بخشهایی از این اظهارات را می خوانید.
*تابستان سال 64 بود که آقای ریشهری برخی از دوستان طلبه را دعوت کردند و گفتند من خدمت امام بودم و ایشان من را فقط برای همین موضوع خواستند که بگویند من نگران قم و دفتر آقای منتظری و مسائل حاشیهای این مجموعه مثل مدارس و طیف سیدمهدی هاشمی هستم. شما موظفید این مسأله را پیگیری کنید. جالب بود که گزارشهایی به امام رسیده بود که از ناحیه دستگاههای اطلاعاتی نبود. امام این مسأله را بهعنوان یک مأموریت ویژه از آقای ریشهری مطالبه کرده بودند. آن موقع از سایر نشانهها حدس میزدم که امام مطالب دیگری هم به ایشان گفته باشند و یک مأموریت بزرگی را داده باشند. این صحبت امام وقتی در جمع چندنفر از دوستان وزارت مطرح شد ما به این نتیجه رسیدیم که امام دنبال یک هدفی است، تحلیل کردیم که مقصود نهایی امام چیست؟ دنبال سیدمهدی و جرایمش است؟ دنبال قم و انحراف در مسائل حوزوی است؟ دنبال پاکسازی بیت و اطرافیان آقای منتظری است؟
* سال 62 هم امام در پیامشان به افتتاحیه خبرگان هشدار دادند: «باید بدانید که تبهکاران و جنایتپیشگان بیش از هرکس چشم طمع به شما دوختهاند و با اشخاص نفوذی در بیوت شما با چهرههای صددرصد اسلامی و انقلابی ممکن است خدای ناخواسته فاجعه به بار بیاورند و با یک عمل انحرافی نظام را به انحراف بکشانند و با دست شما به اسلام و جمهوری اسلامی سیلی بزنند.اللهالله در انتخاب اصحاب خود، اللهالله در تعجیل در تصمیمگیری خصوصاً در امور مهمه و باید بدانید که انسان از اشتباه و خطا مأمون نیست. به مجرد احراز اشتباه و خطا از آن برگردید و اقرار به خطاکنید که آن کمال انسانی است...» و هرکس متوجه میشد مخاطب ایشان کیست، بلکه جز ایشان [آقای منتظری] نیست.
*
البته این زمانی بود که قائممقامی آقای منتظری مسأله روشنی بود، هرچند هنوز نهایی نشده بود. یعنی حتی اگر در مجلس خبرگان هم مطرح نمیشد، بهطور طبیعی نگاهها پس از امام متوجه آقای منتظری بود. در این جلسه یکی از دوستان بهعنوان مدیرکل اطلاعات قم در نظر گرفته شد تا با مأموریت پیگیری مسائل مربوط به بیت و اطرافیان آقای منتظری در قم مستقر و مشغول بهکار شود. البته آن موقع از نظر تقسیمات کشوری و استانی، شهر قم جزو استان مرکزی بود؛ ولی بر خلاف بقیه استانها اداره کل اطلاعات استان در قم مستقر بود.
*آقای ریشهری هم در خاطراتشان میگویند ابتدای تشکیل وزارت اطلاعات، امام من را خواستند و گفتند موضوع سیدمهدی هاشمی را پیگیری کنید. پس از مدتی پرسیدند کاری کردید؟ من گفتم هنوز نه. ایشان مجدداً تأکید میکنند و در نتیجه آقای ریشهری چندنفر محدود از وزارت را مأمور پیگیری این مسأله میکنند.
*در مسأله سیدمهدی هاشمی و طیف همسو با او هم، چند محور مورد نظر بود. یکی قتلهای قبل و پس از انقلاب. دوم شرارتها در امر نهضتهای آزادیبخش. سوم جریان فکری که در مدارس و کتابخانه سیاسی راه انداخته بودند و چهارم مسأله تعامل و ارتباط با جریانهای مسألهدار مثل نهضتآزادی و طیف میثمی و پیمان و ارتباطات بیضابطه با کشورهایی مثل لیبی و آخرین محور هم مدیریت رهبر آینده انقلاب. ماجرای ترور مهندس بحرینیان رئیس کمیته انقلاب اسلامی اصفهان مطرح بود که پیگیری نشده بود. ماجرای قتل اسقف دهقان در ابتدای انقلاب در اصفهان مطرح بود.
