خبرگزاری فارس- همدان؛ سولماز عنایتی: در خیالم پرسه زدم و رفتم به همان روزهای سرد سالهای دور و دراز، همان وقتهایی که لشکر برف راه گم میکردند و از آسمان آویز و همچون ریسهای از پی هم فرشِ زمین میشدند، یا تونلهای یکی دو متری برفی، حتی به طنین صدای برف پاروکن که آهسته آهسته در وجودم پراکنده میشد؛ آهای برفروبِ، برفروب.
پیرمردی نحیف و سیاهچرده با پارویی بر دوش که رد پا به جا میگذاشت در دل برف و فریاد میزد «برفی آمده برفی»، پا جای پای او گذاشتم و کوچه پس کوچههای تنگ و تُرش را گز کردم.
آخر این بار گلستان خیالم پر از برف است، مژگان سبز کاج هم پر از برف و گوش شهر پر از برف است. چشمانم لبریز از برف شد و در همهمه پولکهای افشان کمی عقبتر رفتم یعنی به آن سالها که اصلا دنیا نیامده و روایتش را از قصهگویی کهنسالان شنیده بودم.
آنجا هم گویی لحاف فلک شکافته و دانه دانه پنبه میریزد، پیغام سرما آورده بود و تقویم روزنگار زمستان همدانیها، همان حساب چله بزرگه و چله کوچیکه، چاراچار و ننه سرما.
افسانه سرما
سرا پا چشم و گوش شدم تا افسانه زمستان را دریابم؛ همه داستان از اوج سرما و رسم کرسیگذاری و پلوخوران از شب چله بزرگ آغاز میشود یعنی شب اول دی ماه تا ۱۰ بهمن همان که هوایش زیادی بس ناجوانمردانه سرد بود.
از دهم تا پایان بهمن هم چله کوچیکه است و در این میان چهار روز پایانی چله بزرگه و چهار روز ابتدایی چله کوچیکه یعنی از ۶ تا ۱۴ بهمن ماه را به دلیل سرمای سخت و تازیانههای زمهریر زمستان «چاراچار» نامگذاری میکردند.
این روزنگاری از دل همدان باستان میآید تا فصل زمستان با شبهای طولانی را با تقسیمبندیهای ۴۰ روزه و افسانههای به یادماندنی سر کنند.
در سفر به سرما و برودت یکصد سال پیش این کهنه دیار، محمدحسین یزدانی پژوهشگر فرهنگ عامه مرا همراهی کرد او از شدت برف و بوران همدان یاد میکند و میگوید: خیلی قدیمها افسانهای از زبان چله کوچیکه گفته شده مبنی بر اینکه اگر عمرم زیاد بود حتما نوزادان در گهواره از سرما تلف میشدند.
این افسانهها سر دراز دارد و روز به روز سرما و یخبندان را شامل میشود تا جایی که ۴۵ روز بعد از آغاز زمستان «نفس دزده» میزند و در پنجاهمین روز زمستان «نفس آشکار»، کوسه هم در میآید.
نفس دزده و نفس آشکار ریشه در ضربالمثل همدانی به این مضمون «۴۵زمستان به از ۴۵ تابستان است»، دارد به این معنا که وقتی نفس دزده میزند یخبندانهای آنچنانی کم کم از زیر آب و با نفس آشکار یخ از رو سست و قابل شکستن میشود.
قصههایی که با برف میآیند
با تعریفهای آقای یزدانی رد سرما بر تنم نقش بست و لقمهای شدم در دهان برف، با این حال تقلا میکردم تا ادامه دهد و به افسانه ننه سرما برسیم؛ این پژوهشگر فرهنگ عامه میافزاید: اسفندماه به سه دهه «اهمن، بهمن و بههود» تقسیم میشود و این نامگذاریها ریشه در افسانههای قدیمی ایرانی دارد به طوری که این سه دهه فرزندان ننه سرما هستند اهمن و بهمن فرزند پسر و بههود فرزند دختر.
