به گزارش خبرگزاری فارس از قزوین، ساعت نزدیک به ۱۱ است و اینجا خیابان سردار شهید حاج قاسم سلیمانی است در نزدیکی دانشگاه بین المللی امام خمینی (ره) تعدادی دختر جوان ایستاده بودند و به زبان دیگری صحبت میکردند و من در حال عبور از کنارشان بودم که کلمهای میخ کوبم کرد.
«امام خامنهای»؛ با شنیدن این کلمه برگشتم نگاهی کردم و با لبخند نگاه متعجب مرا پاسخ داد و همان لبخند تصمیم برای آغاز گفتوگو شد.
این دانشجوی غیر ایرانی گفت: از زمانی که برای تحصیل ایران آمدم علاقمند به مطالعه تاریخ ایران شدم در همین حین دوستانی را هم دارم که در این مسیر کمکم میکنند.
وی ادامه داد: نام امام خامنهای را قبلا هم شنیده بودم اما از زمانی که به ایران آمدم بیشتر آشنایی پیدا کردم برایم عجیب بود شخصیت بزرگی که دارند.
از او درمورد علت حضورش پرسیدم و پاسخ داد: چرا نیایم؟ وقتی در ایران زندگی میکنم و میدانم که چقدر از همین جوانان هم سن و سالم یک روز برای حفظ آرامشی که الان است جان خود را از دست دادهاند، آمدم.
حتما کتابی را در خصوص جمهوری اسلامی مینویسم
این دانشجوی غیر ایرانی اضافه کرد: هر روز که میگذرد بیشتر به عظمت جمهوری اسلامی پی میبرم و بسیار علاقمند شدهام و قصد دارم زمانی که به کشورم بازگشتم حتما کتابی را در خصوص جمهوری اسلامی بنویسم.
وی عنوان کرد: دلم میخواست امسال هم مثل سالهای گذشته راهپیمایی برگزار میشد اما حیف که کرونا باعث شد جور دیگری رقم بخورد.
در همین حین بود که دوست ایرانیاش با خودرو جلوی پایشان توقف کرد و سریع سوار شدند.
مجدد به مسیرم ادامه دادم جلوتر رفتم و به دلیل مصاحبه گرفتن پیاده رفتن را ترجیح دادم.
هنگام عبور از چهار راه هشت بهشت متوجه خودرویی شدم که تعدادی جوان در آن حضور داشتند و اتفاقا همه دهه هفتادی بودند.
به سراغشان رفتم و گفتوگو را با این سوال که چرا آمدید شروع کردم؟
آرش ۲۴ ساله این گونه پاسخ داد: کشورم را دوست دارم حتی اگر مشکلات فراوان باشد مگر در منازل هیچ یک از ما مشکل نیست آیا حاضریم در اوج مشکلات برای لحظهای خانه را ترک کنیم و یا پدر و مادرمان را رها کنیم.
سعید به میان صحبت آرش آمد و گفت: هیچ یک از ما انقلاب را ندیدیم و نمیدانیم چه گذشته است اما در حال حاضر شاهد این هستیم که امنیت داریم و هر روز در هر گوشه کشورمان درگیری نیست.
عشق به ایران شعار نیست
محمد که از ابتدای صحبت دوستانش سکوت کرده بود سکوتش را با جمله «ایران را دوست داریم» شکست و گفت: شعار نیست اینکه علاقه خود را به کشور بیان میکنیم که اگر دوست نداشتیم در همه شرایط پای کشور نمیایستادیم.
وی ادامه داد: زلزله کرمانشاه، سیل شیراز، تشییع سردار و هزاران اتفاق دیگر مگر کسی برای حضور اجباری کرده بودید اما مردم هم پای کار آمدند حتی برخی با جیب خالی، اگر اینها دوست داشتن کشور نیست پس چی اسمش را بگذاریم؟!
از این اکیپ خداحافظی کردم و جلوتر رفتم تقریبا دیگر خیابان شلوغ شده بود و سختتر میشد صحبت کرد.