* قضیه آقای شمسآبادی مشخص بود کار سیدمهدی و همدستانش است. بالاخره قبل انقلاب دستگیرش کرده بودند و بازجویی شده بود و اعترافاتشان موجود بود و محکوم هم شده بودند. آقای منتظری یکی از جرایمش این است از پولی که دستش بوده که لابد غیر از وجوهات هم نبوده، برای سیدمهدی وکیل گرفته که قاتل را از قصاص نجات بدهد. جالب است بدانید در یکی از ملاقاتها به مسئولان پرونده سیدمهدی گفته بود: حالا مگر شمسآبادی انقلابی بود؟ حالا او را کشت که کشت! ملاحظه کنید امام عادل را! بنابراین این قضیه روشن بود.
*ماجرای مفقود شدن عباسقلی حشمت که از ملّاکین مخالف طیف سیدمهدی در قهدریجان بود مطرح بود. حتی خانواده حشمت پیش سیدمهدی آمده بودند و گریه و زاری کرده بودند که آقا اگر شما احیاناً خبری از او دارید به ما بگویید. او اظهار بیاطلاعی کرده بود و حتی گریه کرده بود که مثلاً من هم دلم برای شما سوخته و انشاءالله پیدا میشود. ترور ناموفق آیتالله فقیهایمانی که به مجروحیت ایشان منتهی شد و همچنین شیخ قنبرعلی صفرزاده که مقسم شهریه آیتالله خویی و یک روحانی روستایی بود و همچنین فردی بهنام لباف که یک هتلدار بود و بالاخره قتل کازرونی که معروف به پدر نساجی ایران بود و خیر هم بوده است.
*این ماجرا یک سر در اصفهان داشت، یک سر در تهران و یک سر در قم. پرونده قبل انقلاب سیدمهدی که پیش از این در اداره کل اصفهان مطرح بود، به تهران منتقل شد. البته روی آن هم کار زیادی نشده بود. چون هواداران سیدمهدی و طیف آنها در ادارات و نهادهای انقلابی اصفهان حضور داشتند و این جریان را یک جریان انقلابی داغی میدانستند که تحت الشعاع و زیر عبای حمایت آقای منتظری مصونیت دارند. شاید آن موقع خیلیها در آن سطح حتی به خود اجازه نمیدادند درباره این افراد و این جریان، تحلیل منفی کنند. الان است که ما درباره سیدهادی و سیدمهدی و امید نجفآبادی و امثالهم راحت حرف میزنیم و نقاط منفیشان را برمیشماریم، آن موقع فضا متفاوت بود.
*آن موقع امکانات فنی برای کنترل خیلی محدود بود. شاید مهمترین امکان دستگاه اطلاعاتی برای اشراف بر سوژه، در درجه اول منابع انسانی و در درجه دوم شنود تلفنها بود. یک آییننامه و دستورالعملی هم وجود داشت که شنود تلفن مسئولین را ممنوع کرده بود. یعنی شما تلفن یک فرماندار را هم نمیتوانستید بهراحتی شنود کنید. خب با وجود این طبیعی است که شما نه دفتر آقای منتظری، بلکه «دفتری»های آقای منتظری را هم نمیتوانید شنود کنید.ولی یکی از راههای کنترل، این بود که تلفن «مرتبطین» با سوژه اصلی شنود شود. البته این را هم درنظر داشته باشید که آن موقع ما تلفن کسانی را شنود میکردیم که قبل از انقلاب مبارز بودند و با ساواک زمان شاه درگیر و محتاط بودند.
