به گزارش خبرگزاری فارس از رستم، روز جانباز رسیده بود، روزی که سقای دشت کربلا اولین فرزند علی ابن ابیطالب (ع) و ام البنین با قدوم خیر و پر برکتش چشم به جهان گشود و روز جانبازان سرافراز نام گذاری شد. دست روی دست گذاشتن دیگر فایدهای نداشت، باید حداقل قدمی برای ادامه راه شهیدان و جانبازان بردارم.
برای معرفی یکی از جانبازان شهرستان رستم با بنیاد شهید شهر مصیری که تماس گرفتم و اعلام کردند که یکی از معروفترین جانبازان شهرستان که در بین همه مردم شناخته شده است، اقای جمشید باقری است که با حالی یک طرف بدن ایشان فلج بوده ولی به کارهای کشاورزی نیز مشغول میباشد.
اولین باری بود که از او نخواستم فرد دیگری را معرفی کند! بعد از تماس با او، فوری با آقای باقری تماس گرفتم و برای اولین فرصتی که پیش رو داشتم، هماهنگ کردم.
شب شد و کم کم به وعده دیداری که داشتم نزدیک تر می شدم، سوار ماشین شدم و طبق آدرسی که عروس خانواده باقری داده بود پیش رفتم، تا به مسجد محله باقری شهر مصیری رسیدم، خیابان عریض تاریکی سمت چپم بود، که باید تا انتهای آن میرفتم.
بالاخره به آخر خیابان رسیدم، عروس بزرگ خانواده باقری چادر به سر و با دختر کوچکی که در دست داشت، در کوچه منتظرم بود. با هم زنگ در را زدیم و وارد خانه که شدم آقای باقری و همسر مهربانش با لحنی آرام و خنده به رو از من استقبال کردند.
محکم و استوار مثل همیشه
حاج آقا راست و محکم ایستاده بود! باورم نمیشد که این مرد، همان جانبازی است که به من معرفی کردند و گفتند علاوه بر تیر و ترکش ها و زخم هایش، یک طرف بدنش نیز فلج است که اگر بخواهم مجروحیت هایش را یکی به یکی بیان کنم، خودش یک ماجرای کامل است.
بعد از احوال پرسی، بدون مقدمه از حاج آقا خواستم مصاحبه را شروع کنیم و ایشان با خنده پرسید: چگونه میخواهی برایت تعریف کنم؟ خاطره گونه یا صفر کیلومتر؟
به او گفتم به قول خودتان صفر کیلومتر تعریف کنید. آقای باقری هم از ابتدای اعزام به جبهه شروع به گفتن کرد که در همین حین از همسرش خواست تا کیفش را که پر از برگه مدارک و مستندات است، بیاورد.
وی صحبت های خود را این گونه آغاز کرد: جمشید مرادی متولد ۱۳۴۳ جانباز ۷۰ درصد از شهرستان رستم هستم، که مهر ماه سال ۱۳۶۰ برای حفظ انقلاب، امنیت و اسلام اولین بار به مناطق جنگی رفتم.
باقری ادامه داد: چون سال ۱۳۶۰ اعزامی ها به مناطق جنگی کردستان بود، افراد زیادی متقاضی حضور نبودند و ۱۸۰ نفر از سه استان همجوار در شیراز دوره دیدیم تا ۶۴ نفر از افراد حاضر شدند در کردستان حضور پیدا کنند.
همین طور که برگه هایی را که از کیف در آورد بود را ورق می زد، افزود: وارد مریوان که شدیم فرمانده ان منطقه شهید احمد متوسلیان، با نیروهایشان به استقبال ما آمدند و در طول سه ماهی که در آن منطقه بودیم، عملیات های زیادی انجام دادیم.
این جانباز گفت: ۲ماه بعد از برگشتن از کردستان برای بار دوم در مناطق جنوب، عملیات فتح المبین_ بیت المقدس تا بعد از آزادی خرمشهر حضور پیدا کردم.
