این شاعر و مترجم با اعلام این خبر به ایسنا گفت: این مجموعه شامل ۱۰۰ شعر کوتاه است که به زبانهای فارسی، انگلیسی، فرانسه، آلمانی و عربی در ۱۹۶ صفحه و در نشر سرزمین اهورایی منتشر شده است.
او در توضیح بیشتر اظهار کرد: بیشتر شعرهای کوتاهی که در این مجموعه آمده، یادگار سفرهای من است به گوشه و کنار جهان که در یک لحظه کوتاه و با دیدن جایی و یا صحنهای به ذهن من آمده و یادداشت شده است. برخی از آنها برای نخستین بار است که چاپ میشود. با توجه به مضمون و هماهنگی شعرها بر آن شدم تا همه را یکجا بیاورم. البته شعرها خیلی بیشتر از اینهاست اما فقط ۱۰۰ تا را برگزیدم و به خاطر نوشتنشان در کشورهای مختلف، دوستان کار برگردان آنها را به زبانهای دیگر برعهده گرفتهاند.
او افزود: برگــردان بیشــتر شــعرها را بــه آلمانــی، دوســِت شــاعِر از دســت شـدهام، مانایـاد مهـدی اخـوان لنگـرودی انجـام داده کـه درتمـام مـدت انجـام کار، از ویـن تمـاس میگرفـت و همفکـری میکردیـم.
یادش گرامی. همچنیـن سـپاس ویـژه دارم از دوسـِت شـاعر و مترجـم چیـرهدسـت ســاکن آلمــان، آقــای فرهــاد احمدخــان کــه عــلاوه بــر ترجمــه ۱۵ شـعر، کار نوشـتن مقدمـه را بـه آلمانـی انجـام دادنـد. برگـردان بـه انگلیسـی را خانـم شـهرزاد فاطمـی و دوسـت مترجـم عزیزم، اسـدالله امرایـی و خـودم انجـام دادیـم. دوسـت و مترجم خیلی خوب خانم اسـما خواجهزاده کار برگردان بـه عربـی را بر عهـده گرفتند. خانــم تمــارا اســمعیلی ازاریانــس، دوســت و مترجــِم رســمی زبــان فرانســه برگــردان شــعرها را بــه فرانســوی انجــام دادنــد.
در نمونههای از این مجموعه میخوانیم:
«بسیار سالهاست
که فوجی
با شب کلاه برفیاش بر سر
مغرور
ایستاده
پرواز درناهای عاشق را نظاره میکند»
********
قطعهای که سالمی میگوید برای سنگ مزار خود نوشته است:
«آهای روزگار
از ما گذشت
ولی رسمش این نبود»
********
«یکبار دیگر
خانهتکانی
یکبار دیگر
هفتسین باستانی
در کوچه میپیچد صدای حاجی فیروز
از راه میآید دوباره
عید نوروز
******
«با پهلوی دریده خونآلود
بر خاک افتاده است
ماتادور
و زل زدهاست خیره به او
گاو
و غرق در غرور
سم بر زمین میکوبد»
******
«سیب درشت سرخ رسیده
افتاد از درخت
در خواب بود
نیوتن»
*** **
برای محمد نوری
«خنیاگر بزرگ
رخ در نقاب خاک کشیده
وقت درو رسیده و
مریم در خواب ناز خفته است»
*****
«با غرش مهیب تندر
باران صبحگاهی
چشمانتظار جنگل را
هاشور میزند»
*****
آخرین شعر کتاب:
«بنشین کنار من
بگذار
عطر خوش قهوه
ما را به هرکجا که خواست
ببرد»
******
شب گِردِ من
حصار کشیده است
تاریک و سرد و سرد
بالا بلند!
با آفتابِ دو چشمت
این بیکرانه ظلمتِ شب را
روشن کن!
انتهای پیام