*امکان خوب دیگر هم این بود که در نتیجه اختلافنظرهایی که بود، اطرافیان و دوستداران آقای منتظری به دو جناح تقسیم شده بودند؛ یکی جناحی که از خط3 اصفهان انشعاب کرده و به بیت امام نزدیکتر و منتقد جریان حاکم بر بیت آقای منتظری یعنی سیدهادی بود. در بیت آقای منتظری کسی مثل آقای شیخ حسن ابراهیمی نماینده این تفکر بود. آقای عبایی رئیس دفتر تبلیغات بود، آقای جعفری گیلانی که بعدتر رئیس دفتر تبلیغات شد. دکتر محمدعلی هادی نجفآبادی، عبدالله نوری و شیخ محمدحسین شریعتی معروف به شیخالشریعه هم از این دسته بودند. البته ما هیچوقت به کسی مثل شیخالشریعه خوشبین نبودیم. چون او پیش از این به قدری در خط3 اصفهان و طیف سیدمهدی حل شده و با آن طیف همسو بود که پذیرش اینکه آن نگاه و جریان را رها کرده و خط امامی بیغل و غش شده باشد سخت بود. چون شیخالشریعه آدم پیچیده و غیرقابل اطمینانی بود و اینطور بگویم که شاید به حضورش در مجموعه دفتر امام نیز با دیده ظن و تردید نگاه میشد. او اطلاعات را به مرحوم حاجاحمدآقا میداد و ایشان به نحوی به وزارت منتقل میکرد.
*احمد منتظری هم در همین طیف تعریف میشد. او هم برای پاکسازی بیت اهتمام داشت و اطلاعات خوبی میداد. بویژه پس از دستگیری سیدمهدی اطلاعات عملیاتی هم میداد. همچنین دو نفر از پاسدارهای نجفآبادی در حلقه یک خوب همکاری میکردند. مرحوم کورانی و تعدادی از عناصر نهضتی که ایرانی نبودند هم همکاری خوبی داشتند. یکنفر دیگر هم بود که همکاریاش استراتژیک و تمامکننده بود که فعلاً بماند. یکی هم سلمان صفوی بود که همکاری داشت و در یک صحنهسازی هماهنگشده فرار کرد و به خارج رفت.
*آنطرف هم جریان حاکم بر بیت آقای منتظری بود که عملاً دست سیدهادی هاشمی و سعید فرزند آقای منتظری بود. خب هر دو طیف، هم انقلابی بودند و هم اصفهانی و نجفآبادی بودند و یک جدال جناحی و خطی فوقالعاده سنگینی بینشان حاکم بود که آقای منتظری هم این را حس میکرد. افراد بیت هم بین این دو طیف تقسیم شده بودند، ولی بازیگردان اصلی، سیدهادی بود که هم آدم زیرکی بود و هم داماد ایشان بود. بین دوستان هم مطرح بود که میگفتند معلوم نیست بالاخره شیخ حسین ابراهیمی رئیس دفتر است یا سیدهادی؟
خب ما به عنوان دستگاه امنیتی، توانستیم از شکاف استفاده کنیم و آورده خوبی داشته باشیم. البته که این مسأله هم سختیهای خودش را داشت. چون اولاً اینکه این دو جناح علیرغم اختلافات بین خودشان به دستگاه اطلاعاتی تازه تشکیلشده خیلی اعتماد نداشتند، دوم اینکه کلاس و سطح کار هم بالا بود. یعنی قائممقامی آقای منتظری در سطح جامعه و خبرگان، تازه مطرح شده و پاییز 64 قطعی شده بود و شما با بیت قائممقام رهبری مواجه هستید که گویی عنقریب زمام امور کشور را بهدست خواهد گرفت.
