به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، بارزترین ویژگی موقعیت مهدی «وفاداری به واقعیت» و پیروی از واقعگرایی در اجرا است. در مصاحبه عوامل، این نکته بازگو شد که پس از خیبر و در گردش مهدی باکری در شهر، تمام پارچهنوشتههای بر دیوار «واقعاً» نام شهدای خیبر است. این دقت در جزئیات را بگذارید در کنار وفاداری کامل تیم صحنه و تلاش کارگردان برای احیای فضاهای جنگ بدر و به همان میزان، بازآفرینی زندگی خانوادگی در دهه 1360. کمتر کسی باور میکند که تصاویر عنوانبندی آغازین (نشستن هلیکوپتر و سینهزنی) مستند و آرشیوی نیست و وحید ابراهیمی با دقت، آنها را ثبت کرده.
چالش اصلی انتخاب بازیگر از همین انتخاب لحن نشأت میگیرد. او چارهای ندارد جز وفاداری به واقعیت. اینجا است که دست او برای رفتن به سراغ بازیگران حرفهای بسته میماند و انتخابهایش محدود خواهد بود. به جز خود او، تقریباً هیچ چهره سینمایی در آن قد و قواره وجود ندارد و این را بگذارید به پای شمایلی که با فیلمهایی چون «ایستاده در غبار» (نقش احمد متوسلیان) از خود ساخته. او در کنار پرویز پرستویی، بارزترین شمایل نقش رزمندگان و آدمهایی از این جنس است. حتی وقتی فیلم در فضای امروزی و شهری میگذرد، باز رنگ مایه رزمنده سابق همراه اوست (لاتاری). درست مانند نقشآفرینی پرستویی در «امروز» ِ میرکریمی.
دو محدودیت دیگر نیز همراه او بوده. یکی؛ وقتی میگوییم واقعگرایی در جزئیات، نمیتوان بازیگران تُرک خیبر را واداشت که فارسی سخن بگویند یا مکالمات خانوادههای آذریزبان ما به زبانی دیگر باشد. بنابراین، انتخاب او محدود مانده به بازیگران ترکزبان (جز مواردی که به اقتضای نقش قرار است فارس باشند و فارسی سخن بگویند). چرا که «موقعیت مهدی» واقعیتر از آن است که بازیگران ادای لهجه دربیاورند و تقلید زبان کنند. به جز این، کاراکترهای فیلم یا فرماندهان نامآشنا هستند یا رزمندگان لشکر 31 عاشورا. این دو یعنی چهرهها باید به چهرههای واقعی نزدیکی فیزیکی و شباهت ظاهری داشته باشند.
از پس درک این نکات است که انتخابهای هادی حجازیفر دقیق و در خور اعتنا میشود. روحالله زمانی 16 ساله را از «خورشید» مجیدی میآورد. اگر آنجا زیستش در طبقه فرودست او را مترادف با نقش میکرد، اینجا به جای تکرار خود (و خود را بازی کردن) باید نقش را درک و تحلیل کند و ایفاگر نقش یک رزمنده خیبر باشد. از آن سو ژیلا شاهی را در نقش همسر مهدی داریم. او از اردبیل به تهران میآید و در فیلم همشهریاش (رهبر قنبری) بازی میکند (روییدن در باد) و پس از چند تجربه، در «قصر شیرین» میرکریمی گام بلند خود را برمیدارد و در فجر سی و هفتم نامزد سیمرغ میشود.
میتوان امیدوار بود که اجرای ریزبافت و رئالیستی خانم شاهی، از نگاه داوران دور نخواهد ماند. هر چند نمیدانیم برای نقش اصلی یا نقش مکمل. در هر روی، او بهترین بازیگر این فیلم است که با دقت، عاشقانه حجازیفر را تجسد بخشیده و نقشی ماندگار از «سیمای صبور همسر شهید» را به سینمای این سرزمین هدیه کرده است.
