به گزارش خبرنگار اقتصادی خبرگزاری تسنیم، جمهوری اسلامی ایران طی بیش از 4 دهه گذشته در حوزه اقتصاد دستاوردهای بی شماری داشته که جسته و گریخته دولتمردان و رسانه ها به آن پرداخته اند، ولی تداوم مشکلات اقتصادی که بخشی از آنها ریشه در تداوم برخی سیاستهای غلط اقتصادی به جامانده از قبل از انقلاب و عمل به توصیههای غربگرایانه در حوزه اقتصاد دارد و بخش مهمی هم ریشه در تحریم، باعث شده که موفقیتهای مهم کشور در حوزه اقتصاد طی این سالها به چشم نیاید که در گزارش زیر به بخشی از این دستاوردها اشاره کردیم.
اما فراتر از مغفول ماندن موفقیتهای اقتصادی جمهوری اسلامی، امروز پروپاگاندای رسانهای دشمن در راستای سیاهنمایی و ناامیدکردن مردم به ویژه نسلی که دوران تاریک و سیاه زمان پهلوی را ندیده اند، سعی در وارونه کردن تاریخ دارند و شبکه های اجتماعی تحت تسلط دشمنان هم بر این دروغ ها می دمند و درباره وضعیت اقتصاد کشور و رفاه مردم در دوران پهلوی اینگونه القا می کنند که گویی مدینه فاضلهای بوده است آن دوران.
از این جهت لازم دیدیم از زبان برخی تاریخ نویستان و اطرافیان حاکمان پهلوی، وضعیت واقعی اقتصاد در دهه پنجاه ایران را مرور کنیم تا آن روی سکه مدینه فاضله خیالی دوران پهلوی آشکار شود.
محمدعلی همایون کاتوزیان در کتاب «اقتصاد سیاسی ایران: از مشروطیت تا پایان سلسله پهلوی» آورده است: «آیا این فداکردن ثروت اجتماعی ایران بهراستی برای توسعه سریع اقتصادی صورت میگرفت؟ جواب آری است اگر «توسعه اقتصادی» عبارت باشد از: رشد آنی و فزاینده در استفاده از وسایل نقلیه، وسایل خانگی، تعطیلات خارج، تفریحات عرضهشده در رستورانها و قمارخانهها، خانههای کاخمانند و مانند اینها توسط اقلیتی ممتاز؛ هزینههای سرسامآور نظامی و بر باد دادن سرمایه کشور در تاجگذاری دیرهنگام (1347)، جشنی مضحک و بینالمللی به بهانه موهوم 2500 سال پادشاهی ایران (1350)، دهمین سالگرد ضدانقلاب خونین شاه (1352) و تفننهای سالانه فرح در شیراز بهنام «جشن هنر» که در آن علاوهبر اتلاف پولهای فراوان، زندگی روزمره مردم محل بهکلی مختل میشد، موسیقی جدید غربی در بازار قدیمی شیراز نواخته میشد و تجار با حربه تهدید وادار میشدند مغازههایشان را باز نگاه دارند تا سیاهیلشکر لازم را فراهم آورند و تاثیر موسیقی بر آنها مشاهده شود و خرابههای تختجمشید به جولانگاه نودلقکان درباری بینالمللی و تماشاچیان شبهمدرنیست ایرانیشان بدل میشد.» (کاتوزیان، صفحه 312)
لازم به ذکر است که یکی از مطالعات بسیار دقیق در زمینه فقر در دوره پهلوی، توسط مرحوم دکتر حسین عظیمی (به نقل از همایون کاتوزیان، ص 316 تا320) انجام شده است. عظیمی در رساله دکتری خود که در دانشگاه آکسفورد و تحتعنوان «بررسی رابطه رشد اقتصادی، توزیع درآمد و فقر با توجه به مسائل ایران» انجامشده، سه رده مصرف کالری را در ایران مشخص میکند که معرف «سه خط فقر» متمایز هستند. بر این اساس، خط «الف» معرف مصرف 90 تا 99 درصد حداقل نیاز کالریک؛ خط «ب» معرف مصرف 75 تا 90 درصد حداقل نیاز کالریک؛ و خط «پ» معرف مصرف 75 درصد با کمتر از حداقل نیاز کالریک است. عظیمی با بهکارگیری این تعاریف به این نتیجه دست یافته که «از مجموع 30 میلیون و 700 نفر جمعیت ایران در سال 1351، مصرف کالری 16 میلیون نفر (یعنی 52 درصد جمعیت کشور) کمتر از حداقل نیاز بود و چهارمیلیون نفر از این جمعیت 16 میلیونی، دچار سوءتغذیه شدید (مصرف کمتر از 75 کالری) بودهاند.
