به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، آیت الله مصباح یزدی را بهحق عقبه تئوریک نظام خواندهاند و از وی در ردیف یکی از چند چهره تابناک فلسفه و اندیشه اسلامی در دوران معاصر یاد کردهاند.
ایشان یک فیلسوف عینی ـ عملی بود که فکر را برای زندگی میخواست و فلسفه را معبری برای رسیدن به کنه حیات طیبه میدانست و آنچنان که شاگردان و نزدیکان فکری وی هم به آن اذعان کردهاند، هیچگاه فلسفه بما هو فلسفه برای ایشان موضوعیت نداشت.
حجت الاسلام دکتر علی مصباح، فرزند ارشد آیت الله مصباح یزدی و عضو هیئت امنای مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی در گفتوگو با تسنیم به تبیین جایگاه "مردم" در اندیشه سیاسی مرحوم آیت الله مصباح یزدی پرداخته است که متن کامل آن را در زیر میخوانیم:
*شأن و جایگاه فلسفی آیت الله مصباح یزدی بر کسی پوشیده نیست به طوری که حتی بعد از رحلتشان، دشمنان ایشان هم به آن اذعان کردند اما یکی از نقاطی که در میراث فکری ایشان مورد سؤال است و اتفاقاً تبلیغات وسیعی هم روی آن صورت میگیرد، نسبت مرحوم علامه با حقوق بشر است. لطفاً کمی درباره نگاه ایشان به مردم و سهم و نقش آنها در حکومت توضیح بفرمایید؟
آیت الله مصباح درباره بحث جایگاه مردم در حکومت اسلامی دو ساحت و موضوع را از همدیگر تفکیک میکند؛ یک بخش مربوط میشود به حق حکومت کردن به این معنا که از بین مثلا جمعیت چند میلیونی که در یک کشور زندگی میکنند چطور میشود که یک عدهای حق دارند حکومت کنند و یک عدهای باید تابع باشند و از حکومت اطاعت کنند. چه ملاکی وجود دارد برای اینکه چه کسی حق دارد حکومت کند.
در ادبیات فلسفه سیاسی به این مشروعیت میگویند یعنی مشروعیت به معنای حق حکومت است در این زمینه در مکاتب مختلف نظریات متفاوتی وجود دارد از دیدگاههای آنارشیستی که قائل به این است که هر کسی که قدرت دارد و حکومت را به دست میگیرد، حق دارد که حکومت کند و بقیه هم باید از او اطاعت کنند. دیگر مهم نیست که این قدرت را از چه راهی به دست آورده باشد. تا رویکرد کسانی که قائل به سیستمهای پادشاهی هستند و معتقدند که حق حکومت برای کسی است که پدرش حاکم بوده است و صرف همین ارتباط خانوادگی به او حق میدهد که حاکم باشد و بقیه هم باید اطاعت کنند. تا نظریات جمهوری و جمهوریهای لیبرال که میگویند حق برای مردم است و مردم اگر کسی را انتخاب کردند این مردم هستند که به او حق میدهند که حکومت کنند.
آیت الله مصباح براساس مبانی اسلامی معتقدند که حق حکومت ناشی از حق ربوبیت است؛ خدای متعال به دلیل این که خالق بشر است حق ربوبیت دارد یعنی حق دارد که او را مدیریت کند و انسانهایی حق دارند در جامعه انسانی حکومت کنند که خدا به آنها چنین حقی را واگذار کرده و داده باشد.
بنابراین مشروعیت حکومت، مشروعیتی است که از جانب خدای متعال تعیین میشود که ابتدائا این مشروعیت مربوط به پیامبران است البته خداوند به همه پیامبران چنین حقی را نداده بود و تنها پیامبرانی که حق حکومت داشتند، بلاواسطه این مشروعیت را از خدای متعال دریافت میکردند.
پیامبر اسلام(ص) قطعا چنین حقی را داشتند؛ این مورد اتفاق شیعه و سنی و همه کسانی است که با اسلام آشنا هستند. بعد از زمان پیامبر اکرم (ص) اختلافی بین امت اسلامی پیدا شد که آیا این حق به همان کسانی منتقل میشود که پیامبر فرمودند که من کنت مولاه فهذا علی مولاه و اسامی 12 امام معصوم را در جاهای مختلف و به مناسبتهای مختلف معرفی کردند؛ کسانی که این را پذیرفتند شدند شیعیان اما عدهای هم این را به اصطلاح تفسیر دیگری کردند و معتقد بودند که به عهده مردم است و مردم باید جانشین پیامبر(ص) را انتخاب کنند.
