هنری فاخر و سرپناهی ایمن برای خانواده‌اش، تنها به پاس ۶۰ سال نقش زدن برای اباعبدالله (ع) و ائمه‌اطهار (ع). این‌ها را مفت و رایگان نمی‌خواهد، بلکه همراهی می‌خواهد تا در ۸۳ سالگی از این گردنه سخت زندگی عبور کرده تا خانواده‌اش در آرامش باشد. همه خواسته‌هایش برای آرامش و رفاه ناچیز خانواده است، آن هم به پاس داشتن مدرک دکترای افتخاری هنرمدان نامور کشور.

امید به زندگی و عشق و علاقه به هنر و زندگی‌اش در چشمان غمبارش همچنان وجود دارد؛ حتی در این سن مشتاق کار کردن و نقاشی، همچون همان پسر ۱۷ ساله‌ای است که اولین طرح‌ها را بر پرده زد و قیام عاشورا را به تصویر کشید. دوست دارد بداند آن پرده کجاست ولی از سرنوشت آن بی‌خبر است. پرده‌ها و آثار هنری خلق شده استاد اژدر، در اقصی نقاط جهان سیر می‌کنند و داستان می‌گویند اما او هنوز در انتظار کارگاه کوچکی است که بتواند سبد رنگ‌ها و کلافه پرده‌هایش را در آن جای دهد و با خیالی آسوده به هنر بی‌بدیلش بپردازد.

پایان دادن به فیلم ناتمامش را آرزوی دیرین خود می‌داند؛ فیلمی که نقش اول آن را پسرش تا ۷ سالگی بازی کرده ولی چون نامزدش مخالف بوده، عطای فیلم‌سازی را به لقایش بخشیده و فقط با لوح‌ها و نگاتیوهایی که در کارتن پاره گوشه اتاق افتاده، دلخوش کرده است. آرزوی خانواده را نیز داشتن خانه مناسب می‌داند، خانه‌ای که دیگر سقفش ایرانت نباشد و با وزیدن باد، دلش بلرزد که مبادا سقف بالای سر خانواده به باد برود.

رنج‌های اژدر؛ آخرین خوان پرده‌خوان زنجانی

دیوارهای خانه‌اش بوی نم ندهد تا با هر بارندگی مجبور به گذاشتن کاسه و ظروف و حتی جمع کردن فرش نشوند. خانه‌ای که نم نداشته باشد، خانه‌ای که مناسب زندگی یک خانواده باشد، خانه‌ای که در شأن نامزد صبور و بی‌ادعایش باشد، نامزدی که همه این سال‌ها فقط به‌ خاطر هنر بی‌بدیلش مجبور به تحمل شرایط سخت شده و حتی شکم گرسنه سر بر بالین گذاشته است.

باور اینکه در دنیای کنونی همه به دنبال تجملات هستند، زندگی در خانه‌ای که تلویزیون خراب ۲۱ اینچ، پشتی‌های فرسوده‌ای که تنها برای پوشاندن شکاف دیوار تکیه داده شده‌اند، سقف پارچه‌ای سوراخی که در روزهای آفتابی نور خورشید را به درون اتاق می‌تاباند و در روزهای بارانی چکاچک باران را، زیرزمین نموری که مامن گربه‌ها است و فرش زیرپای خانواده‌ای که تار و پودش از همه جدا شده و سرمای زمین به کف پایت رسوخ می‌کند، باور نکردنی است.

درد و دل‌های استاد اژدر و نامزدش پایانی ندارد و زمان کوتاه. همین که ببینی هنرمند معروف همانی که مسئولان با او عکس می‌گیرند و هنرش را در جلسات، والا و برجسته می‌دانند، در چه شرایطی زندگی می‌کند ولی با این حال چقدر امید به آینده دارد، کافی است تا سنگینی فضایی که در آن هستی را هضم کنی. چشمان ملتمس نامزد را در قلب نگه داری و تو هم همچون اژدر محمودی گوشه امید به آینده داشته باشی.

هرچند مگر قرار نبود که هنرمند قدر بیند و در صدر نشیند؛ حالا ما آدم‌های این روزگار چگونه در مقابل تاریخ سر بلند کنیم و بگوییم که حکایت دوم از باب هفتم گلستان سعدی در تاثیر تربیت را خواندیم ولی اوضاع زندگی هنرمندان‌مان این‌گونه است، بهتر است پیش از اینکه دیر شود هنرمند را قدر نهیم و بر صدر نشانیم.

می‌گویند گاهی تنها یک دعای از ته دل کافی است تا همه چیز عوض شود. پس خدایا به جز خودت به دیگری واگذارمان نکن، سلامتی را نصیب خانواده‌های‌مان، آرامش را نصیب خانه‌های‌مان و دل‌خوشی را نصیب دل‌های‌مان گردان؛ خدایا همه نگرانی‌های‌مان را بگیر و به قلب و روح‌مان آرامش عطا کن. می‌گویند برای کلبه کوچک همسایه‌ات چراغی آرزو کن قطعاً حوالی خانه تو نیز روشن خواهد شد.

آمین

رنج‌های اژدر؛ آخرین خوان پرده‌خوان زنجانی

رنج‌های اژدر؛ آخرین خوان پرده‌خوان زنجانی

رنج‌های اژدر؛ آخرین خوان پرده‌خوان زنجانی

رنج‌های اژدر؛ آخرین خوان پرده‌خوان زنجانی

رنج‌های اژدر؛ آخرین خوان پرده‌خوان زنجانی

رنج‌های اژدر؛ آخرین خوان پرده‌خوان زنجانی

انتهای پیام

منبع خبر "خبرگزاری ایسنا" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.