وی ادامه میدهد: «در برخی نواحی همچون استان کردستان همه روستاییان دچار سوءتغذیه هستند در مناطق قومی-عشیرهای همچون خوزستان، کرمان، بختیاری، بلوچستان و... نیز شرایط بهنحو چشمگیری بدتر از نتایج مربوط به سایر نقاط کشور بود.» وی اشاره میکند آنها که با ابعاد مساله، سیاستها و کارایی لازم برای تحقق چنین امری کمترین آشنایی را دارند، بیتردید جز این نخواهند گفت که در شرایط کنونی، مشکل سوءتغذیه در ایران نهتنها حل نمیشود بلکه تشدید هم میشود: «احتمالا هر سال بر جمعیتی که دچار سوءتغذیه هستند، با سرعت زیادی افزوده خواهد شد.» (به نقل از همایون کاتوزیان، ص 316 تا 320).
* 70 درصد درآمد کارمند و مدیر عالی رتبه در دهه 50 صرف مسکن میشد
وضعیت مسکن در دهه 50 را میتوان در نوشتههای نیکی.آر کدی، پژوهشگر و خاورشناس آمریکایی، جستوجو کرد، وی در این خصوص مینویسد: «هزینه دائما رو به افزایش واردات، کشاندن اقتصاد به سمت تکیه بیش از حد به خارجیها، مهاجرت انبوه جمعیتهای روستایی به سمت شهرهایی که خود دچار جمعیتزدگی بودند و فقدان وجود خانههای ارزان قیمت در مناطق شهری و در نتیجه رشد سرسامآور قیمت مسکن در شهرها که به خاطر حضور روزافزون خارجیها و دستمزدهای بالای آنها بود، به افزایش قیمتها و کمبودها به خصوص در زمینه مسکن کمک میکرد.»
همچنین آنتونی پارسونز سفیر انگلیس در ایران هم در همین رابطه اذعان دارد: «برای یک کارمند عالیرتبه دولت یا یک مدیر بخش خصوصی، عادی بود که بیش از هفتاد درصد درآمدش را فقط به اجارهخانه اختصاص دهد...»
براساس بررسیهای یرواند آبراهامیان (تاریخنگار ایرانی ارمنیتبار و نویسنده کتاب ایران بین دو انقلاب)؛ «از سال 1345 تا 1355 درصد خانوادههای شهری که در یک اتاق زندگی میکردند از 36 به 43 [درصد] رسید. در آستانه انقلاب، 42 درصد از خانوادههای تهرانی مسکن مناسبی نداشتند.»
* بلعیده شدن درآمدهای کارگران با وجود افزایش حقوقها
آبراهامیان در خصوص وضعیت زندگی و معیشت کارگران مینویسد: «قشر پائینتر طبقه کارگر - به ویژه کارگران ساختمانی، دستفروشها، کارکنان کارخانههای کوچک و کارگران موقت - که مشمول طرحهای بیمه و برنامههای مشارکت در سود نبودند، از مزایای برنامههای رفاه اجتماعی بهرهمند نمیشدند. به بیان دیگر، درآمدهای بیش از حد نفت به فقر این تودههای میلیونی که بیشترشان از روستاها به شهرها رانده شده بودند پایان نداد بلکه شکل آن را مدرن کرد.»
مینو صمیمی که ارتباط نزدیکی با فرح و دربار پهلوی داشت نیز درباره وضع کارگران در سال 54 میگوید: «در سال 1354، شاه دستور داد دستمزد کارگران در 21 واحد بزرگ صنعتی کشور، تا 30 درصد اضافه شود، و در سال بعد نیز، اکثر کارگران، مبلغی به اندازه حقوق یک ماه خود به عنوان عیدی، در نوروز 1355 دریافت داشتند. لیکن علیرغم افزایش درآمد طبقات مزدبگیر، هیچ بهبودی در معیشت آنها پدید نیامد؛ و اکثراً در شرایط سخت، به زندگی ادامه میدادند. یکی به این دلیل که تعداد افراد خانوارشان زیاد بود و مشکل میتوانستند مخارج همه اعضای تحت تکفل خود را تأمین کنند؛ دیگر اینکه قید و بندهای مذهبی اجازه نمیداد مثل دیگران، به هرکاری دست بزنند و بالاخره ترقی روزافزون هزینه مسکن، مقادیر عمدهای از درآمدشان را میبلعید.»
