به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، همسرش حدود 40 سال پیش به شهادت رسیده. چهار سال بیشتر با او زندگی نکرده است. از این چهار سال یک سال و نیم را در جبهه بوده است. اما عرض این زندگی مشترک کوتاه آنقدر زیاد است که بعد از شهادتش دیگر نتواند فراموشش کند. هر روز و هر سال دلتنگش شود و بچههایش را با داستان قهرمانی پدر بزرگ کند. این زندگی آنقدر عمیق است که بعد از 40 سال که چند تکه استخوان از شریک زندگی جلوی رویش بگذارند تاب از دست بدهد و همانند زن تازه همسر از دست داده اشک بریزد. زبان بگیرد و با صدای بلند با او حرف بزند. گلایه کند که سید مرتضی چرا اینقدر دیر کردی؟ چرا این همه سال من و بچهها را تنها گذاشتی؟ بچههایی که وقت رفتن پدر شیرخواره بودند را نشان پیکر بدهد و قد رشیدشان را به رخ بکشد. انگار که تازه دارد آنها را به همسرش معرفی میکند: «بلند شو و ببین بچهها چقدر بزرگ شدهاند...»
خیلی از همسران شهدا به خصوص شهدای دفاع مقدس مردانه فرزندان خود را بزرگ کردند و سالها برایشان هم پدر بودند و هم مادر. اما کمتر همسر شهیدی را دیدهام که بعد از این همه سال گمنامی همسرش اینطور دلتنگش شود و بعد از چهار دهه دوری همچون دهه 60 برای شهیدش اشک بریزد. برایش مهم است که در مقابل دوربینها از خود ضعف نشان ندهد و محکم باشد اما وقتی خصوصی تر با همسرش دیدار میکند، از دلتنگیهای کهنهای میگوید که چون زخمی سر باز کرده است.
سید اشرف واقفی، همسر شهید سیدمرتضی رضاقدیری است. شهید گردان کمیل در والفجر مقدماتی. همان بی سیم چی معروفی که در کانال کمیل به شهادت رسید. همسر شهید در گفتگو با تسنیم از آشنایی خود با همسرش چنین میگوید: سال 1357 هنوز انقلاب پیروز نشده بود که با هم آشنا شدیم. نسبت فامیلی داشتیم و 57/9/9 عقد کردیم. دو ماه بعد از ازدواجمان انقلاب پیروز شد. من وقتی دیدم خیلی روحیه مبارزاتی و انقلابیاش قوی است به خواستگاریاش جواب مثبت دادم. از خصوصیات بارز اخلاقی همسرم میتوان به مهربانی، دلسوزی و خانواده دوست بودنش اشاره کرد.
او ادامه میدهد: سال 1358 عروسی کردیم، سال 59 پسرم به دنیا آمد و سال 60 دخترم. نهایتا سال 61 همسرم به شهادت رسید. 4 سال با هم زندگی کردیم که از این مدت یک سال و نیم در جبهه بود. بسیار به نماز و روزه مقید بود و اعتقاداتش برایش اهمیت داشت. دوره عقد ما هشت ماه طول کشید و در این مدت با روحیاتش آشنا شده بودم. هیچ وقت اسمم را صدا نمیکرد و به من میگفت: "سادات". با محبت و پرانرژی بود.
همسر شهید هم پا به پای او پیگیر پیروزی رزمندگان در جبههها بود. او از همسرش از جبههها جویا میشود. در این زمینه میگوید: از شجاعت رزمندگان در جبهه برایم تعریف میکرد که جوانان با چه خلوص نیت و چه صلابتی میجنگند. میگفت از جوان 13 ساله گرفته تا پیرمرد 70 ساله هم در پشت خط مقدم به جبهه خدمات رسانی میکنند. وقتی سال 61 شد گویی به من الهام شد که شهادت سیدمرتضی نزدیک است. اینها اتفاق نیست بلکه حکمتهای خداست. خداوند مقدر میکند که چه کسی باید برود. همه شهدای ما نمونه بودند. حتی در دوست داشتن خانواده، همسر و فرزندانشان نیز نمونه بودند.
و اما خبر شهادت را چگونه میشنود. واقفی در این باره میگوید: 17 بهمن ماه سال 1361 عملیات والفجر مقدماتی شروع شد. خبر شهادت سیدمرتضی توسط یکی از دوستانش که از جبهه برگشته بود به ما داده شد. مصطفی ماهرخ زاد همرزم همسرم بود که جلوی درب منزل خبر شهادت را داد. او کسی بود که با شهید پا به پای هم در رملهای فکه و سنگرها راه میرفتند. به همدیگر کمک میکردند و چون آقای ماهرخ زاد یک دستش را در عملیات خرمشهر از دست داده بود، میگفت سیدمرتضی خیلی تلاش میکرد تا به او کمک کند و هوای او را داشته است. او میگفت من خودم تیر خوردن سیدمرتضی را دیدم و این چنین به شهادت رسید.