وی ادامه داد: در منطقه فکه یک شب که حملات زیاد شده بود، ۱۲ تا از همرزمان از جمله شهیدان حمزه بازیار و نادر کریمی را با آرپیجی مسلح کردم و انقدر تیر خوردیم که خون از گوش هایمان می آمد؛ اما حس نمی کردیم و بعد از یک ساعتی عقب نشینی کردیم.
وی افزود: تصمیم گرفتیم فردای آن روز عملیات داشته باشیم و چند گردان دیگر هم برای آزادسازی پاسگاه فکه همان شب به ما پیوستند.
از گرمای بالای ۵۰ درجه تابستان تا عملیات مثلثی عراقیها
کلاه سبزی بر سر و لباس پاسداری اش در همان کیف کناری اش گذاشته بود که به گفته عروس و همسر وی، همیشه همین کلاه را بر سر دارد.
این پاسدار گفت: چند ماه بعد به عملیات رمضان و محرم اعزام شدم و میتوان گفت که گرمای تابستان در عملیات رمضان بالای ۵۰ درجه بود.
وی با حرکات دست راستش که همراهی اش می کردند، مثلت هایی را روی میز برایم رسم می کرد و اشاره ای به عملیات مثلث مانند عراق کرد و گفت: رزمنده های ما از هر سه چینش مثلثی که عراق با استفاده از تانک هایش چیده بود، رد شدند اما خبری از تیر و شلیک تانک ها نبود که بنا شد فردا رزمنده ها بیایند و تانک ها را ببرند و از آن ها استفاده کنند.
این جانباز گفت: تا اوایل بصره رفته بودیم و یک کانال به نام ماهی بود و در آب ان، سیم های برق را گذاشته بودند تا کسی نتواند وارد آن شود، ولی رزمنده های ما به هر نحوی که شده بود از آب گذشتند.
وی افزود: هم از طرف بصره و هم از پشت سر، نیروهای عراقی حمله کردند و تعدادی از رزمنده های ایرانی اسیر و شهید شدند و جمع بسیار اندکی هم توانستند به عقب برگردند.
باقری با اشاره به شرکت در چند عملیات دیگر بیان کرد: برای عروسی ام به شهرستان برگشتم و ۲۰ دی ماه ۱۳۶۲ مراسم عروسی گرفتم، اما ۵ روز بعد دوباره به جزیره مجنون اعزام شدم.
اگر میتوانستم با حاج آقا به جبهه میرفتم
در همین حین صحبت هایش را قطع کردم و از همسرش پرسیدم چطور شد که اجازه دادید باز به جبهه برگردد؟ و وی پاسخ داد: اگر هم موافقت نمی کردم انقدر عشق و علاقه به جبهه و دفاع از کشورش داشت که باز هم میرفت و خودم نیز اگر میتوانستم همراهش در جنگ حاضر می شدم.
باقری در حالی که جای تیر و ترکش هایی که در بدنش باقی مانده بود را نشان می داد، افزود: حدود ۹ ماه بعد در جزیره مجنون مجروح شدم به طوری که یکی از پاهایم فلج شد و ۴۲ روز در بیمارستان تهران بستری شدم.
وی گفت: پزشکان چندین بار به من گفتند که باید پایت قطع شود، اما به لطف خداوند یکی از پزشکان ماهر، تاندون پایم را قطع کرد تا حداقل به صورت ثابت و مصنوعی عمل کند.
وی افزود: یک سال و نیم بعد از مجروحیتم، زمانی که بعد از انجام عمل در بیمارستان بستری بودم، عملیات کربلای ۴ شروع شد و فوری گچ پایم را در آوردم و به شهرستان امدم تا باز به جبهه اعزام شوم.
این جانباز گفت: به شیراز رفتم و برای فرماندهی به منطقه المهدی معرفی شدم; به عملیات کربلای ۴ نرسیدم، ولی به کربلای ۵ رسیدم و در آن شرکت داشتم.
تاسیس توپخانه المهدی توسط جمشید باقری
باقری راجع به تاسیس توپخانه المهدی گفت: موسس این توپخانه خودم بودم، و متاسفانه در یکی از عملیات ها شکست خورد و خودم در عملیات کربلای ۵ و ۸ زخمی شدم و در اهواز خودم را درمان کردم.