براساس دیدگاه شیعه این حق مشروعیت الهی به صورت سلسلهوار به جانشینان پیامبر منتقل شد. مسئله بعدی راجع به زمان غیبت امام معصوم است، در زمانی که دسترسی به امام معصوم نیست چه کسی حق حاکمیت دارد؟ اینجا هم باز بسیاری از فقها این را بحث کردند و آیت الله مصباح هم از بعد عقلانی بحث مفصل کردهاند و هم بحث نقلی و درون دینیاش را بحث کردند و معتقد بودند که از جهت عقلی کسی حق دارد چنین جایگاهی را داشته باشد که شباهتش به ائمه معصومین (ع) بیشتر از همه باشد.
یعنی از جهت علم به احکام اسلام و علم به ابعاد اسلام و از جهت تقوا و به اصطلاح ملکه خداترسی که مانع از این بشود که مصالح جامعه اسلامی را فدای مصالح فردی و گروهی خودش کند و همچنین از جهت سوم بحث مدیریت و قدرت مدیریت جامعه است که اگر کسی از امت اسلامی از سه جهت شبیهترین افراد به ائمه معصومین باشد او در زمان غیبت ائمه حق حکومت دارد.
از جهت ادلّه نقلی و روایات و اینها هم آنچه که ائمه در زمان خودشان راجع به کسانی که دسترسی به ائمه نداشتند در زمان امام باقر و امام صادق (ع) و ائمه بعدی که به اصطلاح حکومت دست دیگران بود و شیعیان در بلاد مختلف این سؤال را داشتند که اگر بخواهند امور اجتماعیشان را براساس دستورالعمل ائمه (ع) تنظیم کنند چه کار باید بکنند؛ آنجا دستوراتی که فرمودند افرادی را گاهی به اسم معین میکردند و گاهی هم صفاتی را بیان میفرمودند که اگر کسی این صفات را داشت او از جانب من حق قضاوت کردن و حق امور حکومتی را دارد.
از اینها هم میشود استفاده کرد که آن صفات مورد نظر ائمه درباره کسی که در غیبت ائمه بتواند جایگاه آنها را در امور اجتماعی پر کند چه ویژگیهایی باید داشته باشد. این بحث مشروعیت هست و از این جهت در این پروسه به اصطلاح تعیین مشروعیت؛ مردم و رأی مردم جایگاهی ندارند. بله آن جایی که ائمه فرمودند که کسی را ببینید کیست که این ویژگیها را دارد یعنی مردم باید بروند و جستجو کنند تا تشخیص بدهند که از بین کسانی که در مظان این هستند که چنین جایگاهی داشته باشند، کدامشان از همه برترند و این ویژگیها را بیشتر دارند بنابراین مردم نقششان این است که آن ویژگیهایی که توسط ائمه تعیین شده است را بروند تشخیصش بدهند و در امور حکومتی به آنها مراجعه کنند.
*به نظر شما چرا این دیدگاه مرحوم علامه تا این حدّ مورد بدفهمی و مناقشه قرار گرفت؟
اگر من جنبه دوم را هم عرض کنم، مسأله روشن میشود چون ایشان دو مسئله را از هم تفکیک میکند یکی مسئله مشروعیت است که این چیزی است که آیت الله مصباح راجع به مشروعیت از دیدگاه شیعه بیان فرمودند. جنبه دیگر مسئله این است که کسی که حق حکومت دارد در چه صورتی میتواند عملا حکومت را تشکیل بدهد و به رتق و فتق امور اجتماعی بپردازد این را در اصطلاح فلسفه سیاسی مقبولیت میگویند یعنی مردم قبولش کنند که او حاکم باشد و بعد خودشان را در اختیار او قرار بدهند که هرچه تو میگویی ما عمل میکنیم.
