در انقلاب اسلامی ایران این نقش هژمونیک را طبقه متوسط سنتی ایفا کرد. این انقلاب برخلاف اکثر انقلابهای قرن بیستم در شهرها متمرکز بود و روستاییان در آن نقش چندانی نداشتند و گروهها و طبقات اجتماعی شهری بودند که ائتلاف انقلابی را تشکیل میدادند: ائتلاف میان طبقههای متوسط سنتی (روحانیون و بازاریان) و طبقههای متوسط جدید (روشنفکران، دانشجویان و کارگران). نوسازی ایران قدرت طبقات سنتی را بدون حذف شبکه بسیج آنها کاهش داده بود، بنابراین انقلاب اسلامی یک فریاد ناگهانی برای بقای طبقات سنتی در معرض خطر و تلاشی برای مشارکت بیشتر طبقات جدید بود.
گستردگی دایره بازار ایران و سازماندهی قوی و سنتی آن، در افزایش وزن طبقه متوسط سنتی در میان ائتلاف انقلابی تاثیر فراوانی داشت. در کنار توسعه شهرنشینی در ایران، بازار ایران نیز به طور طبیعی گسترش یافت، چنانکه در اواخر سال ۱۳۵۰ خردهبورژوازی سنتی و شاگردان آنها بیش از یکچهارم نیروی کار شهری را تشکیل میدادند. این طبقه به همراه اعضای خانواده، با قدرت اقتصادی و نقش دیرپای خود در جامعه شهری نیروی بزرگی در عرصه اجتماعی ایران محسوب میشدند.
عنصر دیگری که موجب برتری بازاریان در ائتلاف انقلابی چندطبقهای شد، سازماندهی مناسب بازار و ارتباط و تداخل آن با شبکههای مذهبی در شهرها بود. اساسا امکان مخالفت با شاه از طریق جوامع مستقل و همبسته شهری مرتبط با بازارهای سنتی و شبکههای مذهبی درون آنها به واقعیت پیوست. در آستانه انقلاب که دولت همه احزاب سیاسی را از بین برده و ارکان اصلی آنها را وادار به سکوت کرده بود، هنوز نتوانسته بود این سیاست را بر بازارها، مساجد و وعاظ اعمال کند. بنابراین شگفتانگیز نیست که بازار نقطه مرکزی انقلاب شد.
در آغاز، مخالفت تودهای پدیدارشده دارای سازمانهای خیلی اندک بود، اما به طور فزاینده کانالهای سنتی ارتباطات مانند اصناف بازار، هیاتها (مجالس مذهبی)، مساجد و قهوهخانهها ابزار ضروری ارتباطات را فراهم آوردند، مساجد و بازارها کارآمدترین نقش را در بسیج و سازماندهی مخالفت مردمی بازی کردند.
تدا اسکاچپول ‑ جامعهشناس- میگوید: «اجتماعات سنتی شهری ایران نهتنها مجموعهای از مردم فاقد سازمان و جهت و گرایشهای مشخص و ایزوله نبودند، بلکه مراکز فعالیتهای چشمگیری را شکل میدادند؛ مراکزی که از جنبه اجتماعی و زندگی دستهجمعی بسیار غنی بودند، گروههای اسلامی و مراسم مذهبی بهخصوص در ایجاد پیوند میان تجار، کسبه و کارگران با یکدیگر حائز اهمیت بودند.»