* شاه: مردم باید یاد بگیرند بدون کالاهای اساسی هم زندگی کنند!
در سال منتهی به سقوط رژیم شاه، بسیاری از کشتیهای حامل مواد غذایی در بندرها لنگر انداخته و به دلیل عدم وجود زیرساختهای لازم همانجا مانده بودند و اغلب کالاهای آن در حال گندیدن بود. به دلیل همین کمبودها بود که شاه عقیده داشت مردم باید سبک زندگی خود را تغییر دهند؛ چنانکه اسدالله علم ذیل خاطرات 24 شهریور 1352 مینویسد: «...سر شام موضوع صحبت کمبود بعضی از کالاهای اساسی بود، که شاه عقیده دارد مردم باید یاد بگیرند بدون آنها زندگی کنند!»
از همین جهت فرانسیس فیتزجرالد، نویسنده سرشناس آمریکایی و برادرزاده سفیر امریکا، وضعیت ایران در سال 1353 را «بدتر از سوریه» دانسته و عنوان میکند: «وضعیت ایران به طور کلی به مراتب بدتر از کشوری مانند سوریه است که نه نفت و نه ثبات سیاسی دارد. به این دلیل که شاه برای توسعه کشور هرگز تلاش جدی نکرده است... ثروت کشور بیشتر به سوی خودروهای شخصی و نه اتوبوس، کالاهای مصرفی و نه بهداشت عمومی و به سوی حقوق سربازان و پلیس کشور و نه آموزگاران، سرازیر شده است.»
* ماجرای قطعیهای پی در پی برق تهران در سال 1356
پرویز راجی آخرین سفیر رژیم پهلوی در لندن میگوید: «موقعی که به تهران رسیدم در هتل هیلتون، برای اولین بار به خاموشی برق برخوردم که در ساعت شش و نیم بعد از ظهر آغاز شد و به مدت چهار ساعت تمام ادامه یافت. در طول این مدت هیچ نقطهای از شهر برق نداشت، به علت از کار افتادن تهویهی هتل، چنان گرمای آزار دهندهای به وجود آمد که واقعاً نمیشد در اتاق هتل دوام آورد و طبیعی است که در این زمان، استفاده از رادیو، تلویزیون هم مقدور نبود. در نگاهی که از بالکن هتل به شهر تهران انداختم، صف دراز اتومبیلها را دیدم که به علت خاموشی چراغهای راهنمایی، در خیابانها از حرکت بازماندهاند و با به صدادرآوردن بوقهای خود، نسبت به خاموشی برق، اعتراض میکردند.»
وی ادامه میدهد: «(31 تیر 56) خاموشیهای برق در ایران، رژیم را به سرگیجه دچار ساخته و سبب نارضایتی فراوانی در بین مردم شده است. تا جاییکه دیگر هیچکس، وعدههای پشت سرهم رژیم را در مورد اینکه «افزایش مخارج تسلیحاتی، اثری در کاستن از فعالیت در بهبود زندگی مردم ندارد» باور نمیکند. هماکنون، مردم در ایران، به شدت از کمبود روشنایی برق و عدم توانایی در استفاده از تهویه و یخچال در بحبوحهی گرما، عذاب میکشند و احساس میکنند؛ بودجهای که میبایست صرف تأمین رفاه آنها شده باشد، به خرید جنگ افزار اختصاص یافته است.»
آبراهامیان، در مورد وضعیت حمل و نقل تهران در دهه 50 تهران میگوید: «با بیش از 4 میلیون جمعیت، علیرغم درآمدهای زیاد نفتی هنوز سیستم فاضلاب، مترو و حمل و نقل عمومی درستی نداشت. برادر کوچکتر شاه که اتفاقا صاحب کارخانه هلیکوپترسازی بود در سخنرانی مراسم یادبود ماری آنتوانت میپرسد که «اگر مردم از فشار و دردسر ترافیک خوششان نمیآید چرا هلیکوپتر نمیخرند؟»
* 13 شهرک کپرنشین در تهران با خانه های گلی
حسین فردوست دوست صمیمی شاه اذعان دارد که محمدرضا در طول سلطنت خود بافت جامعه را به هم ریخت و این امر عواقب وخیمی به بار آورد که چاره آن بسیار دشوار است. او میگوید به هم ریختن بافت اجتماعی ایران توسط انقلاب سفید محمدرضا و به ویژه اصلاحات ارضی او صورت گرفت. به گفته فردوست محمدرضا تمام درآمد هنگفت نفت را صرف پروژههای بزرگ و کوچک کرد که در واقع بخش عمده آن به جیب شرکتهای آمریکایی، انگیسی و اروپایی میرفت.
