فکرش را بکنید یک سحرگاه، نزدیک ساعت ٤ صبح یکی از اقوام نزدیکتان با شما تماس بگیرد و بگوید که کمک میخواهد. موضوع درخواست کمک هم مربوط به مسائل ناموسی باشد. چه میکنید؟ خودتان را به محل میرسانید؟ با پلیس تماس میگیرید؟ یا اصلا پیش خودتان میگویید که نباید اقدامی کنید؟ یا...
به گزارش رکنا، حادثه هرگز خبر نمیکند و میتواند در یک قدمی شما در کمین نشسته باشد. واکنش فرد یا افرادی به زندگی شما و تصمیمی اشتباه از جانب خودتان میتواند منجر به جنایت شود، آن هم از نوع قتل.
این گزارش براساس موضوع پرونده خلق شده و اما در ادامه، سوژه مورد نظر طبق مصاحبهای که با زندانی محکوم به قصاص و برادر او گرفته شده است را خواهید خواند.
دو، سه ساعتی مانده بود تا خورشید طلوع کند. در آن بیابان تاریک برهوت، هیچ صدایی شنیده نمیشد جز صدای حرکت چرخهای یک ماشین که با شتاب در حرکت بود. ناگهان با ترمز ماشین خاکهای بیابان به هوا پخش شد.
درهای ماشین که باز شد زن و مردی با عجله از آن پیاده شدند. زن به همراه مرد بنزین را برداشتند و روی ماشین ریختند. کبریت را تا جایی که آتش شعلهور شود به بنزین نزدیک کردند و دور شدند. چهل روز بعد راز یک جنایت آشکار شد.
این تنها بخشی از تصوراتم از حادثهای است که پیش آمده بود و برایتان با کلمات شرح دادم. گزارش زیر طبق اظهارات متهم و مدارکی که به دست رسیده است از قبل و بعد از ارتکاب جرم نگاشته شده است.
«از زبان برادر آقای «م» محکوم به قصاص» میخوانید: «خانم «ز»؛ از اقوام ما میشه سال 97 ساعت 4 صبح به برادر من زنگ زد که بیا کمک. برادر ما هم غیرتی فامیل بود.
سابقه درگیری و دعوا هم داشت. هیچی بلند شد رفت اونجا دید یکی از اقوام شوهر این خانم دراز به دراز وسط خونه افتاده. برادر من هم ماجرا رو پرسید. اون خانم هم به برادرم این جور میگه که این آقا مرتب مزاحمش میشده و حتی چندین بار به او تعرض کرده است.
شوهر این خانم دو، سه سال قبل از این حادثه به دلایلی که حالا به ما ربطی نداره افتاد زندان. از وقتی افتاد زندان نگو آزار و اذیتهای یکی از اقوامش که نسبت تقریبا نزدیکی هم با همسر این خانم داشته شروع میشه. تهدید، آزار و اذیت جنسی و گویا یک بار هم از او فیلم گرفته و تهدیدش کرده که اگر حرفی بزند فیلمش را پخش میکند.
این اتفاق مرتب تکرار شده تا این خانم بریده. شب حادثه آقای «الف» رو به خونش دعوت میکنه و میره براش شیرموز درست میکنه. تو اون شیرموز قرص خوابآور میریزه و میده به مقتول بخورد. هیچی دیگه اونم میخوره و بیهوش می شود.
این خانم هم میترسه و به برادر ما زنگ میزنه که ای کاش زنگ نمیزد.» آقای «ر» 33 سال دارد برادر بزرگتر محکوم به قصاص است در ادامه توضیح شب حادثه میگوید: «خب ما هم نسبت فامیلی با این خانم داشتیم. برادر منم که غیرتی بود بلند شد رفت اونجا. وقتی میره میبینه فامیل شوهر این خانم اونجا افتاده و نفس نمیکشه. این خانم از برادر من میخواد که کمکش کنه و جنازه رو ببرن اطراف شهر و آتیش بزنن. خلاصه با ماشین این خانم میرن سمت بیابانهای شاهینشهر و جسد و ماشین رو با هم آتیش میزنن. چهل روز بعد هم دستگیر میشن.
اصلا برادر من کارهای نبوده. این خانم یه سال رفت زندان و بعد از یه سال آزاد شد. وکیل گرفتیم. وکیل ما هم از روی پرینت تماس و هر مدرکی که مربوط به اون شب میشد تلاش کرد ثابت کنه این ماجرا به برادر من ربطی نداره که حالا براش حکم قصاص بریدن، اما خب فایده نداشت دیگه. این برادر من چون سابقه داشته فکر کردن آدم هم میتونه بکشه. اصلا خانم شما بگید حکم مشارکت در قتل چند ساله؟ من برای اینکه به شما هم ثابت کنم برادرم بیگناهه تمام مدارک رو براتون ارسال میکنم. واتسآپ دارید؟»
با سوال آخری که از آقای «ر» در مورد رضایت خانواده شاکی پرسیده میشود، میگوید: «خانواده شاکی رفتن شورای زندان و به صورت کتبی نوشتن که ما رضایت میدیم ولی 4 میلیارد تومن پول میخوایم.
شورا هم بهشون گفته اینا اینقدر پول ندارن و نمیتونن و میخوان از اینور اونور جمع کنن حالا راضی شدن به 3 میلیارد تومن. ما یه خونه داریم تو شهرک سیمرغ اصفهان اگه این فروش بره باز نصف پول دیه جور میشه اما بدبختی اینجاست که بازار فروش ملک هم خراب شده و از وقتی آگهی کردیم کسی هنوز نخریده. امیدواریم زودتر این خونه فروش بره. حال شما هم به این موضوع اشاره کنین شاید یکی گزارش رو خوند و خونه به فروش رفت.»