گریههای پیرمرد با عکس سردار
پیرمردی گوشه خیابان توجهم را به خود جلب کرد که قاب عکسی در دست داشت نزدیکتر که شدم خودش شروع به صحبت کرد.
وی گفت: این عکس تمام زندگی من است، به خاطره این عکس هم که شده میآیم حتی با حال بدی که دارم و مجبورم بارها در مسیر توقف کنم اما آمدم تا افراد عبوری را دعوت به شرکت کنم.
قاب را به طرفم برگرداند، عکس سردار روی قاب بود و اشک پیرمرد و زمزمهاش در گوشم که میگفت، سردار قهرمان مردم ایران است.
با پیرمرد خداحافظی کردم و با سرعت سراغ خودرویی رفتم که کودکی در آن پرچم به دست در حال شعر خواندن بود.
ستایش ۱۰ ساله هم آمده است
ستایش ۱۰ سالش بود و همراه با پدر و مادر و برادرش سبحان در خودرو بودند.
با دیدن من لبخندی زد و گفت: خاله از من هم مصاحبه میگیری دوست دارم آمریکاییها ببینند من آمدهام.
نبود دوربین قدری ستایش را ناراحت کرد اما قول دادم که حتما حرفهایش را بنویسم و گفتم شاید یک آمریکایی حرفهایت را خواند!
ستایش گفت: من از بچگی با پدرم راهپیمایی میآیم، بابام همیشه از گذشته قصه میگوید قصه عمو علی را هم گفته است.
ستایش ادامه داد: زمانی که عمو علی هنوز دنیا نیامده بود آقا جان شهید شد و هیچ وقت عمو علی او را ندید.
اگرچه امسال شرایط کرونایی باعث شده بود که راهپیمایی به طور خودرویی برگزار شود اما شور و شوق مردم در شهر دیدنی بود و بازهم مردم حماسه دیگری را رقم زدند.
بسیار علاقمند بودیم که خطبه عقدمان را حضرت آقا بخوانند
در مسیر حرکت بودم که حوالی میدان آزادی زوج جوانی را دیدم و به سرعت به سراغشان رفتم.
خانم جوان گفت: من و همسرم بسیار علاقمند بودیم که خطبه عقدمان را حضرت آقا بخوانند که متاسفانه نشد اما هرچه از علایقمان به آقا بگویم کم است.
وی ادامه داد: اگرچه امکان خواندن خطبه برایمان فراهم نشد اما با هم قرار گذاشتیم بخاطره حفظ خون شهدا و آرمانهای انقلاب تمام راهپیماییها حاضر باشیم و هیچ گاه سید علیمان را تنها نگذاریم.
مرد جوان هم در ادامه صحبت های همسرش گفت: ما هر آنچه داریم از شهدا است و بنابراین موظفیم بخاطره شهدا هم که شده در راهپیمایی حاضر شویم که البته کار کوچکی است.
در همین لحظات بود که صدای قرآن به گوش میرسید و جمع کثیری از مردم را میشد، دید. در بین مردم همه سن دیده می شدند از کودکانی که دست در دست پدر و مادرهایشان به طرف مسجد میرفتند تا جوانانی که به طور گروهی در رفت و آمد بودند.
خودروهای پرچم زده و زنان و مردانی که دوشادوش هم به عشق نظام و به تبعیت از رهبری آمده بودند.
بانوان قزوینی همیشه در صحنه، ورزشکاران، هنرمندان، فرهیختگان، اصحاب رسانه همه آمده بودند تا بار دیگر با کشورشان عهد و پیمان ببندند و نشان دهند مشکلات هیچ تاثیری در عشق مردم به وطن شان ندارد.
در بیست و دومین روز از بهمن ۱۴۰۰ و در چهل و سومین سال بهار انقلاب باز هم مردم همیشه در صحنه قزوین حماسه آفریدند و برگ زرین دیگری را رقم زدند.
گزارش: طهورا قلی پور برزگر
انتهای پیام/س