*برآوردهای مستقیم و غیرمستقیم اطلاعاتی هم نشان میداد که اینها خودشان را از الان همهکاره کشور میدانند و گاردشان این بود که امام که دیگر از کار افتاده و کارش تمام است. حتی سیدهادی چندبار به برخی مسئولین اطلاعاتی گفته بود انقلاب که الحمدلله تثبیت شده و فقط مسأله نهضت جهانی اسلام است که امام هم در این قضیه نه سررشته دارد و نه حوصلهاش را و فرمان این قضیه در دست آقای منتظری است. ضمن اینکه با توجه به سکته امام در اوایل سال 65 در ذهنشان بود که بالاخره امام بزودی فوت میکند و کار دست این جریان است. اختیاراتی هم که امام به آقای منتظری داده بود متنوع و گسترده بودند؛ ارجاع فتاوا و مسائل فقهی، نصب شورای عالی قضایی و قضات، عفو محکومین و امثالهم. ضمن اینکه به خاطر محذوریتها و تراکم امور در دفتر امام و حال جسمی ایشان، امکان ملاقات راحت با امام برای همه مسئولین نبود و بنابراین همه مسئولین کشور را شما در دفتر آقای منتظری میدیدید. هرکسی که آنطرف ملاقات نداشت، میآمد اینطرف. اتفاقاً نتیجه هم میگرفتند، چون امام فردی بود که بهراحتی نمیشد تحت تأثیرش قرار داد و دستور و توصیه از او گرفت، اما اینطرف میآمدند اصطلاحاً برای کارشان بله را میگرفتند و میرفتند. آنهایی هم که کار را بلد بودند اصلاً نیاز نبود پیش آقای منتظری بیایند، با سید هادی کار را میبستند و کارشان پیش میرفت، پیام و توصیه میگرفتند و این حرفها. لذا دفتر آقای منتظری خیلی عجیب بود. اعضای شورای عالی قضایی، نمایندگان مجلس، قضات استانها، استاندارها و فرماندارها دائماً آنجا در تردد بودند و وضع عجیبی داشت. تقریباً تمشیت خیلی از امور کشور آنجا اتفاق میافتاد. خیلیها هم برای اینکه در آینده کشور جای پایی داشته باشند و با مرکز قدرت در آینده مرتبط باشند از هیچ خوشخدمتی فروگذار نبودند.
* آقای منتظری خودش فردی بود که اصطلاحاً باب تعاملش به روی همه باز بود، بخصوص کسانی که بهزعم او مظلوم بودند و با آنها نامهربانی شده بود. این جزو روحیاتش بود و شاید آنطور که با روی باز با اینها برخورد میکرد، با مسئولین برخورد نمیکرد. دوم اینکه جدای از این مسأله روند و فرایند ملاقاتهای ایشان، توسط سیدهادی و بهطور حسابشده تنظیم میشد. یعنی یک فرد سیاسی، برنامهدار و حسابگری که جز به معادلات قدرت فکر نمیکند و میداند چه میکند. او میخواست قطار انقلاب را از ریل امام و جماران روی ریل آقای منتظری و قم بیندازد.
*در اعترافات بعدی سیدمهدی هم هست که سیدهادی و دفتر آقای منتظری، از نظر اخبار و اطلاعات دریافتی هم، آقای منتظری را حسابشده و هدفمند تغذیه میکردند. یعنی حتی بسیاری از بولتنها را هم به ایشان نمیدادند. حتی مواردی بود که وقتی بچههای وزارت اطلاعات پیش آقای منتظری میرفتند از او میپرسیدند فلان مسأله را ملاحظه کردید در فلان بولتن ما منعکس شده بود؟ جواب میداد نه، اینها را که شما مثلاً یک ماه بعد به ما میدهید و به درد نمیخورد. گفته بودند نه آقا ما اینها را بموقع برای دفترتان میفرستیم، حالا شاید دفترتان سرشان شلوغ است و یادشان میرود بموقع اینها را به شما برسانند. بعداً که پیگیری کردیم متوجه شدیم دفتر اینها را عمداً دیر به آقای منتظری میداد یا اصلاً نمیداد.
*دائماً افراد نهضتآزادی مثل صباغیان و طیفی که بعداً به ملیمذهبی معروف شدند مثل پیمان و عزت سحابی و میثمی آنجا بودند، طاهر احمدزاده میآمد. آقای منتظری در آن قسمتی که منزل خودش بود اتاق بزرگی داشت که مراجعین دورتادورش مینشستند. عمدتاً هم همین طیف ناراضیان و مسألهدارها بودند که هم حضوری و شفاهی اخبار و تحلیل میدادند و هم گزارشهایی که از طریق دفتر به آقای منتظری میرسید، هر دو یک محتوا و مضمون را منتقل میکرد. یعنی این مهندسی اطلاعات جوری بود که شاید با این ورودیهای اطلاعاتی، هرکسی غیر از آقای منتظری هم بود به این نتیجه مورد نظر میرسید.