از زبان زندانی محکوم به قصاص
چند ساعت پس از گفتوگو با برادر متهم خودش از زندان تماس میگیرد و فقط با اطمینان از اینکه شمارهام را درست گرفته شروع به صحبت میکند: «خانم، من اصلا تو این قتل مقصر نیستم. اون شب تلفنم 20 تا میسکال از این خانم داشت. منم خواب بودم و گوشیم سایلنت بود. نمیدونم حتما برادرم براتون گفته خلاصه آخرین تماس رو جواب دادم و رفتم اونجا. دیدم یکی از فامیلهای شوهرش افتاده بود روی زمین و نفس نمیکشه.
گفتم ماجرا چیه؟ بهم گفت چند باری بوده که مزاحمش میشده و حتی ازش فیلم داشته بوده. این خانم هم برام گفت که شیرموز درست کرده و قرص ریخته توی شیرموز. بعد با ماشین این خانم که یه پراید بود، رفتیم تا جنازه رو آتیش بزنیم. از پمپ بنزین، بنزین خریدیم و رفتیم سمت بیابانهای شاهینشهر. با هم بنزین رو ریختیم رو ماشین و کبریتو کشیدیم. جنازه رو هم روی صندلی عقب ماشین گذاشته بودیم. تا کبریت زدیم یادم افتاد گوشی من تو داشبورد ماشین جا مونده. این خانم رانندگی میکرد.
سریع رفتم در رو باز کنم و گوشی رو بردارم که شعلههای آتیش به دست و صورتم آسیب زد. بعد هم اومدیم سمت جاده اصلی و تاکسی تلفنی گرفتیم و رفتیم. چهل روز بعد هم دستگیر شدیم.»
بخشی از اظهارات خانم «ز»
در این بخش از گزارش، یکی از اظهارات خانم «ز» را برای خواننده بازگو میکنم: «از مقتول پولی را قرض گرفته بودم. او هم شروع به آزار و اذیت من کرده بود.
یک روز به او زنگ زدم و گفتم که میخواهم پولت را پس بدهم. او آدرسی را به من داد و گفت بیا به این آدرس. وقتی به خانهای که در آدرس داده بود رسیدم مرا به اتاق بالای خانه برد و در آنجا گیرم انداخت و به من تجاوز کرد و فیلم گرفت. وقتی به خانه برگشتم ماجرا را به اقواممان گفتم. یکی از آنها هم ماجرا را به «م» گفت. وقتی با «م» صحبت کردم او گفت سعی میکنم او را بترسانم. شب حادثه مقتول از روی دیوار خانه ما به حیاط پرید. من و مادرم ترسیده بودیم او به داخل خانه آمد و شروع کرد به صحبت کردن که باید صیغه او بشوم.
بعد هم از خانهمان رفت. به «م» زنگ زدم که او دوباره مزاحم من شده. قرار شد او را با ترفندی به خانه بکشم و ساعت یک شب منتظر او بودم. مقتول که آمد مشغول کشیدن قلیان شد و شیرموز درست کردم و در آن قرص ریختم. وقتی خورد به طبقه بالا رفت و خوابش گرفت. من هم از خانه مادرم به «م» زنگ زدم اول جواب نمیداد و بعد جواب داد و گفت الان خودم را میرسانم.
وقتی «م» آمد، رفت بالا با او حرف بزند. مقتول از خواب بیدار شد و باهم درگیر شدن و «م» با چاقو به گردن مقتول زد که چند قطره خون به زمین ریخت. باهم رفتیم سمت جاده شاهینشهر مهدی از پمپبنزین یکونیم لیتر بنزین گرفت و سوار ماشین شد و کمی جلوتر ماشین را آتش زدیم و فرار کردیم تا به ساختمانهایی رسیدیم و در آنجا تاکسی تلفنی گرفتیم.»
بخشی از اظهارات زندانی محکوم به قصاص
«این خانم چند ماه قبل از حادثه با من تماس گرفت و اصرار داشت که مرا ببیند و من چون سابقهدار بودم میترسیدم با او قرار ملاقات بگذارم ولی چندین بار تماس گرفت و باز اصرار کرد.
یک روز قرار ملاقات گذاشتیم و او را دیدم. به من گفت شخصی به نام آقای «الف» مدتی است برای من مزاحمت ایجاد میکند و خانه ما میآید و با من نزدیکی میکند و تو برای من کاری بکن. من به او گفتم که چرا به افراد دیگر فامیل نمیگویی. او هم گفت به کسی اطمینان ندارم و کسی را غیر تو ندارم.
من هم قبول نکردم اما او اصرار داشت که جلوی کار آقای «الف» را بگیرم. بعد از مدتی هم شب حادثه این خانم 20 مرتبه با گوشی من تماس گرفت ولی من جواب نمیدادم تا آخرین تماس که از خواب بیدار شدم و گوشی را جواب دادم.
خانم «ز» گفت همین حالا اینجا بیا و هرچه به او گفتم چه کار داری انکار میکرد و فقط میگفت اینجا بیا. وقتی به خانه خانم «ز» رفتم مرا به اتاق بالا برد و دیدم شخصی با لباس زیر در اتاق خوابیده است. به این خانم گفتم او چه کسی است خانم «ز» هم گفت این همان آقایی است که مرا اذیت میکرد. مُرده و تمام کرده است.»
روزنامه اعتماد