خبرگزاری فارس اصفهان-بهار یوسفیان، در این سالها، عطر شهادت نه از خاکهای آغشته به خون جنوب بلکه از خرابههای شام و صحرای حلب به مشام میرسد؛ این جوانانمان هستند که ثابت کردند اگر در کربلا بودند دست نامحرمی به ناموس اهل بیت نمی رسید، گوشوارهای کشیده نمیشد و بدنهای زیر سم اسبان قرار نمی گرفت.
این مسیر دلیل نمیخواهد بلکه قطبنمای آن دل است و بهانهاش هم بیعت علمداران زمان است، بیعتی که تا پای سرخی خون به پای آن ایستادند و نگذاشتند لحظات عصر عاشورا و حمله دشمنان به خیمهگاه تکرار شود.
به مناسبت ۲۲ اسفند ماه، روز بزرگداشت شهدا به سراغ یکی از مادرانی رفتیم که فرزند غیور خود را راهی دفاع از حرم عقیله بنی هاشم(س) کرد تا اشقیا جسارتی به حرم بیبیجانمان نکنند ؛ شهید جواد محمدی چهارمین شهید درچه اصفهان است که در تاریخ ۱۶ خردادماه سال ۱۳۹۵ در سن ۳۴ سالگی به شهادت رسید و پیکر مطهر او ۲۵ روز پس از شهادت به وطن بازگشت.
از خانم صمدی مادر شهید محمدی درباره تولد پسرش جواد میپرسم و اینگونه پاسخم را میدهد: جواد فرزند اول خانه بود که در ۲۹ مرداد سال ۶۲ بهدنیا آمد و تولدش مصادف با میلاد امام رضا(ع) بود.
وی با تأکید بر اینکه از موارد بسیار مؤثر در تربیت فرزند رزق و روزی حلال است، ادامه میدهد: معتقدم این مورد تأثیر زیادی در زندگیمان دارد، همسرم شغل حساسی داشت، در زندان کار میکرد و حساس بود که سر ساعت در محل کار حضور پیدا کند تا خدشهای در کارش ایجاد نشود.
صمدی در خصوص دیگر عوامل مؤثر بر تربیت فرزند خود توضیح میدهد: در سالهای اول تولد جواد در خانه پدر شوهرم زندگی میکردیم و سعی میکردیم تمام موارد از جمله رعایت محرم و نامحرم را رعایت کنیم همچنین دقت در حلال بودن خوراکیها هم از موارد مهمی بود که مورد توجهم قرار داشت.
جواد کاری را بدون مشورت با خانواده انجام نمیداد
این مادر شهید با تأکید بر همراهی خود با فرزندانش میگوید: همه تلاشم همراه بودن با فرزندم و گوش دادن به صحبتهای او بود تا او را درک کنم و این موضوع به گونهای پیش رفت که زمانی که جواد بزرگ شد قصد هرکاری را داشت با خانواده همراه بود و کاری بدون مشورت انجام نمیداد.
از او درباره نحوه ورود شهید محمدی به سپاه میپرسم و اینگونه جوابم را میدهد: جواد در بسیج و هیات فعالیت داشت و کلاس نهم بود که گفت میخواهم با سیکل وارد سپاه بشوم، برای ورود به سپاه مخالفتی نداشتیم اما گفتیم مدرک دیپلمت را بگیر و بعد از آن به سپاه برو.
نوجوان دبیرستانی که قصد ورود به سپاه را داشت
صمدی ادامه میدهد: جواد هر کاری که میخواست انجام بدهد نزد من میآمد و به او میگفتم شرط حرف پدرت است، پدرش میگفت مادرت باید اجازه بدهد، من برای ورودش به سپاه نرم شده بودم اما گفتم پدرت گفته باید دیپلمت را بگیری.
مادر شهید با اشاره به اینکه جواد وارد دبیرستان شد و حدود سه ماه به مدرسه رفت، توضیح میدهد: جواد در آذر ماه و هفته بسیج روی تابلو کلاس جملهای نوشته و چفیه به گردنش انداخته بود که یکی از معلمهایش چفیه را از گردنش کشیده و تابلو را پاک کرده است.
او ادامه میدهد: جواد از این داستان ناراحت شده بود و از مدرسه بیرون زد و همان موقع قضیه را تعریف کرد اما با وجود وساطتهای مدیر مدرسه دیگر به مدرسه نرفت و چون این زمینه را داشت که با سیکل وارد سپاه شود، پدرش را راضی کرد و در سال ۷۹ برای ثبتنام و حضور در دورهها وارد سپاه شد.
صمدی با اشاره به اینکه جواد در ۱۷ سالگی وارد سپاه شد، یادآور میشود: پس از آن حدود یک سال و نیم دورههای تخصصی را طی کرد و مدتی در کاشان و مدتی در تهران بود و سپس پس از یک سال و نیم به اصفهان بازگشت و در یکی از مکانهای نظامی خدمت کرد.
از مادر شهید درباره ازدواج جواد و همسرش میپرسم و تعریف میکند: جواد در سن ۲۱ سالگی گفت قصد ازدواج دارم اما در آن زمان خانه و بودجهای نداشت و برای این موضوع به او سخت گرفتم و گفتم فقط کار نیست، بعد از گذشت چند ماه با جمع کردن حقوق و پساندازش زمینی خرید.
تا خانهام را نسازم عروسی نمیکنم
وی با تأکید بر اینکه زمانی که زمین را خریدیم برای ازدواج مصمم شد و ما هم حرفی نداشتیم، بیان میکند: در سال ۱۳۸۴ بود که ازدواج کرد و حدود ۲ سال و نیم عقد بود چون همان ابتدا گفت تا خانهام را نسازم عروسی نمیکنم و همین کار را هم کرد، در دوران عقدشان جواد در بخش حفاظت از انرژی هستهای نطنز مشغول بود.