آیت الله مصباح در زمینه مقبولیت در جاهای مختلفی از سخنرانیها و کتابهایشان که سند مکتوب آنها هم موجود است در زمینه مقبولیت، نقش مردم را 100 درصدی میداند. به این معنا که اگر یک حاکم مشروع مثل امام معصوم وجود داشته باشد ولی مردم نخواهند قبول کنند که او حاکمشان باشد اگر حدّ نصابی از مردم که حاکم بتواند با آنها حکومت تشکیل بدهد و امور را پیش ببرد، وجود نداشته باشد در این صورت امام معصوم هم که باشد نمیتواند حکومت تشکیل بدهد و به این معنا از نظر اسلام کسی که مشروعیت دارد بدون مقبولیت نمیتواند حکومت تشکیل بدهد. پس کسی نمیتواند به این بهانه که من مشروعم، با زور شمشیر و قوه نظامی مردم را وادار به اطاعت کند چنین چیزی در اسلام وجود ندارد.
لذا این در این جنبه نقش مردم بسیار پررنگ است فکر میکنم در جایی ایشان حتی تعبیر 100 درصد را هم دارد. اما در مسئله مشروعیت مردم هیچ کاره هستند و هیچ نقشی برای مردم در این زمینه وجود ندارد.
اما اینکه میفرمایید چرا این مسأله آن قدر حساسیتبرانگیز بوده به این دلیل است اینجا دقیقا مرکز ثقل دموکراسی لیبرال که اساس تمدن غربی است، به شمار میآید و نقطهای است که آنجا میتوانند دین را از حوزه سیاست حذف کنند به همین دلیل این جایی است که خیلی رویش پافشاری دارند و در غرب صدها سال برایش نظریهپردازی کردهاند و این را جا انداختند که دین در حوزه سیاست حق دخالت ندارد.
آیت الله مصباح در این زمینه روشنگری کردند که آنچه شما به عنوان محور و معیار یک حکومت مشروع قرار دادهاید، این با اساس اسلام ناسازگار است. یا باید اسلام را قبول کنیم یا این نظریه را. این جور نیست که بگوییم ما یک برداشتی از اسلام داریم که آن مبانی و مبادی غربی را میپذیرد؛ نه، چنین چیزی با اساس اسلام مخالف است.
خوب اگر این نکته روشن بشود و برای مردم باز بشود و مردم این مسئله را بپذیرند و بفهمند که ربوبیت خدا را اگر پذیرفتید نمیتوانید ربوبیت مردم را بپذیرید، نقطه ضعف دموکراسی لیبرال مشخص میشود و این نقطهای است که آیت الله مصباح رویش دست گذاشت و این را کاملا روشن کرد. از این رو آنها سعی کردند با شانتاژ، مغالطه و تهمت، شایعه و حتی با عوض کردن عبارات بگویند که آیت الله مصباح اصلا مردم را قبول ندارد و رأی مردم را قبول ندارد، در حالی که این طور نیست و آیت الله مصباح میفرمایند رأی مردم در مسئله مقبولیت، مدخلّیت دارد و آن جا نقش مردم کاملا مورد قبول اسلام است و بدون آن هم حکومتی تشکیل نمیشود.
*فکر نمیکنید این نحو بدخوانی و مغالطه در دیدگاه مرحوم آیت الله مصباح به این دلیل است که ایشان جزو نوادر چهرههای فکری و فلسفی بودند که علاوه بر شأن فلسفی و فکری، یک کنشگر فعال در عرصه سیاست هم بودند و این چیزی است که معمولا اتفاق نمیافتد، یعنی آن چهرههای فکری مؤثر در عرصه فلسفه کمتر وارد میدان سیاست میشوند.
بله، به هرحال این ویژگی را ایشان از حضرت امام به ارث بردند و آموختند. حضرت امام هم فقیهی بود که آمد در میدان مبارزه و تبعید شد و بعد حکومت تشکیل داد و در رأس حکومت قرار گرفت. خیلیها به حضرت امام هم میگفتند که در شأن شما نیست که این کارها را بکنید و خوب است که سیاست را بگذارید برای سیاست بازان و....
آیت الله مصباح هم دقیقا آن الگو را دنبال میکردند که آنجایی که وظیفه شرعیشان اقتضا میکند که وارد میدان بشوند، از هیچ چیزی ابا نداشتند و از جمله اینکه ممکن است مورد دشمنی قرار بگیرند و ممکن است آبرویشان به خطر بیفتد و جانشان به خطر بیفتد؛ به این امور اهمیتی نمیدادند اگر تشخیص میدادند که انجام وظیفهشان متوقف بر این است که این امور را بپذیرند.
انتهای پیام/