ننه سرما زیر کرسی نشسته و اهمن و بهمن را میفرستد تا از قله کوه هیزم بیاورند، پسرهای ننه سرما از کوه برنمیگردند بنابراین دخترش را میفرستد دنبال برادرانش اما او هم برنمیگردد.
ننه سرما مصمم میشود تا خودش به کوه بزند و دنبال فرزندانش برود؛ سه روزی میگردد ولی خبری از اهمن، بهمن و بههود نیست؛ در تعابیر عامه معتقد بودند ننهسرما شدت سرما را زیاد میکند و جارویی را آتش میزند و میگوید: «کو اهمنم کو بهمنم دنیا رو آتش میزنم».
ننه سرما جارو را پرتاب میکند، همدانیها بر این باور بودند که اگر جارو به آب افتد آن سال تر سالی میشود و پربارش است و چنانچه جارو در خشکی فرود آید سال کمبارشی در پیش است.
این پژوهشگر ادامه میدهد: روزنگار زمستانی دیگری هم وجود دارد به این ترتیب که مردم همدان بر این عقیده بودند که هفته اول اسفند هوا گرم میشود و سپس دوباره سرد، به همین دلیل این سرما را «اجوج و مجوج» میگویند.
افسانه «اجوج و مجوج»؛ قصه پیرزنی است که شترش آبستن نمیشوند و از آنجایی شتر در فصل سرما آبستن میشود پیرزن سر کوه میرود و میگوید: «خداوندا چرا سرما را نگه نداشتی تا شتر من آبستن شود؟» پروردگار هم سرما را دوباره میفرستد تا شتر پیرزن آبستن شود و سرمای پیرزن تا عید ادامه پیدا میکند.
قصه دیگر همدانیها باور به غول بیابانی بوده که سر کوه الوند زندگی میکرده و زمانی که هوا مهآلود میشود یعنی غول بیابانی قلیان میکشد تا هوا گرم شود و درختان میوه بارور.
یزدانی در ادامه به اصطلاحات همدانیها که ریشه در زمستانهای سخت و طاقتفرسا دارد اشاره میکند و میگوید: آب ناودان که یخ میزد میگفتند آب «چلور بسته» به معنای آنکه قندیل بسته، در این رابطه شعری هم «مجرد همدانی» با این مضمون سروده است.
یا افرادی که دستشان خیلی یخ میکرده عمدا این اصطلاح را به کار میبردند و میگفتند دستهایش مثل «چلور» شده، ضمن اینکه صورتهای یخ زده از شدت سرما مثل دانه بلورین یخ روی مژگان یا ریش و سبیل مردان را «قرول بسته» میگفتند.
از یخچال تا کرسی
خود را میان افسانههای زمستانی رها کرده بودم و با حساب سر انگشتی میشمردم که امروز در کدام روزنگار فصل سرما قرار داریم، بله تقریبا از نیمه چله بزرگ هم گذشتیم اما دریغ از بارش برف و یخبندان، دریغ از قصه ننه سرما و اهمن و بهمن.
در جولانگاه خیال میگشتم و ایام گذشته را ورانداز میکردم که آقای یزدانی صدایم زد و چینی خیالم ترک خورد، او از آیین زمستانهای همدان مثل یخچالهای قدیم یاد میکند و میگوید: گفتنی زیاد است عجله نکن، آن زمانها چند محله در همدان یخچال طبیعی داشتند به نحوی که زمین را به اندازه ۳ یا ۴ متر چال و به عنوان یخدان یا یخچال برای جمعآوری یخ استفاده میکردند.
کنار یخچالها هم حوضچههایی به عمق نیم متر بود آنها را پر از آب میکردند و وقتی این آب یخ میبست آن را میشکستند و داخل یخچال میریختند، فوری در یخدان را تیغه و گِل میکشیدند تا وقتی هوا گرم شود. فصل تابستان در یخچالها را باز کرده و یخهای با دوام و بلوری را بیرون آورده و در بعضی محلهها مثل سر پل یخچال به مردم میفروختند.