به این ترتیب داشتن قاعده وسیع اجتماعی و سازماندهی جاافتاده و کارآ یکی از عواملی بود که به همراه قدرت اقتصادی موجبات تفوق و برتری بازار را در ائتلاف انقلابی فراهم آورد و موقعیت آن را به عنوان مهمترین پیرو و پشتیبان روحانیت تثبیت کرد. طبقه متوسط سنتی بدون پیوند نزدیک با روحانیت قادر به بیان خواستهها، آرمانهای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی خود نبود. مسلما ارتباط نزدیک بازاریان با روحانیت و همکاری آنها در مسائل مذهبی، اجتماعی و اقتصادی موجب میشد حتیالامکان درک مشترکی از مشکلات و مسائل اجتماعی و سیاسی داشته باشند و برای یافتن راهحل به تعالیم مذهب شیعه مراجعه کنند که مسلما رهبری با روحانیت بوده است. پیوندهای تاریخی میان بازار و نهادهای دینی، فرهنگ شیعی تودههای شهری، دگرگونیهای اجتماعی-اقتصادی (تحت لوای اصلاحات ارضی) و از همه مهمتر شخصیت کاریزماتیک امام خمینی (ره)، نفرت شدید مردم از شاه و ناتوانیهای سازمانی احزاب غیرمذهبی، ترکیبی از نیروهای پایدار و گذرایی بودند که روحانیت را در آن مقطع زمانی به قدرت رساندند. پس از اینکه اعتراضات علیه شاه آغاز شد، شبکهها و نهادهای ارتباطی میان روحانیون شیعه و مردم از طریق مساجد و مراسم مذهبی برای تقویت و تداوم بخشیدن به مقاومت فراگیر علیه حکومت به کار گرفته شد و در طول سالهای۱۳۵۷-۱۳۵۶ طبقه متوسط سنتی نقش غیرقابل انکاری در بسیج هسته مرکزی مقاومت مردمی و تداوم و دامنه دادن به آن ایفا کرد. کارگران صنعتی مدرن که دست به اعتصاب زدند به کمکهای اقتصادی بازار وابسته بودند و طبقات متوسط و غیرمذهبی مخالف شاه به ائتلاف با رهبران روحانی و غیرروحانی بازار وابسته بودند که میتوانستند از طریق شبکههای اجتماعی و اقتصادی تثبیتشده و منسجم حمایت تودهای را بسیج کنند.
با شکست جبهه ملی در سال ۱۳۳۲ موج اسلامگرایی بهتدریج تکوین یافت و با نهضت ۱۵خرداد ۱۳۴۲تقویت شد. این شکوفایی هم در بعد سیاسی صورت گرفت و هم در نوآوری در تفکر دینی و از این زمان به بعد، بیشتر عناصر مذهبی در رهبری جبهه مخالف شاه به چشم میخورد.
ظهور بحران انقلابی را تنها با تکیه بر مشکلات اقتصادی و نارضایتیهای اجتماعی نمیتوان توضیح داد، بلکه این بحران زمانی چشمگیر شد که فعالیتها و اندیشههای اپوزیسیون به وسیله پارادایم گفتمان انقلابی شیعه بازتعریف شد و ایدئولوژی سیاسی اسلام توسط بنیادگرایان شیعه ائتلاف انقلابی را تحت سیطره خود درآورد. این هژمونی در شرایط ضعف ایدئولوژیهای رقیب به وجود آمد؛ زمانی که طبقه متوسط جدید بر اثر فروپاشی جبهه ملی دوم، یعنی سازمان سیاسی عمدهای که نمایندگی این طبقه را بر عهده داشت، تضعیف شد. با این شکست، جبهه ملی اعتبار خود را به عنوان یک نیروی مخالف زنده از دست داد. در نتیجه اواسط دهه ۴۰ شمار زیادی از روشنفکران بهویژه آنهایی که از منشا طبقه متوسط پایین و روستایی برخوردار بودند به ایدئولوژیهای اسلامی مبارزهجویانه روی آوردند.
علاوه بر اینکه ملیگرایان به ائتلاف انقلابی علیه شاه پیوستند، در اواخر دوران شاه گروههای کمونیست نیز رهبری سیاسی امام خمینی را پذیرفتند و طبقات اجتماعی گوناگون آرمانهای خود را در طیف ایدئولوژی انقلابی و بیانات رهبری انقلاب متبلور میدیدند. به این جهت در انقلاب اسلامی بنیادگرایان شیعه به این دلیل پیروز شدند که ایرانی را نمایندگی میکردند که با تصور ایرانی که در ذهن چپگرایان، مجاهدین یا ملیگرایان بود، فرق داشت.
بخشی از مقالهای به قلم محسن بهشتیسرشت و اسما صابری