*درباره نسبت جریان آقای منتظری و منافقین چند مسأله را باید مدنظر قرار داد. اول اینکه هم سیدهادی و هم سیدمهدی وقتی قبل از انقلاب در زندان بودهاند، به سازمان گرایش داشتهاند...نکته مهم دیگر که باید به آن توجه کرد، این است که مواضع آقای منتظری تدریجاً به سمت حمایت از منافقین سوق پیدا میکند. یعنی ابتدایش انتقاد از روش و چگونگی برخورد نظام با منافقین است و سال به سال غلظت حمایت از منافقین بیشتر میشود تا به سال 67 میرسد که رسماً در دفاع از آنها جلو امام و نظام میایستد.
*اواخر سال 62 بود. دادستانی اوین و تیم آقای لاجوردی یکی از خطوط مقدم برخورد با منافقین بودند و بشدت هم زیر فشار و هجمه بودند. مدتی بود مواضع انتقادی و تند آقای منتظری علیه دادستانی هم شدت گرفته بود. به همین خاطر آقایان محمدی گیلانی، لاجوردی و موسوی تبریزی همراه با چندنفر دیگر از دوستان دادستانی به قم میروند تا درباره این مسائل با ایشان صحبت کنند. یکی از حاضرین جلسه میگفت به محض اینکه نشستیم طبق سنتی که همیشه هست که یک نفر از طرف مراجعهکنندگان صحبت کند گفتیم اگر اجازه میدهید آقای گیلانی گزارشی ارائه کند. آقای منتظری گفت نخیر نیازی نیست، خودم همه چیز را میدانم. بعد گفت من این سید _یعنی آقای لاجوردی_ را از قبل انقلاب و دوران زندان میشناسم. او از آن موقع با اینها یعنی منافقین دعوا داشت. و شروع به سخنانی در حمایت از منافقین میکند، در میانه مباحث هم اجازه توضیح به کسی نمیدهد و میگوید شما میروید در کوچه و خیابان این مردم حزباللهی که مثلاً در مغازهشان عکس امام دارند یا ریش دارند را میکشید و ترور میکنید و این را میاندازید گردن منافقین که در نظر مردم منفور شوند و محملی بشود برای مشروعیت اعدام اینها. این حرف را خیلی محکم به عنوان یک کد و اطلاع گفت. بچههایی که جنایتهای منافقین و عملیات مهندسی و اینها را دیده بودند، تعجب کردند که یک کسی در قد و قواره آقای منتظری چنین تصوری دارد که ما به عنوان نیروهای حزباللهی میرویم مردم را میکشیم که توجیه اعدام منافقین باشد. آنجا شهید لاجوردی اعتراض میکند و بلند میشود میگوید من این جلسه را جلسه نامشروعی میدانم و ماندن در آن را جایز نمیدانم و همگی جلسه را ترک کردیم.
*آقای لاجوردی از امام وقت گرفت و همین جمع به جز آقای موسوی تبریزی رفتند خدمت امام. اول جلسه گزارش مختصری از عملکرد دادستانی و جلسه اخیر با آقای منتظری خدمت امام ارائه شد و البته محتوای صحبتهای آقای منتظری را رقیقتر بیان کردند. امام شروع کردند صحبت و تمجید از مبارزه با منافقین و چهرهشان خیلی برافروخته بود. آقای گیلانی خواستند فضا را تعدیل کنند، امام فرمودند آقای گیلانی صبر کنید و حرفشان درباره منافقین را ادامه دادند. باز بحث پیش میرود و مجدداً آقای گیلانی میخواهد ورود کند که امام محکمتر از قبل میگویند آقای گیلانی شما متوجه نیستید! و ادامه میدهد. دفعه سوم هم همین اتفاق میافتد و امام عتاب میکند به ایشان که شما آقای گیلانی شما نمیفهمید و متوجه نیستید. بعد هم به همه میگویند بروید کارتان را ادامه بدهید و تا من زندهام ریشه این مسأله را بکَنید.