حالا نوبتی هم که باشد نوبت رسم کرسیگذاری است سنتی که همدان به عنوان یکی از اولین شهرهای ایران از آن برای گرمایش استفاده میکرده، ضمن اینکه در متون تاریخی یکی از اقلامی که از همدان صادر میشد چوب بوده از همین رو تصور قدمت بسیار زیاد کرسی در این دیار دور از ذهن نیست.
یزدانی از آیین پلوخوران همدانیها در شب اول کرسیگذاری سخن یاد میکند و ادامه میدهد: روی کرسی، لحاف کرسی بزرگی پهن میکردند و دور تا دورش برای نشستن و خوابیدن تشک و متکا میگذاشتند؛ روی کرسی هم همیشه یک کاسه کشمش و مویز خانگی برای پذیرایی بود.
برای گذاشتن کرسی حتما چالهای ایجاد میکردند و زغال به داخل آن میریختند، ناگفته نماند پایان فصل سرما زغال خاکستر شده در چاله زیر کرسی را نگهداری میکردند چراکه معتقد بودن اجاق خانه باید روشن بماند انگار شگون داشت.
اما نکته جالب توجه اینکه هرگز بچههای کوچک را زیر کرسی نمیخواباندند چراکه احتمال خفگی و خطر در میان بود بنابراین فرزندانشان را روی کرسی میگذاشتند تا هم گرم شوند و مونواکسید زغال مشکلی ایجاد نکند.
شبهای زمستان زیر کرسی جمع میشدند و شاهنامه میخوانند، قدیمیها به جای موبایل و تلویزیون و رسانههای جمعی با نقالی، شاهنامهخوانی و قصهگویی شبهای طولانی زمستان را سر میکردند.
جارچی زمستان را جار میزند
یزدانی سنت جارچی را یادآور میکند و میافزاید: معمولا در روزگار قدیم همدان از ماه دوم پاییز جارچی در کوی و برزن جار میزند که اهالی اگر برای ۶ ماه آذوقه جمعآوری نکردید، از همدان بروید این نکته نشان از سرمای خیلی سخت این شهر دارد.
بارش برفهای سنگین و سرمای سخت امکان رفت و آمد و کسب و کار را از مردم میگرفت به ویژه اینکه احتمالا اکثر مشاغل آنها روزهای مردم همدان یا حتی دیگر شهرهای کشور کشاورزی و یا وابسته به کشاورزی بوده است.
این پژوهشگر فرهنگ عامه به سرمای بیسابقه سال ۴۱ همدان اشاره میکند و میگوید:سال ۴۱ حجم بارش برف و یخبندان به حدی بود که به عنوان سرمای بی سابقه در ذهن قدیمیها به جای مانده حتی روزنامه اطلاعات عکس مردی که صورتش یخ بسته بود را چاپ کرد.
پس از آن سرمای منفی ۴۰ درجه سال ۴۱ همدان در یادها ماندگار و معروف شد، البته همه ساله شدت برف و بوران در همدان زیاد بود تا جایی که شعرا در این زمینه شعر گفتند.
یزدانی متذکر میشود: یکی از اولین منابعی که به زمستان همدان اشاره کرده کتاب «همدان ابوعلی کاتب» در قرن سه و چهار بوده، اگرچه متاسفانه در حال حاضر نسخهای از این کتاب موجود نیست و تنها یک بخشهایی از آن در کتاب «تاریخ قم تألیف محمدبنحسن قمی» نقل شده از همین رو در این کتاب به نقل از ابوعلی کاتب آمده«همدان با سرما و زمهریر جانگدازش مردم را تلف میکند، گرما در آنجا اصلا فراسوده است، چه آنکه زمستان بر تابستان و بهار چیره گشته چنان که گویی مردادماه همان دی ماه باشد.»
امیدوارم این هم صحبتی با من و برف و آقای یزدانی به دلتان نشسته باشد و دلتنگی روزهای برفی را از دلتان بزداید.
پی نوشت: عکسهای همدان قدیم از کتاب «با من از برف بگو» مرحوم محمدمهدی استعدادی، عکاس پیشکسوت.
انتهای پیام/89033/ ق