تنها پسر شهید سیدمرتضی رضا قدیری هم در گفتگو با تسنیم از پدری که از او خاطرهای ندارد تعریف میکند و میگوید: دو ساله بودم که پدرم به شهادت رسید. ما خیلی کوچک بودیم و به همین دلیل مستقیما از ویژگیهای اخلاقی او آگاه نشدیم اما خوبیهای زیادی از ایشان شنیدیم. پدرم کارمند مخابرات بود و مسئول واحد فرهنگی بسیج مسجد جلوه بود. سال 61 به منطقه عملیاتی فکه اعزام شد و آنجا بیسیمچی گردان کمیل بود. در همان کانال کمیل هم به شهادت رسید و بعد از 39 سال پیکرش پیدا شد.
او تنها به چند روایت از نوع شهادت پدرش اعتماد دارد و در این باره میگوید: تعداد اندکی از افراد داخل کانال کمیل زنده بیرون آمدند و روایات مطرح شده درباره روزهای محاصره گردان هم محدود است. آنچه مشخص است این است که یکی از همرزمان پدرم هنگام شهادت کنار او بود و شهادت او را دیده بود. رزمندگان کانال کمیل چند روز گیر افتاده بودند و نه آبی داشتند و نه غذایی. شش روز با گرسنگی و تشنگی بدون آنکه بتوانند راحت بخوابند آن هم در سرمای بهمن ماه در کانال دوام آوردند. تحمل این شرایط کار سختی بود. همانجا به شهادت می رسند اما شرایط مناسب برای برگرداندن پیکرها به عقب وجود نداشت. همان چهار و پنج نفری که از گردان زنده ماندند، ماجرا را تعریف کردند.
سالها گمنامی پدر و نداشتن خبر از او برای خانواده سخت بود. پسر شهید رضا قدیری در این باره میگوید: در تمام این 39 سال چشم انتظار خبر از پدر بودیم اما فکر نمیکردیم که بازگردد. از شنیدن خبر پیدا شدن پیکرش شوکه شدیم. بعد از 39 سال پیراهنش هنوز سالم بود. از آمدنش هم خوشحال شدیم و هم داغمان تازه شد. مرد خانه تکیهگاه خانه است؛ وقتی نباشد خانه بدون تکیهگاه است. مادر من هم نقش مرد خانه را ایفا میکرد و هم ما را بزرگ کرد و با این همه سختی کنار آمد.
او روزهایی که در دلتنگی زیاد شانه پدرانهای برای اشک ریختن نداشته است را به یاد میآورد و میگوید: در همه اینسالهای گمنامی پدر، وقتی دلتنگ پدرم میشدیم جایی برای رفتن نداشتیم. در بهشت زهرا(س) فقط یک قبر خالی با نام پدرم داشتیم. گاهی میرفتیم و سر میزدیم ولی چون خالی بود با آن فضا ارتباطی برقرار نمیکردیم. حالا حداقل میدانیم که یک جایی داریم و برویم درد و دل کنیم.
شهید سید مرتضی رضا قدیری فرزند سید محمدرضا نوزدهم مرداد 1334، در تهران چشم به جهان گشود. تا پایان دوره متوسطه در رشته ریاضی درس خواند. کارمند مخابرات بود. سال 1358 ازدواج کرد و صاحب یک پسر و یک دختر شد. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. او بیسیم چی گردان کمیل از گردانهای لشکر 27 محمد رسول الله(ص) به فرماندهی شهید محمد ابراهیم همت بود. 27 ساله بود که در بهمن 1361، در فکه طی عملیات والفجرمقدماتی در محاصره کانال کمیل بیرحمانه توسط بعثیها به شهادت رسید. اما پیکر مطهر او همچون سایر شهدای این کانال در منطقه ماند و در شمار شهدای مفقود الاثر قرار گرفت تا اینکه بعد از گذشت 39 سال از شهادتش، طی عملیات تفحص پیدا شده و به زادگاهش بازگشت. هویت او از طریق آزمایش DNA شناسایی شد. پیکر مطهر این شهید در قطعه 28 گلزار شهدا قرار دارد.
انتهای پیام/