پریناز ایزدیار را امروز دیگر همه میشناسیم و دیدن اسمش رو پرده مساویست با آماده بودن برای تماشای فیلمی که تلخ است، تراژدیست و احتمالا بوی مرگ میدهد!
بر این اساس دیدن ایزدیار در ابتدای فیلم به رغم گلهای زیبایی که میچیند، عطاری قشنگی که در آن کار میکند و لباسهای رنگارنگش، بیم تیره شدن را به مخاطب میدهد؛ تیره شدن زندگی، تیره شدن رنگ مو و لباس و هرآنچه که المان های فیلمهای ایرانی در مواجهه با مشکلات زندگی است.
فیلم سینمایی ملاقات خصوصی دادههای تازهای از زندانهای ایران برای مخاطب رو میکند و زندان را چونان عرصهای به تصویر میکشد که دیگر با یک بنبست برابر نیست؛ قاب زندگی در زندانِ ملاقات خصوصی بهمثابه فضاییست که امکان ترقی را میسر میسازد؛ خلافکاران که اگرچه با دلایل مختلف گردهم جمع شدهاند اما با مسیری تازه مواجه میشوند که در آن حتی امکان پرداخت بدهی و تغییر مسیر زندگی و خروج از زندان را دارند.
ملاقات خصوصی پس از نیمه آرام و عاشقانه اش به ناگهان تغییر مسیر میدهد و پروانه با بازی پریناز ایزدیار، معشوق قصه را تبدیل به یک جابجاکننده موادمخدر میسازد.
مسیری که دستکم از دید او میتواند راه رهایی فرهاد با بازی هوتن شکیبا از زندان باشد. اینجا فیلم دقیقا یادآور همانی زنی میشود که در سریال تجارت مرگ ناچار برای آزادی شوهرش به جابه جا کردن مواد مخدر رضایت داد، راهی که البته سرانجامش برای او مرگ بود.
ملاقات خصوصی شباهت زیادی با سریال تجارت مرگ دارد؛ سریال تجارت مرگ یا Traffic مجموعه ای بود که در سال ۱۹۹۰ و در دهه ۷۰ از شبکه یک سیما روی آنتن تلویزیون رفت و مورد استقبال قرار گرفت؛ تجارت مرگ هم چنان که در معرفی این مجموعه آمده،سریالی با ساختار خاص و شکلی از روایت بود که آنقدر واقعی ساخته شده بود که بنظر مستند میرسید. داستانی که شخصیتهای قصه را در چندین گوشه جهان به هم مرتبط می ساخت، چیزی نبود جز قاچاق مواد مخدر.
ملاقات خصوصی هم چنین مختصاتی دارد؛ آدمهایی با پیشینههای مختلف که حالا در زندان و بیرون از آن به واسه قاچاق مواد مخدر بهم پیوند میخورند؛ پیوندی که در سیاق همه تولیدات اخلاقی سینمایی ایران قطعا و حتما پایان خوشی ندارند؛ موسیقی تلخی و دلهرهآوری که در زمان عقد پروانه و فرهاد در زندان پخش میشود، برای مخاطب این پیام را دارد که از این جا به بعد فیلم خبرهای خوبی برای او ندارد.
در نهایت اما قصه به سمتی پیش میرود که همه عاشقانههای ابتدایی فیلم رنگ میبازند (موضوعی که قابل پیشبینی بود) و پس از خروج فرهاد از زندان مخاطب با روی دیگر قصه و تلخی حقیقت مواجه میشود (موضوعی که قابل پیشبینی نبود).
ملاقات خصوصی به سیاهی فیلمهای اجتماعی سالهای اخیر نیست. به خصوص با پایان بندیاش که داستان را به همان سرمنزل مقصودی میرساند که فیلم با آن شروع کرده؛ اما این پایان لزوما حقیقت نیست و شاید همان تلخی سنگینی برازنده اش بود که فرهاد به جای کوه دل میکند و میرفت.