*توجه کنید که این ذهنیت سال 62 آقای منتظری است که معتقد بود نظام مردم را میکشد و گردن منافقین میاندازد! یعنی منافقین که دو سال قبل فرزند او و 72 تن را شهید کردهاند، اینقدرها هم که میگویند جنایتکار نیستند. اگر آقای منتظری تنها بابت همین اتهامزنی عزل شود، کم است و عدالت حکم میکند که به خاطر همین اتهامزنی محاکمه شود. سیدمهدی و باندش به همین اتهامات افراد را ترور میکردند. این چه دیانت و عقلی است؟ آیا اگر او را سادهلوح و به عبارت احادیث ابله بخوانند حق دارند یا نه؟
*خب چه اطلاعات و تحلیلهایی و توسط چه کسانی به آقای منتظری منتقل میشد که او را به این نتایج میرساند؟ یک علتش این است که خانوادههای زندانیان سازمان مدام آنجا بودند و با آقای منتظری ملاقات داشتند. گله میکردند، گریه میکردند و در همین دیدارها بود که چنین اطلاعات غلط و تحریفشدهای منتقل میشد. جدای از اینها، گزارشها و نامههای مکتوبی هم که بیت آقای منتظری را هدف گرفته بود و تأثیر تدریجیاش را حس میکرد نباید نادیده گرفت. حتی گاهی این خانوادهها را نزد همسر آقای منتظری هم میبردند و او را هم به نحوی تحریک میکردند. چون او هم روی آقای منتظری خیلی تأثیر داشت. از آقای ناطقنوری نقل شده که از منتظری سؤالی کردم که چرا اینقدر اصرار بر عدم رسیدگی دارید؟ گفت «من تحت فشار خانواده هستم.» در کل خانواده آقای منتظری هم در معادلات ذهنی و سیاسیاش خیلی مؤثر بودند، هم دخترش و هم عروسهایش که یکیشان همسر قبلی مرحوم شهید محمد منتظری بود و یکیشان دختر مرحوم ربانی املشی. کارگردان همه این صحنهآراییها هم آقای سیدهادی هاشمی داماد ایشان و همهکاره دفتر!
*پس از علنیشدن نظر خبرگان درباره قائممقامی آقای منتظری، آقای سیدصادق روحانی قبل از درسش یک سخنرانی کرد و علیه این مسأله موضع گرفت. شما میدانید که تقریباً بیوت تمام مراجع سنتی از ماجرای تقریظ آقای منتظری بر کتاب شهیدِجاوید و بعدتر شهادت آقای شمسآبادی توسط سیدمهدی هاشمی؛ حساسیتهای خاصی نسبت به آقای منتظری داشتند و اصطلاحاً دلشان با او صاف نشده بود. چه مراجع، چه فضلا و مدرسین نمیتوانستند او را بپذیرند، ولی همه ملتزم به سکوت بودند. در این فضا، مسأله قائممقامی آقای منتظری هم برای این طیف سنگین میآمد. اما اولین و شاید تنها کسی که رسماً خط را شکست و مخالفت علنیاش را اعلام کرد، سیدصادق روحانی بود. خب پس از این قضیه، مدیرکل قم به منزل او رفته بود و با او صحبت کرده بودند و چون بر مخالفتش اصرار داشت و حاضر به تصحیح علنی آن نبود، تصمیم بر این شد که محدودیتهایی بر او اعمال شود.