وی افزود: بعد از این جریان وقتی به فرمانده گردان گفتم که می خواهم تسویه حساب کنم و برگردم اجازه نداد، اما یک ماه بعد باز زخمی شدم و به همین بهانه جهت سرکشی به شهرستان آمدم که در همین حین که شهرستان بودم، لشکر فجر نامه زده بود که حاج آقا باقری را به اینجا اعزام کنید و از تیر ۶۶ تا ۱۵ اسفند ۱۳۶۷ در آنجا حضور داشتم.
تیر و بمب هم به من علاقه پیدا کرده بودند!
این جانباز بیان کرد: اولین روز عید همان سال از ناحیه دو تا پا ترکش خوردم و زخمی شدم، چون آمبولانس نمی توانست بیاید، باید منتظر می ماندیم تا عصر که هلیکوپتر بیاید و مرا به نزدیک ترین شهر برساند. به تهران که رفتم، آنجا زیر بمب باران قرار گرفت و اعلام کردند باید تهران را ترک کنید.
وی افزود: به سمت شیراز حرکت کردم که بعد از حضورم در شیراز، انجا را هم توسط ۵ موشک تیرباران کردند و دوباره مجبور شدم به شهرستان برگردم و انگار که تیرها و بمب ها هم به من علاقه پیدا کرده بودند.
این جانباز ادامه داد: چون مجروح بودم و زخم هایم به نسبت عمیق بود باید پانسمان ان عوض می شد که در یکی از بیمارستانهای شیراز، پرستار حتی بدون زدن بتادین باندها را یکی یکی در می آورد و شدت خون تمام تخت و زمین را گرفته بود.
وی افزود: بعد از چند روز باز به جبهه اعزام و در عملیات عقب نشینی شلمچه زخمی شدم، و با توجه به اینکه نیروهای عراقی بسیار به ما نزدیک بودند و نمی توانستیم چیزی برداریم و با خودمان ببریم، ۶ تا از توپ هایی که داشتیم را برای اینکه عراقی ها از آن استفاده نکنند، با نارنجک منفجر و نزدیک به ۷۰ رزمنده را سوار یک ماشین تویوتا و یک بیل مکانیکی کردیم و به اهواز رساندیم.
شهیدی که از دنیا رفت اما زنده است!
باقری با بیان اینکه بعد از ۱۸ روز دوباره در منطقه شلمچه حضور پیدا یافتم ، بیان کرد: برای آزادسازی این منطقه چهار قبضه توپ مستقر کردیم و شب همراه با تعدادی از رزمندگان از جمله شهیدان ممسنی و رستم تبار قربانعلی احمدی، علی احمدی، حسن دهقانی و احمد انصاری وارد عملیات بیت المقدس ۷ شدیم که خودم نیز جز شهدای ان عملیات بودم.
جمله آخر این جانباز را که شندیم برایم جای سوال بود که چطور جز شهدا بوده، اما الان زنده است؟ از او خواستم برایم بیشتر توضیح دهد و گفت: تا جایی که به یاد دارم وسط آتش های شدید دشمن دو ماشین تویوتا حامل بار یخ سر رسیدند و بعد از این را همرزمانم برایم تعریف کردند.
یکی از همرزمان ایشان که در کنار وی حضور داشته، در این خصوص گفت: اولین نفر جنازه حاج جمشید را کف ماشین گذاشتیم و مجروحین را بعد از ایشان سوار ماشین کردیم و روی جنازه شهدا یخ هایی که از اهواز رسیده بود را ریختیم، به سوی بهداری لشکر حرکت کردیم؛ اما آنها را تحویل نگرفتند و گفتند که باید به بیمارستان صحرایی امام حسین مراجعه کنید.
حاج جمشید شهید شده بود
وی ادامه داد: از بیمارستان امام حسین، مجروحین و شهدا را با هلیکوپتر به بیمارستان بقایی اهواز آوردیم که پرسنل بیمارستان مرگ حاج جمشید را تایید کردند و گفتند وی شهید شده است.
