به گزارش خبرنگار حوزه اندیشه خبرگزاری فارس، امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) به عنوان رهبر بزرگترین انقلاب قرن بیستم و همینطور پیشوای مهمترین حرکت سیاسی شیعی و حتی اسلامی در تاریخ معاصر، جزو بارزترین شخصیتهایی است که اندیشه سیاسی او همواره کانون بحث و گفتوگوهای بسیاری واقع شده است.
با حجتالاسلام محسن مهاجرنیا، استادیار گروه سیاست پژوهشکده نظامهای اسلامی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی در مورد برخی از مهمترین شاخصهها و مؤلفههای اندیشه سیاسی حضرت امام خمینی (رحمة الله علیه) گپ زدیم که مهمترین بخشهای آن از نظرتان میگذرد:
اولین سؤالی که در مورد اندیشه سیاسی امام خمینی مطرح میشود، این است که این افق دید، حاصل چیست؟ اساساً کدام علم بود که منجر به تولید نظریه سیاسی بنیانگذار جمهوری اسلامی شد؟
در خصوص اینکه اندیشه سیاسی امام راحل ناشی از کدام حوزه معرفتی ایشان است، بحثهای متنوعی میتوان مطرح کرد. سادهترین پاسخ به این سوال این است که نظریه سیاسی امام محصول همه دانشها و حوزههای علمی است. همانطور که میدانیم امام در ساحت فقه، فقیهی است در حد مرجعیت اعلا. در حوزه علم کلام و عقاید متکلمی است که غیرتمندانه از اصول و مبانی عقیدتی شیعه دفاع میکند و در حوزه عرفان هم کسی است که مراتب بالایی از عرفان نظری و عملی را در نزد بزرگان گذرانده است. همه این علوم رسمی حوزوی در سر و شکل دادن به اندیشه امام خمینی اثر گذار هستند، اما اگر بخواهیم در کنکاشی دقیقتر سهم هرکدام از علوم را مشخص کنیم، آن موقع وضع کمی متفاوتتر خواهد بود.
فقه، پیشقراول اندیشه سیاسی امام خمینی
در ظاهر امر آنچه موجب ظهور و بروز تفکر سیاسی حضرت امام شد و پیشقراول سایر علوم در سازماندهی اندیشه او بود، علم «فقه سیاسی» ایشان است. اساسا این فقه امام بود که یک بنیان جدی و اساسی به نام «انقلاب اسلامی» را بنا نهاد، اما اگر بخواهیم دقیقتر به این موضوع نظر کنیم، سه علم است که این فقه امام را تقویت و پشتیبانی میکنند؛ به شکلی که اگر این سه علم نبودند، فقه به تنهایی قدرت و توان آن ظهور و بروز عظیمی در ساحت سیاست را که منجر به انقلاب شد، نداشت. پس این سه علم بودند که تکمیل کننده و تقویت کننده فقه امام شدند و الّا آن فقهی که مرحوم امام امت تحصیل و تدریس کرده بود (فقه جواهری) مدل و شکلی از این علم است که خیلیها در آن زمان او را فرا میگرفتند و با توجه به آن موضع میگرفتند، لیکن طریق و مشی امام به عنوان یک فقیه با طریقه آنها به کلی تفاوت داشت. پس از اینجا معلوم میشود فقه امام، مکمل و چیزی بیش از سایرین داشت.
فلسفه، کلام و عرفان، تقویتکنندگان فقه امام بودند
این سه علم متشکلاند از: فلسفه (مشخصا در اینجا فلسفه سیاسی مطرح است)، کلام و عرفان. فلسفه سیاسی امام و تعریفشان از علم سیاست چیزی است که موجب فعال شدن فقه و ایجاد یک جهانبینی جامع با توجه به اقتضای زمان میشود. علم دوم، علم کلام امام است که به عنوان دانش عقاید و مبانی معرفتی در حکم تقویت کننده فقه امام عمل میکند. فقه، اساسا دانش درجه دو است؛ به این معنا که اگر بخواهیم به صورت سلسله مراتبی به علوم نگاه کنیم، اول فلسفه است، بعد کلام و پس از آن فقه. پس اگر فلسفه و کلام نباشند، فقه قدرت تعریف هویت معرفتی خود را ندارد، بلکه فقه با اتکا به فلسفه و کلام است که زنده و فعال میشود. پس با توجه به کلام و معارف اصیل عقیدتی بود که امام توانست از یک ایدئولوژی جامع برخوردار شود.
علم سوم هم که از فقه امام حمایت میکند، دانش «عرفان» است. اگر به سیره و زندگی حضرت امام نظر کنیم، خواهیم دید که در مواقعی که فقهِ امام کارساز نبود، این عرفان بود که به کمک فقه میآمد. اساسا حیطه نفوذ فقه مبنی بر طاقت و ظرفیت آدمی است. در خیلی از مواقع شاید از نظر ظاهری و اولیه امام در شرایطی قرار گرفته بودند که ادامه دادن راه در وسعشان نبوده، اما این بعد شهودی و عرفانی او بود که در این چنین شرایطی خلأهای فقه او را پر کرد. برای این مسأله نمونههای بسیاری وجود دارد؛ از دوران تبعید و فشار دولت طاغوت گرفته تا شرایط حساس هشت سال جنگ تحمیلی، که امام با رویکرد عرفانی خود بر خیلی از کاستیها و نواقص فائق آمد. وقتی عراق حکم به اخراج امام میدهد و کویت هم مانع ورود ایشان به خاک کشورش میشود، این جمله که: «اگر خمینی تنها بماند باز هم به راهش ادادمه خواهد داد.» چیزی است که جز از روحیه شهودی برنمیآید.