خب این برخورد آن موقع خیلی صدا کرد. اما آقای منتظری یک اعتراض کوچک هم به این مسأله نکرد، یک گلایه هم به مسئولان اطلاعاتی نکرد که این چه برخوردی است که با او کردهاید. تازه بعدش هم سند جعلی علیه او ساخته شد که با ساواک مرتبط بوده است. چه کسی این کار را کرد؟ سعید منتظری! و آقای منتظری این بار هم عین خیالش نبود. این که سعید با هدایت سیدهادی این کار را کرده، چندسال بعد در اعترافات سیدمهدی هم گفته شد. خب سکوت آقای منتظری را داشته باشید، تا رسیدیم به فروردین سال بعد که آیتالله شریعتمداری فوت کرد. آنجا اداره اطلاعات قم مطلع شده بود که برخی هواداران آقای شریعتمداری با چوب و چماق با چند اتوبوس راهی قم شدهاند و اگر پایشان به مراسم تشییع و تدفین برسد، احتمال درگیری و آشوب زیاد است. لذا فقط اجازه داده بود اقوام و نزدیکان برای تدفین وارد قبرستان شوند. در این فضا آقای سیدرضا صدر که برادر امام موسی صدر و از روحانیون مخالف نظام بود به آنجا آمد. او به بچههای عملیات که سر کوچه ایستادند تندی کرده و با دست به سینهشان زده بودکه من میخواهم بروم به جنازه نماز بخوانم. نگفته بود که آقای شریعتمداری وصیت کرده او نماز بخواند، از موضع بالا برخورد کرده بود که بروید کنار میخواهم بروم نماز میت را بخوانم. بچهها هم که او را نمیشناختند راهش نمیدهند و او هم داد و قال راه میاندازد و توهین میکند. لذا بهعنوان یکی از عوامل برهمزننده نظم آنجا دستگیرش میکنند میبرند اداره اطلاعات قم. حالا دامادهای آقای شریعتمداری داخل قبرستان بودند و اگر آنها قبلش گفته بودند که آقای شریعتمداری وصیت کرده فلانی نمازش را بخواند مشکلی نبود، ولی خب اطلاع داده نشده بود و دوستان در جریان نبودند. بعد از انتقال به اداره، میفهمند که ایشان آقارضا صدر است. البته بعدها در مطالبی که نوشت ادعاهایی میکند که واقعیت ندارد. یعنی وقتی ایشان را شناختند تکریمش کردند و دو ساعت هم بیشتر بازداشت نبود. بازداشت هم که میگویم در واقع در اتاق اداری ساختمان اداره اطلاعات قم بود، نه اینکه بازداشتگاه باشد.
*بعداز این ماجرا، آقای منتظری مدیرکل قم را خواسته بود و کلی سرش داد و بیداد کرده بود و اعتراض که چرا نگذاشتی تشییع عمومی باشد، چرا نگذاشتید فلانی نماز میت بخواند. حتی گفته بود ساواک زور داشت ولی عقل هم داشت، شماها زور دارید اما عقل ندارید. مدیرکل میگوید آقا! خلقمسلمانیها و اوباش با چوب و چماق از آذربایجان و تهران با چند اتوبوس آمده بودند و قمیها هم برای مقابله آماده بودند و چون شرایط امنیتی بود میخواستیم کنترل کنیم که درگیری پیش نیاید. آقای منتظری گفته بود خب درگیری پیش میآمد، چه میشد؟ مدیرکل گفت خب درگیری میشد و طرفین همدیگر را میزدند. آقای منتظری گفته بود خب بزنند. مدیرکل گفته بود خب کشته میشدند و در قم بحران میشد، بخصوص که بچههای حزباللهی هم در قم آماده درگیری بودند، باز آقای منتظری جواب داده بود خب کشته شوند، چه میشد؟!
* یکی از نقاط ضعف بارز آقای منتظری همین حساسیت بیش از حد روی اطرافیان و بخصوص خانوادهاش بود. در قضیه سیدمهدی هاشمی هم همینطور بود. به آقای موسوی خوئینیها که دادستان بود گفته بود صبح ببرید بازجوییاش کنید و شب برود خانه پیش زن و بچهاش. گفته بودند آقا اینجور که نمیشود. بعدها هم سیدمهدی در اعترافاتش گفت که وقتی میخواستم خودم را به وزارت اطلاعات معرفی کنم، آقای منتظری به من گفت امام نامهای برایم نوشته که خواب را از چشم من گرفت، من هم در جواب نامهای نوشتم که خواب را از چشم امام بگیرد. ببینید این روحیه برای نفر دوم مملکت چقدر آسیبزا است و چه نتایجی دارد.