همرزم باقری افزود: جمشید را به سردخانهای بردند که در تریلر مستقر بود و دمای چندان پایینی هم نداشت، او را در کاورهای مخصوص گذاشتند و برچسب مشخصات را روی آن زدند و ساعت ۲:۳۰ شب وقتی که میخواستند تخلیه شهدا انجام دهند، متوجه می شوند که کاور جمشید عرق کرده و احتمال می دهند که ایشان جان داشته باشد.
وی بیان کرد: جمشید را به بیمارستان گلستان اهواز بردند و با شوک الکتریکی وی دوباره بدنش جان گرفت و جمجمه سر ایشان را که خیلی ضربه دیده بود را عمل کردند و بعد از چند روز وی را به شیراز منتقل کردند.
از قبر آماده این جانباز تا رسیدن خبر جان گرفتن دوباره اش
با توجه به اینکه خبر شهادت این جانباز به خانواده و مردم شهر رسیده بود، همسر شهید گفت: در شهرستان حتی قبر او را هم اماده و آگهی ترحیم و تسلیت را هم چاپ کرده بودیم و بعد از اینکه از طریق برادر جمشید باخبر شدیم که او زنده است و در بیمارستان بستری است، برای ملاقات راهی شیراز شدیم.
همسر شهید افزود: همان روز همه برای مراسم تشییع اماده بودند که یکی از اقوام با پوستر تشییع جنازه به ملاقات مادر جمشید می رود و می گوید از او خبر داری؟ و وقتی مادر پاسخ میدهد او زنده است و شیراز بستری است، آن فرد می خندند و می گوید: پوستر تشییع جنازه جمشید در دست من است و امروز باید تشییع جنازه اش باشد!
پزشک جمشید باقری با توجه به اینکه او از یک طرف فلج شده بود در بیمارستان شیراز به او گفته بود که اگر بتوانی تا ۶ ماه آینده از تخت بلند شوی یک انسان بسیار قوی هستی و این جانباز بیان کرد: یک ماه و نیم بعد با توجه به اراده ای که داشتم، از بستر خارج شدم و کم کم در خانه خودم با کمک دیوار و انجام تمرینات متعدد با عصا شروع به راه رفتن کردم.
ان زمان حتی معلولیت این جانباز مانع خدمت به دین و کشورش نشد و در زمان هایی که برای استراحت پزشکی به ایشان داده بودند فعالیت هایی نیز انجام میداد و در این باره گفت: بعد از اینکه کمی وضعیت جسمانی ام بهتر شد برای جمع آوری کمک های مردمی در سطح شهر اقدام کردم و چند روز بعد ۳ دستگاه نیسان کمک جمع شد که خودم نیز با آنها به مناطق جنگی رفتم.
امضای قطعنامه ۵۹۸ زخم عمیقی بر پیکر یادگار دفاع مقدس
این جانباز در خصوص امضای قطع نامه ۵۹۸ توسط ایران بیان کرد: زمانی که قطع نامه امضا شد، بسیار ناراحت بودم و گویا دوباره زخم عمیقی خورده بودم چون ۸ سال رزمنده های پاک و مردم غیور ایران اسلامی جنگ را تحمل کردند و حتی بعد از امضای قطع نامه در مناطق جنگی حضور پیدا میکردم، چون نزدیک به ۷ سال از عمر خودم را بین توپ و تانک و در آن مناطق گذرانده بودم و به نوعی برایم عادت شده بود.
وی ادامه داد: شهادت لیاقت می خواهد و شاید من لیاقت این را نداشته ام و خدا خواست تا باقی عمرم را مشغول به خدمت خلقش شوم و معتقدم اگر کسی یک ذره دل به دنیا بسته باشد شهادت نصیبش نمی شود و شهیدان ما جز پاک ترین و مخلص ترین بندگان خدا هستند.
جمشید باقری ۶۷ ماه و ۱۹ روز در جبهه های جنگ دفاع مقدس حضور داشته و ۷ بار مجروح شده و ۱۸ سال در سپاه شهر مصیری مشغول به خدمت صادقانه شد.
هم اکنون نیز یکی از کشاورزان نمونه شهرستان می باشد و در کنار کار کشاورزی هنوز هم فعالیت های جهادی و خدا پسندانه اش ادامه دارد.
انتهای پیام/س/ ق