نزدیک به سه سال [یا دقیق تر بگوییم دو سال و نیم] است که آموزش رسمی و آکادمیک ایران [و اغلب نقاط جهان] در تمامی سطوح از حضوری به مجازی تغییر رویه داده تا شاید اپیدمی تاریخ ساز کرونا هرچه سریعتر رخت بندد و همه چیز به حالت پیش از آن باز گردد. خیالی که در روزهای آغاز این آزمون تکان دهنده بنظر نزدیک به واقعیت بود اما هرچه نیمه ی بالایی ساعت شنی عمر ما کمرنگ تر میشد، خام بودن آن خیال هم پررنگ تر مینمود.
طی این مدت آدمهای زیادی جانشان را باختند، عده ی بیشتر مشاغل و کسب و کارشان را از دست دادند، برنامه ی کار ، تحصیل، ورزش و زندگی خیلی ها بهم خورد، بار سنگین اقتصاد نا موزون بیشتر از قبل روی دوش طبقه فرودست افتاد و آموزش با تمام فرآیندهایش از قربانیان اصلی این تیر غیب بود. آموزشی که در بعضی کشورها بعلت زیرساخت های اصولی و ریل گذاری های راهبردی، تغییر حالت حضوری به مجازی ضربه ی مهلکی به آنها نزد اما در کشورهای جهان سوم یا در حال توسعه طومار همان آموزش نیم بند و آسیب دیده را چنان درهم پیچید که تمام دانش آموزان و دانشجویان این سالهای متقارن با کرونا دچار بی سوادی و اصولا بی خبری از آموزش شدند.
چالشی که کمر به اضمحلال ته مانده ی آموزش سنتی و کُند در این کشورها بسته بود امروز خود کمر راست کرده و چنان دانش آموزان بی سوادی را به واسطه سیستم معیوب آموزشی ، سال به سال بالا آورده است که بعید مینماید این نسل طی آموزشهای حتی استاندارد سالهای آتی بتواند از منظر علمی به هم پایه های خود در نسل های پسا و پیش از کرونا برسند. بررسی نتایج کنکور و امتحانات نهایی و هماهنگ طی دوسال اخیر بوضوح اُفت سطح سواد و پیش از آن آموزش را هویدا میکند.
دانش آموزی که پیش از این حتی با حضور پنج ساعته بصورت روزانه در مدرسه و تعامل مستقیم با آموزگاران ، معلمان و دبیران مختلف و قرائت خط به خط کتاب درسی و گاهی کلاس های فوق برنامه، فرآیند آموزش را نصف و نیمه پردازش میکرد حالا چه بازخورد مناسبی میتواند در کاهش ساعت آموزش به دو ساعت روزانه آن هم از یک صفحه ی ۶ اینچی با قطعی مکرر و صدا و تصویر لگ دار معلمش داشته باشد؟ رشته های فرآیند آماده سازی و متمرکز کردن ذهن دانش آموز در کلاس با ارتباط های چشمی و صوتی برای انتقال مفاهیم درسی آنهم در اتمسفر کلاسِ مجهز به المان های آموزشی گاهی آنقدر سخت و شکننده ست که با یک صدای مزاحم پنبه میشود، حال تصور کنید این فرآیند برای حفظ تمرکز دانش آموز در آموزش مجازی که همه ی فاکتورهایش در تضاد با تمرکز روی درس است چگونه میتواند شکل بگیرد؟
جدا از کاهش چشمگیر کیفی آموزش و تاثیرش در آموزگار و دانش آموز که میتوان بصورت کمی هم آن را مشاهده و محاسبه کرد و تاثیرش را در شاخص ها و آمار آموزش و پرورش دید، کارشناسان و برنامه ریزان آموزشی باید هرچه سریعتر ضمن پیشبینی تاثیر این پیشامد در کل فرآیند آموزش یک دانش آموز از پایه اول تا پایه ی دوازدهم، برنامه ای تخصصی برای فارغ التحصیلی، آزمون کنکور و حتی اشتغال این دانش آموزان آسیب دیده تدوین کنند. فی المثال دانش آموزی که پایه های اول ، دوم و سومش را بصورت مجازی آموزش دیده در سالهای آتی در املا، نگارش و جدول ضرب کُندتر و دیرآموز تر خواهد بود ضمن اینکه از خیلی تجربیات حسی و حضوری آموزش مثل ارتباط با معلم ، ارتباط و تعامل با همکلاسی ها، کار گروهی و حتی بیان نیازها و نظراتش در جمع و... محروم است. ما الان دانش آموزانی داریم که حتی اجازه گرفتن از معلم را هم نمیتوانند با اعتماد بنفس انجام دهند یا سلسله مراتب مدیر تا معلم را نمیدانند. موضوع در روستاها، نقاط صعب العبور و محروم و حواشی شهرها بغرنج تر است و نیازمند نگاهی جدی تر و فوری ست.