حسین فردوست با استناد به تحقیقات دفتر ویژه اطلاعات درباره معضل شهرنشینی در سال 55 می گوید: «ظرف 5 سال 2 میلیون و 700 هزار نفر به جمعیت تهران، 500 هزار نفر به جمعیت مشهد، 500 هزار نفر به جمعیت اصفهان و 300 هزار نفر به جمعیت شیراز افزوده شده است. این افراد در اراضی موات، حومه شهرها در کپر یا خانههای گلی که خود میساختند زندگی میکردند. در تهران 13 شهرک کپرنشین ایجاد شده بود و شهردار تهران در مواردی این کپرها را شبانه با بولدوزر تخریب میکرد که تلفاتی هم وارد میآمد ولی دوباره این کپرها برپا میشد. بدین ترتیب جمعیت شهرهای بزرگ به ویژه تهران به طور غیرمنتظره افزایش یافت و چون هیچ برنامهای برای گسترش شهرها وجود نداشت نظم شهرها به هم خورد. مسئله ترافیک و آلودگی هوای تهران به یک معضل اساسی مملکتی بدل شد و نیروی کار مفید و مولد جامعه به نیروی انگلی و مصرفی که در تهران و سایر شهرها انباشته شده بود تبدیل شد.»
مینو صمیمی، منشی فرح که خود از نزدیک شاهد فقر و بدبختی مردم تهران بود خاطره خود از یکی از مناطق پایین شهر تهران را اینگونه توصیف میکند: «در زمان کودکی بارها مادرم مرا با خود به همین نقاط محروم آورده بود تا به مردم محتاج کمک کند ولی اینک پس از گذشت سالها از آن دوران باز میدیدم که وضع زندگی مردم کماکان به همان منوال است و عده کثیری از هموطنانم در شرایط نکبتبار عمر خود را در کلبههای محقر گلی میگذرانند. گرچه این وضع هم فقط به مناطق جنوب شهر تهران محدود نبود و نظایری به مراتب بدتر از آن را میشد در اکثر نقاط ایران به چشم دید.»
آنتونی پارسونز سفیر وقت انگلیس در ایران میگوید: «زمان زیادی طول نکشید که فهمیدم سیاستهای شاه، هرچه که برای مردم به ارمغان آورده باشد، آسایش و خوشبختی به همراه نداشته است؛ حداقل در رابطه با مردم تهران که چنین بود. تهران، پایتخت ایران که به طرز شگفتانگیزی در پای رشته کوههای البرز و قلههای پوشیده از برف آن واقع شده بود، در سال 1974 یادبودی از بدترین مظاهر تمدن جدید بهشمارمیرفت. شهری زشت، گسترده و پهن، بدساخت، غیرقابل شناسایی، مملو از جمعیت و اتومبیل که در زیر ابری از دود سیاه مدفون شده و آن را به صورت یکی از زنندهترین و نفرتآورترین پایتختهای جهان درآورده بود. هر نوع فعالیتی در این شهر جریان داشت: ساختوساز، تخریب، فعالیتهای تجاری، صنعتی و دولتی، که همه نشانه ترقی ناگهانی و انفجارآمیز اقتصاد یک مملکت است... یورش به سوی آنچه «تمدن بزرگ» خوانده میشد، جای آرامش و تأنی فرهنگ اسلامی را گرفته بود؛ اما سرزندگی و هیجان و شادابیای که قاعدتاً در یک جامعه در حال پیشرفتِ سریع هم مورد انتظار است نیز در این شهر دیده نمیشد.»
* روستائیانی که ساکن حلبیآبادها شدند
آنتونی پارسونز، سفیر انگلیس در ایران وضعیت روستائیان را که با رویای زندگی بهتر به شهر هجوم آورده بودند اینگونه توصیف میکند: «روستاییان که به شهرها سرازیر شده و آنطور که گفته میشد، به دنبال خیابانهایی میگشتند که سنگفرششان از طلا بود، آنها را نمییافتند، و در عوض به پرولتاریای بیریشه و ساکن حلبیآبادهای حومه تبدیل میشدند. تعداد نیروی کار ماهر، به علت آنکه سیستم آموزش عمومیِ در حال تکوین، از تقاضای روزافزون جامعه بسیار عقبمانده بود، شدیداً کاهش مییافت... افراطیگری عجیب و غریب و پرطمطراق برخی از برنامههای مورد علاقه شاه، زندگی و امرار معاش روستاییان را برهم زده و موجب نارضایتی و مخالفت [آنان] شده بود.»
