خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و اندیشه: رمان«بینشانهای ارس» نوشته محسن هجری سال گذشته توسط انتشارات سوره مهر منتشر و راهی بازار نشر شد. داستان اینرمان درباره سهمرزبان ایرانی است که در شهریور ۱۳۲۰ موفق شدند بهمدت ۴۸ ساعت مقابل لشکر ۴۷ ارتش سرخ شوروی مقاومت کرده و در نهایت به شهادت رسیدند.
سید محمد راثی هاشمی، عبدالله شهریاری و سرجوخه ملک محمدی سهمرزبانی هستند که در پاسگاه مرزی جلفا مشغول خدمت بودند و علیرغم دستور رضاخان برای خلعسلاح ارتش و تخلیه پادگانها ایستادگی کرده و مقابل دشمن متجاوز ایستادند.
در یادداشت کوتاهی که در ادامه میآید، اینکتاب را مرور و معرفی میکنیم؛
در ادامه مشروح اینیادداشت را میخوانیم:
خنکای شهریور ۱۳۲۰ جایی در کنار پل جلفاست. محمد، عبدالله و سرجوخه در کنار ارسلانی که سن و سال کمتری دارد، یک لشکر شدهاند. ۴۸ ساعت مقاومت میکنند تا شاید تاریخ ورقی بخورد و ارتش سرخ نتواند پایش را به این طرف ارس بگذارد. کل قصه کتاب «بینشانهای ارس» همین روایت یک خطی است. روایت جنگ جهانی دوم و مقاومت مرزبانان ایران. اما به همین سادگی هم روایت نمیشود. تار و پودی عاشقانه دارد.
درست مثل همان چیزی است که سالها قبل در آژانس شیشهای دیدیم؛ حماسی با چاشنی عشق. اینجا اما، به جای فاطمه همسر شخصیت اول آژانس شیشهای، آیلار در شعرهای عبدالله گم و پیدا میشود. عبدالله دغدغهای جز غوطه خوردن میان شعرهایش را ندارد اما موج جنگ او را به سمت ارس میکشاند. نتوانسته معاف شود و در پایگاه جلفا خدمت میکند. در سودای این است که از جنگ سوغاتی برای معشوقاش ببرد. جنگ برای عبدالله چهرهای عاشقانه دارد. وقتی محمد که همراه اوست میگوید که چند سال است چکمه از پا در نیاورده، به یکباره وارد شعرهای عبدالله میشود. جنگ برای او بستری است برای شیرین کردن تلخیهایی که جدال میان این طرف و آن طرف ارس را رقم زده است.
روایت محمد اما قدری متفاوت است. با تفنگ یادگار پدر به جلفا آمده. تفنگی که از مشروطهخواهی پدر و به قیمت ۵ تومان خریده شده و حالا شبیه یک میراث در کنار اوست تا لشکر سه نفره کامل شود. در میانه چند روایت به وضوح میتوان تنهایی این سه سرباز را دید. اما برخلاف تصور، خبری از سرگشتگی نیست. مهندس روسی که پل جلفا را ساخته و حالا دست بر قضا دوباره گذارش به ارس و جلفا کشیده شده، جایی در اواخر کتاب وقتی متوجه میشود که خبری از لشکر طول و دراز ایران نیست و تنها همین چند نفر باقی ماندهاند، به فرماندهاش میگوید که «اینها چیزی دارند که ما نداریم. چون چیزی برای از دست دادن ندارند.»
در روایتهای کتاب به این اشاره میشود که روسها یک بار از پل رد شدهاند و حالا رد شدن دوبارهشان مساله مرگ و زندگی برای این سه نفر است. کل چیزی که در دیدرس این چند نفر، نور ماه افتاده در ارس است. عبدالله هنوز هم به فکر شعر است و یک دستش به اسلحه میرود تا کلمات روس نتواند سلطهای به سرزمیناش پیدا کند. جنگ هنوز هم برای او چهرهای عاشقانه دارد. وطن برای او به شکل معشوق شده و میخواهد با چنگ و دندان، با کلمات، با هرچه که میتواند، از آن دفاع کند.
قصه اما تازه از میانه کتاب شتاب میگیرد. یک نفر از آن طرف ارس روی پل میآید و پرچم سفیدی تکان میدهد. تصورشان این بود که این طرف و در ایران، لشکری بزرگ در انتظار است. سه نفر با هر ترفندی که شده در کنار کوچکترین یارشان یعنی ارسلان، زمان میخرند و از ارتش مقابل میخواهند تا با تلگراف کسب دستور کنند. کیلومترها آن طرفتر، رضاشاه دستور عقبنشینی داده بود و این سه نفر برایش اندازه یک عدد ارزش داشت. ناامید نمیشوند، ارسلان به عقب میرود تا کمک بخواهد.
اینکه این بخش از قصه را تکرار میکنم تنها به یک دلیل است. تمام وقتی که ارسلان برای آوردن کمک به روستایی در نزدیکی ارس میرود و با آدمهای بیحس و حال و ناباور حرف میزند، تمام وقتی که کسی به حرف ارسلان گوش نمیکند و نیروهای مرزبانی ایرانی، تنها و سردرگم و بدون آنکه باور شوند در حال دفاع هستند، تصویر مدافعان حرم برایم نقش بست که دهها سال بعد درست همین کار را کردند و ابتدای کار کسی باورشان نکرد. حرفهای گزنده برایشان بسیار بود و مثل خوره، خانوادههایشان را از تو خورد. حرفهایی به گزندگی حرفهای پیرزنی که در روستای گلین قیه دست رد به سینه ارسلان زد و دفاع را باور نکرد.
شاید اینتکه شکل یک قصیده ناتمام شده و از شعرهای عبدالله جا مانده است. شاید قرار بود حدود ۸۰ سال بعد، کسی باشد که این کلمات را بخواند تا باور کند که ایستادن سه نفره در مقابل ارتش سرخ – با اینکه ۴۸ ساعت بیشتر به درازا نکشید – بخشی از شعر پارسی است که باید در شبهای یلدا و نوروز بازخوانیاش کرد. شعری به زیبایی وقتی سعدی میگوید: «سعدیا حب وطن گرچه حدیثی است صحیح/ نتوان مُرد به سختی که من اینجا زادم». قصه پیچ و تابهای فراوان دارد اما در نهایت صحنه تماشای ارسلان و شعر شدن عبدالله است. صحنه تیرباران سه سرو به نامهای محمد راثی هاشمی، عبدالله شهریاری و سرجوخه ملک محمدی که شعر شدند و شعر ماندند.
رمان «بینشانهای ارس» را نمیشود تنها برای نوجوانان - که گروه هدف این قصه بوده - توصیه کرد. مثل دیگر کتابهای دفاع مقدس باید خواند و از آن حرف زد. مثل رختشویی زنان در دفاع مقدس که سالها بعد روایتهایش بیرون زد. ۸۰ سال کافی است. وقتش رسیده که قهرمانان ارس را همه بشناسند.