در مقاطع متوسطه هم وضعیت بهتر نیست. کتب درسی که برای پنج ساعت آموزش تدوین شده اند را معلم باید در یک زمان چهل یا پنجاه دقیقه ای بصورت فشرده و قطعا به خلاصه ترین صورت ممکن آموزش دهد. مطالب درسی هنوز برای آموزش حضوری تدوین شده اند و سنخیت چندانی با آموزش مجازی ندارند و همین، فرآیند انتقال مفاهیم را به گردابی مشوش تبدیل میکند. اگر این موارد را در کنار معلمانِ آموزش ندیده برای تدریس مجازی و فاقد امکانات کافی قرار دهیم که اتفاقا از اجبار استفاده از موبایل شخصی برای آموزش عمومی و عدم تثبیت و تصویب مصوبه رتبه بندی معلمان رنج میبرند قرار دهیم بهتر میتوانیم خلأ موجود در آموزش را تصویر کنیم. خلأیی که فعالان خط مقدم آموزش و مدیران میانی وزارت آموزش و پرورشی با آن آشنایی و به آن اذعان دارند.
افزایش خشونت خانگی هم ضلع دیگر این هذلولی عجیب است. خانواده هایی که کارشان آموزش نیست و در گذشته فقط بر تحصیل فرزندشان نظارت میکردند امروز مجبورند بسان یک معلم باتجربه قسمتی از فرآیند آموزش باشند و معلم را به خانه بیاورند. هندل کردن نقش والد و معلم همزمان آن هم برای کسی که آموزش ندیده و خود درگیر مشکلات زندگی و کار است در دراز مدت خستگی روحی و استهلاک عصبی بدنبال دارد. همین پُر شدن کاسه ی صبری والدین در آموزش، خواه ناخواه به سمت خشونت کلامی یا فیزیکی سوق پیدا میکند و نه تنها انتقال موفقی صورت نمیگرد که آسیبی جدی به روابط فرزند و والدین وارد میکند. ویدیوهایی که گاه و بیگاه از عصابنیت والدین در آموزش فرزندان در فضای مجازی وایرال میشود نمونه ی کوچکی از آن است. در کنار درک کردن حال معلمی که بیست یا سی دانش آموز دارد برای خانواده ها، کم نیستند والدینی که آرزو میکنند هرچه سریعتر مدارس بازگشایی شوند و این توپ پُرفشار "جَنگ آموزشی" را به زمین مدرسه پرتاب کنند و خود نفسی راحت بِکِشند.
با تمام این تفاسیر و حواشی این دانش آموز است که متحمل بدترین نقایص میشود. معلوم نیست چگونه آینده ای برای کودک از همه جا بی خبر تحت آموزش معیوب رقم خواهد خورد مگر اینکه مسولان امر هرچه سریعتر برای جبران خرابی های این زمین لرزه [که گویی خیال تمام شدن هم ندارد] چاره ای بیندیشند و با متناسب سازی کتب و مطالب درسی، آموزش و تجهیز معلمان، آموزش والدین و افزایش دامنه ی تحملشان و چابک سازی سیستم آموزشی فاصله ی آموزش مفید از آنچه امروز مدارس ما جاری ست را بکاهند.