همچنین مینو صمیمی، منشی فرح هم در رابطه با وضع زندگی روستائیان خاطرهای از سفر خود به یک روستا را روایت میکند. او میگوید: «در اواسط دهه 50 شمسی، طی بازدیدی از یک روستا، متوجه شدم مردم فلکزده آن روستا در کلبههای بسیار محقر ساخته شده از گل و پوشال به سر میبردند و نه تنها از آب آشامیدنی سالم، که حتی از امکانات اولیه بهداشتی نیز محروم بودند. کوچههای تنگ و پر پیچ و خم روستا، انباشته از گل و لای بود و تنها مغازه فروش مواد غذایی در آن، محیطی کثیف و پرمگس داشت. لباسهای ژنده و لوازم زندگی روستاییان؛ از قبیل: حصیر، متکای کهنه، لحاف پاره و... نیز کاملاً گواهی میداد که مردم، در وضع اسفباری زندگی میکنند.
جوانی که به عنوان سپاهی دانش در آن روستا خدمت میکرد، در پاسخ سؤال من، راجع به حال و روز مردم روستا، با لحنی تمسخرآمیز گفت: «اینجا نه حمام دارد، نه بهداشت و نه حتی جایی که بتواند، کمکهای اولیه پزشکی در اختیار روستاییان بگذارد. ولی درعوض همانطور که میبینید، شعبهای از کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، برایشان دایر کردهاند...»
به همین جهت بود که آن جوان سپاهی دانش، با اشاره به دفتر کانون پرورش فکری در روستای محل خدمتش، میگفت: «در حالی که ما، باید ماهها با رؤسایمان، برای تأمین بعضی نیازهای اولیه مثل هزینه سوخت مدرسه روستا، چانه بزنیم؛ آنها میلیونها پول مملکت را برای فعالیت سازمانهایی مثل این، هدر میدهند... کودکان این روستا احتیاج به پوشاک و غذای بهتر دارند. ابتدا باید فکری به حال بهبود وضع زندگیشان کرد و آنگاه، از نظر پرورش فکری هم روشهایی به اجرا درآورد که با شرایط روحی آنها سازگار باشد. ولی شیوه فعالیت کانون پرورش فکری به گونهای است که کودکان روستا، بعد از یکی دوبار مراجعه به شعبهاش در این روستا، دیگر هرگز به سراغش نمیروند. زیرا تمام کتابها و وسایل سرگرمی موجود در کانون، برایشان حالت بیگانه دارد و اصولاً هم کودکان روستایی، چون ناچارند بعد از کار مدرسه، برای کمک به والدین خود، عازم مزرعه شوند، لذا، وقت آزاد چندانی، برای حضور در شعبه کانون پرورش فکری ندارند.»
* تورم شدید دهه 50 و اوج گیری فاصله طبقاتی
یکی دیگر از مشخصههای ایران دهه 50 افزایش تورم است. به گفته عبدالمجید مجیدی که از دیماه 1351 به ریاست سازمان برنامه و بودجه تعیین شده بود: «پس از افزایش قیمت نفت در سالهای 1350 به بعد و به دنبال آن افزایش بودجه دولت، تورم خیلی شدیدی بهوجود آمد و علت، آن بود که برخورد صحیحی با مسئله افزایش قیمت نفت وجود نداشت. سعی میشد، راهحلها از طریقی پیدا شود که خیلی قابل توجیه نبود.»
اشرف پهلوی نیز وضعیت کلی دهه 50 ایران را اینگونه توصیف میکند: «در فضای ثروت فاحش برآمده از افزایش قیمت نفت، شکاف میان فقیر و غنی عمیقتر و آشکارتر و برای دوام و بقای حکومت، خطرناکتر میشد. تهران به آسمان خراشهای چندین میلیون دلاری، محلهی مسکونیای با کاخها و ویلاهای میلیونرهای جدید و بلوارهای وسیع پر از اتومبیلهای لوکس آراسته شد. با اینهمه، علاوه بر تهیدستان شهری که در زاغهها زندگی میکردند و همه اعضای خانواده توی یک یا دو اتاق چپیده بودند و گاهی هم برق و آب جاری نداشتند، هنوز شمار عظیمی از مردم ما نیز در روستاهای کوهستانی، در جاهای پرت و دسترسناپذیر، روزگار میگذراندند.»
انتهای پیام/