جالبتر آن که وحید آقاپور که این روزها با ممیزی، شمایلی طناز یافته، قرار است در بزنگاه بدر، لباس رزم بپوشد و تا واپسین روز و لحظه، همراه باکری باشد. آقاپور از استان آذربایجان شرقی میآید، همان دیار ِ لشکر 31 عاشورا. عمویش در حماسه 8 ساله شهید شد و از این روی، به حیث زبان و زیست، پسزمینه مناسبی داشته برای این نقشآفرینی.
یکی از خلاقانهترین انتخابهای حجازیفر انتخاب برادرش برای حمید بوده. چهره هادی حجازیفر شاید شبیهترین بازیگر به نقش اصلی باشد. او در بازی و فیزیک چهره، حمید باکری را به نحوی بایسته بازنمایی میکند و برادری این دو، یادآور برادری باکریهاست و شبیه بودن ظاهری و احساس برادری را مضاعف ساخته است.
از اینها که بگذریم، میرسیم به انبوه رزمندگان. به نقشهای کوچکتر ِ در خانه. به افرادی که سیمایشان چهرههای راستین رزمندگان دفاع مقدس است. اینها هستند که حیرت نوجوانی را تصویر میکنند که نمیتواند برای رساندن فشنگ و تجهیزات بر پیکر دوستان شهیدش پا گذارد و باید با هدایت و حمایت یک همرزم از این گذرگاه گذر کند و زیر آتش سنگین، مأموریتش را به بهای جان ادا سازد.
این مردمان عادی همان خواهر باکری است که از چشم انتظاری حمید میگوید و در همان حضور کوتاه، ما را درگیر دغدغه خود میکند. این چهرههای عادی، همان پیرمرد خروس به دستِ دمِ سپاه ارومیه است. همینهاست که جنگ و خانه و خیابان را جلوهای واقعی میبخشد. به اینها بیفزایید بازنمایی دقیق چهرههای محسن رضایی و شهید سلیمانی را در سکانس فرماندهی- که به دلیل کوتاهی، بیشتر وامدار هوشمندی در انتخاب بازیگر از جانب کارگردان و مهارت نظرگیر شهرام خلج در چهرهپردازی است تا توان بازیگری.
در خاتمه باید به خود حجازیفر اشاره کرد. او معمولاً شمایل عصیانگر «ماجرای نیمروز» است. اما اینجا، در گردشی 180 درجهای، به سلحشوری آرام بدل شده است. باکری خیبر، آرام و خاموش است. مهدی در خانه، عاشقپیشهای لبریز از حیا است که از نگریستن به صفیه ابا دارد.
او وقتی احسان را در آغوش میگیرد یا وقتی با خویشاوندان مواجه است، آنقدر سر به زیر دارد و محجوب رفتار میکند که فقط میتوان به یاری واژه متانت وصفش کرد اما همین آرامشِ این جهانی در سکانس اتاق جنگ به خروش منجر میشود و اوست که یادمان میاندازد که مقاومت یعنی برنگشتن؛ یعنی رشادتی عاشورایی. از اینجا است که به بدر میرسیم.
به قامت ایستاده مهدی، به آرامش بیتغییرش وقتی او را به عقب میخوانند یا زمانی که رزمندهای آتش گرفته از کنارش میگذرد. همیشه باصلابت است و همین نفس مطمئن است که او را وامیدارد تا در میان آتش و خون ِ بدر از پشت بیسیم با لبخند به احمد کاظمی بگوید «بیا تماشا کن».
باکری بودن یعنی پس از شهادت حمید، ملحفهها را بر دوشت بگذاری و با قامتی خم شده زیر اسبابکشی، همراهِ همسر برادر باشی و در میدان نبرد، باصلابت و ایستاده تا آخرین نفس بجنگی و بجنگی تا شهادت. همه این طیفها است که نقشآفرینی حجازیفر را با همه روانی به کاری سهل و ممتنع بدل میسازد که آسان میکند اما حقیقتاً دشوار است.
انتهای پیام/