پس در نگاه کلی و اجمالی در مورد اندیشه سیاسی امام باید گفت، فقه پیشقراول نظریه سیاسی ایشان است، اما در پشت آن سه دانش مهم و بنیادین به نام فلسفه، کلام و عرفان وجود دارد که فقه امام را تقویت و تکمیل میکند.
تمام فقه، سیاست است
آیا نگاه امام به فقه، صرفا نگاهی سیاسی بود؟
امام به طور کلی به احکام در پیش زمینه سیاست نظر میکرد، به طور اجمال اگر بخواهم بگویم، امام معتقد بود احکام اسلام در جامعه اسلامی باید اجرا شوند. حال سوال این است که احکام و دستوراتی چون جهاد فی سبیل الله، امر به معروف و نهی از منکر و یا قضا و حدودو قصاص چگونه میتوان در غیر از حکومت اسلامی عملی و اجرا شوند؟ پس ما ناچاریم برای اجرای دستورات الهی که بخش عظیمی از آنها مربوط به اجتماعیات هستند رو به حکومت و ایجاد دولت اسلامی بیاوریم. در همین راستا امام ابداع کننده عبارتی است به نام «فقه حکومتی» و در این باره میگوید فقه سیاسی یا فقه حکومتی فقهی نیست که صرفا گزارههای آن سیاسی باشند یا در حوزه سیاست باشد چون این جزوه بدهیات است، حتی حد اقلی ترین فقها هم که مخالف تشکیل حکومت در عصر غیبت هستند هم منکر وجود سیاست در اسلام نیستند. بلکه هنر امام این بود که حتی برای احکام فردی هم جنبه سیاسی قائل بود، به طور مثال آموزش و برطرف کردن خیلی از احکام فردی جامعه مسلمین را امام وظیفه دولت اسلامی میدانست و از این منظر به آن رنگ سیاسی میدهد.
قرن بیستم، عصر قَلَیان و تبلور بسیاری از اندیشههای سیاسی از مکاتب مختلف مادی و دینی بود. آیا امام خمینی (رحمة الله علیه) به عنوان یک رهبر دینی و سیاسی از سایر همنوعان خود در نقاط مختلف جهان اسلام چون «مودودی» در پاکستان و «حسن البنا» در مصر هم اثر پذیرفته بود؟
این که امام از سایر نهضتها و شخصیتهای سیاسی اسلامی چون اخوان المسلمین مصر یا نهضت آزادیبخش پاکستان اثر بپذیرد، نشان از هوش و هنر امام دارد. اما تذکر یک موضوع در اینجا بسیار مهم است. اولا امثال سید قطب و حسن البنا معاصر امام بودند و تقریبا حیطه شروع مبارزات ایشان همزمان با آغاز نهضت حضرت امام است؛ یعنی به این شکل نبوده که یک تجربه عملی از قبل وجود داشته باشد و مشخصا امام از آن متأثر شود. نکته بعدی اینکه امام در چهارچوب «امامت» به مقوله حکومت اسلامی نظر میکرد و اخوانیها از منظر «خلافت» بدان مینگریستند؛ یعنی راه این دو نگاه در خیلی از زمینهها متفاوت است. امام و نهضت وی از این جریانها استفادههایی کرده است، اما در جایگاه خودش نه بیش از آن! مثلا سید قطب به عنوان یک مفسر سیاسی قرآن آثاری دارد که توسط رهبر معظم انقلاب ترجمه و چاپ شده است. طبیعتا مبارزاتی جریانات مختلفی اسلامی خواه و ناخواه اثراتی بر انقلابیون داشته اما نه به شکلی که اصل و اساس نهضت امام را در حاشیه این جریانات بدانیم.
آیا امام خمینی به ولایت فقیه به مثابه یک مسأله تمدنی نظر میکرد؟
دو نکته مهم و اساسی در پاسخ به این سوال مطرح است، اول اینکه تمدن با رویکرد معرفتی و خاص خود چند سالی است که در گفتمان انقلاب اسلامی وارد شده است و در محافل علمی بیان میشود. اما از منظر دیگر اگر بخواهیم نگاه کنیم به طور کلی تولید علم و نظریات علمی جدید از سیاست گرفته تا فرهنگ همگی در ساحت و زمین تمدنسازی حضور دارند که با این نگاه باید گفت روند تمدن سازی ایرانی ــ اسلامی ریشههای آغازینی از زمان مشروطیت دارد و انقلاب اسلامی هم بالتبع در مسیر گفتمان تمدنی قرار گرفته است. اصلا مبارزه با استکبار و نظری کردن آن از منظر دین یکی از مهمترین شاخصهها و مؤلفههای تمدنی انقلاب اسلامی بود. و از این قبیل شاخصههای تمدنی در تاریخ انقلاب به کرّات میتوان مشاهده کرد.
انتهای پیام/