یکی از دوستانش در زندان برای اینکه فکر میکند با انتشار گزارشی از او میتواند کمکی به این زندانی کرده باشد ناگهان گوشی تلفن را به «ش.ق» میدهد.
به گزارش رکنا، او هنوز نمیداند که چرا گوشی تلفن به او داده شده است، برای همین به او توضیح داده میشود که این مصاحبه به عنوان گزارش منتشر خواهد شد. با تعجب سوال میکند: «قراره بره تو روزنامه؟ جریان ما برای ۲۵ سال پیش هست چیش بره تو روزنامه!؟»
باز به او توضیحات لازم داده میشود و او میگوید: «خب حالا بگم چی شده؟»
با تایید سوالش، او شروع به حرف زدن میکند. حرفهای این زندانی اشاره به این دارد که در پروندهای که او به اتهام معاونت در قتل دستگیر شده است یک زن متهم اصلی است.
زنی که همسرش را میکشد و این زندانی به خاطر رابطهای که با این زن داشته است به عنوان شریک جرم پس از ۲۱ سال دستگیر میشود. او میگوید: ««پری» همون سالها با شوهرش اومده بودن شهر ما. شوهرش از بازار چرمفروشهای تهران، اون زمان 130 میلیون تومن کلاهبرداری کرده بود. هیچی، به ما هم نگفته بود که این آدم شوهرش هست، میگفت برادرمه.»
۴۷ سال دارد و زمان وقوع حادثه بیستودو سه سال داشته است. به بیستوپنج سال قبل برمیگردد و میگوید: «اون زمان ما کم سن و سال بودیم. با یه خانمی آشنا شدیم. این خانم شوهر داشت به ما نمیگفت. یه پسر 7 ساله هم داشت که الان 32 سالشه. شاید درست نباشه که بگم اما پسر خودشونم نبود. از پرورشگاه آورده بودنش.
«پری» همون سالها با شوهرش اومده بودن شهر ما. شوهرش از بازار چرمفروشهای تهران، اون زمان 130 میلیون تومن کلاهبرداری کرده بود. هیچی، به ما هم نگفته بود که این آدم شوهرش هست، میگفت برادرمه. پسرش رو هم نگفته بود بچه خودشه میگفت بچه برادرمه. میگفت داداشم معتاد هست ببریمش کمپ ترکش بدیم.
خب منم فکر میکردم داداششه. بردیمش کمپ یه مدت و ترک کرد و اومد بیرون اما پری میگفت این داداشم گرم گرم تریاک میریزه تو چاییش و میخوره.»
در ادامه صحبتهایش میگوید: «خلاصه یه شب حدود ساعت 12 زنگ میزنه به ما که بیا بچه برادرم مریض شده ببریمش درمانگاه. من به همراه برادر بزرگم میریم دم خونشون. اینم بگم مادر ما یه آموزشگاه آرایشگری داشت این پری هم دوست مادرم بود. ما همه فکر میکردیم این زن تنهاست با یه برادر معتاد.»
«ش.ق» شب حادثه را اینگونه تعریف میکند: «وقتی ما رفتیم جلو خونشون اونجا بود که فهمیدیم پری شوهر رو کشته و همه دروغهاش هم همون شب لو رفت. بعد جنازه رو از خونه بردیم اطراف شهر انداختیم.» او مکثی میکند و سپس با تردید کلماتش را به زبان میآورد: «اون شب، اون شب... از جزییات اون شب میگم بهتون ولی منتشر نکنین...»
او پس از تعریف جزییات به سراغ سرنوشت پری و خودش پس از حادثه میرود: «6 ماه بعد از اون اتفاق پری تمام پولهای شوهرش رو که با کلاهبرداری از بازار چرم تهران جمع کرده بود، برداشت و دست پسرش رو گرفت و رفتن انگلیس. منم زندگی عادیم رو میکردم. تو کار ساختوساز ساختمون بودم تا سال 96. سال 96 وقتی پری به ایران برمیگرده همون جا تو فرودگاه دستگیرش میکنند.
حالا نگو تو این 21 سال ماموران دنبالش بودن. همون روز که پاش به ایران رسید اومدن سراغ من. تو خونه بودم زنگ در رو زدن. رفتم در رو باز کردم دیدم بله؛ دو تا الگانس دم خونه و حاج خانم اون پشت با دستبند نشسته تو ماشین. دستگیرم کردن و رفتیم اداره آگاهی. دادگاهم همین چند وقت پیش تشکیل شد. حکم قصاص بهم دادن اونجا با شاکیها صحبت کردیم و رضایت دادن به دیه کامل یک مرد مسلمون که همون 480 میلیون تومن هست.
من الان حبسم رو کشیدم. 4 سال و نیمه که تو زندانم. این پول رو جمع کنیم من آزادم. قاضی تو پرونده مشارکت در قتل برام زده. پری که حکمش قصاصه. خانواده شاکی هم قصد ندارن پری رو ببخشن تا اونجایی که من میدونم.»
او در آخر حرفهایش، ذهنش را به این مساله جمع میکند که مبادا نامی از او در این گزارش برده شود برای همین سریع میگوید: «ببین آبجی اسم مارو منتشر نکنیا آبروم میره. همینم مونده تو شهرمون بگن فلانی که این کار رو کرده بود اسمش تو روزنامه منتشر شد.»
روزنامه اعتماد