*یکی دیگر از ویژگیهای آقای منتظری عدم تطابق با کار جمعی بود، هم در قضیه تعامل او با دبیرستان دین و دانش که شهید بهشتی در آن مسئولیت داشته مشخص است و هم در قضیه کتاب جامع احادیث شیعه آیتالله بروجردی. این تفاوت روحیهها از همان موقع خیلی بارز و مشخص است،یا مثلاً آقای منتظری شلختگی و عدم رعایت حیطهبندی داشت. مدیرکل اطلاعات قم میگفت یک پیامی از طرف وزیر اطلاعات داشتیم که باید به آقای منتظری منتقل میکردیم. میگفت من رفتم آنجا و سیدهادی ما را فرستاد به اتاق ملاقات آقای منتظری. دیدم دور تا دور افراد مختلف نشستهاند. به سیدهادی گفته بود اینجا نمیشود پیام را گفت، جواب داده بود نه حالا خلوت میشود، بنشین کنار آقا. آقای منتظری به این بنده خدا میگوید چه کار دارید؟ این بنده خدا میگوید درباره آن مسأله عرضی دارم. آقای منتظری میگوید اینها همه محرم هستند، طوری نیست. ببینید این روحیه میتواند مملکت را اداره کند؟ یا مثلاً تصور کنید امام نامهای به تو نوشته که خواب را از چشمت گرفته است. باید به سید مهدی بگویی حالا من هم یک نامه مینویسم که خواب را از چشم امام بگیرد؟ آن هم به سیدمهدی که یک بازیگر سیاسی است!
*در قضیه نامه 6 فروردین کاش بزرگان نظام که خدمت امام رفتند بر حذف برخی فقرات آن نامه اصرار نمیکردند و میگذاشتند امام تا ته ماجرا را ریشهکن کنند. دیدیم که آقای منتظری مجدد در آن سخنرانی سیزده رجب سال 76 چه حرفهایی زد و بعد هم در سال 88 چه عملکردی داشت و با مرگ و تشییع تأسفآورش از دنیا رفت. کارش بهجایی رسید که منافقین برایش پیام تسلیت دادند. این فاصله آقای منتظری با نظام از همان سال 67 و 68 مشخص بود، ولی برخی نمیخواستند آن را بپذیرند. همان موقع هم این بحثها بود و همان سالهای پس از عزل هم ما به سمپاتهای او میگفتیم بالاخره باید بین امام و منتظری یکی را انتخاب کنید، این دو قابل جمع نیستند. شوخی که نداریم، آقای منتظری امام را بهخاطر اعدام منافقین در سال 67 جنایتکار میداند. خب آقای منتظری! اگر امام جنایتکار و قاتل است، چرا بعداز فوتش برایش مجلس ختم گرفتی؟ بالاخره چهارچوب رفتاریات را باید مشخص کنی، تو اگر تابستان سال 67 امام را جنایتکار میدانی چرا بهار سال 68 در نامهات آنطور تواضع و احترام میکنی؟ مسأله این است که نه آن ایستادنت جلوی امام حساب و کتاب دارد و نه آن مجلس ختم گرفتنت.
*ماجرای آقای منتظری خیلی عبرتآموز است. ضمن اینکه این جریان را زنده و آن تفکر را فعال میدانم، طرح این مسائل را هم برای تبیین افکار عمومی و هم روشنشدن ذهن کسانی که تردید دارند مفید میدانم. چهرههای بددلی هم هستند که بر موج این ماجراها سوار میشوند. یعنی به خاطره سوءاستفاده علیه انقلاب، بخشی از آقای منتظری را روایت میکنند و بخش دیگر را مسکوت میگذارند. گفتن خاطرات علاوه بر مقابله با آن جریان ناجوانمرد تحریفگر، ظلمی را که کتاب خاطرات خود آقای منتظری به انقلاب کرده نیز آشکار میکند. آقای منتظری متأسفانه در آن خاطرات خیلی ظلم کرده، خیلی حقایق را نگفته و کتمان کرده و به نظرم هنوز جای پرداخت دارد و باید به طور مستقل به آن پرداخت.
23302