صمدی خاطرنشان میکند: در سال ۸۷ بود که عروسی کردند و سال ۹۱ تنها فرزندانشان فاطمه بهدنیا آمد.
مادر شهید پیرامون ویژگی شخصیتی پسرش توضیح میدهد: جواد در طول ۱۷ سال خدمتش در سپاه بسیار اهل مأموریت رفتن بود و به این صورت نبود که یکجا بماند و کار کند؛ ۴ سال نطنز، ۲ سال شیراز، یک سال کردستان خدمت کرد و به این نکته حساس بود که اگر جایی کار میکند ثمربخش باشد، از اینکه فقط وقت بگذارند و حقوق بگیرد فراری بود.
اگر انسان حقوق میگیرد باید به حدی کار کند که حقوقش حلال باشد
وی تأکید میکند: عقیده جواد این بود که اگر انسان حقوق میگیرد باید به حدی کار کند که حقوقش حلال باشد و صرفا این نباشد که استخدام است و حقوق میگیرد.
از خانم صمدی میپرسم چطور شهید محمدی سوریه رفتنش را مطرح کرد و در پاسخم میگوید: نیمه سال ۱۳۹۴ جواد در یگان امنیت بود، در آن زمان از اصفهان افرادی را حدود ۳۰ تا ۴۰ روز به دوره میفرستادند و پس از آن به سوریه اعزام میکردند، جواد هم پیش زمینه چنین اقداماتی را داشت زیرا از این کارها دوست داشت و توانایی آن را داشت.
مادر شهید با اشاره به اینکه قبل از جواد، برادرش برای آموزش اسم نوشته بود و مراحل را گذرانده بود، خاطرنشان میکند: جواد زمانی که متوجه شد بود چنین شرایطی وجود دارد بلافاصله برای لشکر ۱۴ امام حسین(ع) اعلام نیاز گرفته و از یگان امنیت خارج شده بود البته این موارد را توسط برادرش متوجه شدیم.
وی یادآور میشود: مدتی قبل از این اتفاق، پای جواد آسیب دیده بود و در گچ بود که پس از ۱۰ روز گچ پایش را باز کرد و گفت خودش خوب میشود.
قرعهکشی میان ۲ برادر برای اعزام به سوریه
صمدی با اشاره به اینکه هر ۲ پسرم حدود ۴۰ روز با هم به آموزش رفته بودند و بهصورت داوطلبانه اسم خود را نوشته بودند، میگوید: قرار شد برای اعزام بین آنها قرعهکشی کنند و در نهایت نام جواد در آمد و زمانی که اعزامش قطعی شد به معالجه پایش پرداخت.
مادر شهید محمدی ادامه میدهد: در دی ماه ۱۳۹۴ قبل از اربعین بود که اولین اعزام جواد صورت گرفت؛ پیش از اعزام و در زمان آموزشها خودش و همسرش این موضوع بهصورت سربسته با من در میان گذاشتند.
از او میپرسم چطور اولین اعزام پسرتان به سوریه را متوجه شدید و پاسخ میدهد: در زمان اعزام، همراه با همسرم به مشهد رفته بودیم که جواد تماس گرفت و گفت میخواهم به سوریه بروم، پدرش در جریان نبود و به من گفت که به او بگویم اما قبول نکردم و خودش با او صحبت کرد؛ زمانی که با پدرش صحبت کرد انتظار داشتم مخالفتی کند اما خیلی راحت در پاسخ به جواد پاسخ مثبت داد و هیچ مخالفتی کرد.
صمدی یادآور میشود: جواد حدود ۲۰ روز قبل از اربعین اعزام شد و ۱۰ روز بعد هم برادرش اعزام شد یعنی مأموریت جواد ۵۵ روز و بردارش ۴۵ روز طول کشید و هر ۲ مجروح شدند؛ به پای جواد تیر خورده بود و برادرش را موج انفجار گرفته بود پس از آن چند شهید از جمله شهیدان شاهسنایی، مجیری، براتی و... را به اصفهان آوردند و پس از آن لشکر از اصفهان نیرویی اعزام نکرد.
مادر شهید در خصوص اعزام دوم پسرش به سوریه میگوید: در نیمه سال ۹۵ همسر جواد به من گفت جواد در حال جابجا شدن است و از نیروی قدس اعلام نیاز گرفته است؛ از او پرسیدم کجا میخواهی بروی گفت میخواهم برای درجهام در تهران برای دوره بروم و در پاسخ به او گفتم میدانم که اهل این کارها نیستی و کجا میخواهی بروی و پاسخ داد که میخواهم به سپاه قدس بروم.
در سپاه قدس به حضور من نیاز دارند
وی با اشاره به اینکه زمانی که علت رفتنش به سپاه قدس را پرسیدم گفت فکر میکنم در آنجا به من نیاز دارند و میتوانم بهتر کار کنم، توضیح میدهد: میدانستم روند سپاه قدس چطور است اما از او پرسیدم کار آنجا به چهصورت است و گفت مأموریت خارج از کشور برای سوریه و عراق است.
صمدی با یادآوری اینکه برای آموزشش حدود ۲۰ روز به تهران رفت، یادآور میشود: در آن زمان طرحی به نام «طرح شهید همدانی» مطرح بود و برای افرادی که قصد اعزام داشتند ملاکهایی مطرح بود اما جواد با اینکه برخی از آن ملاکها را نداشت باز هم از سپاه قدس اعلام نیاز گرفته بود و ۱ سال مأموریت گرفت.
مأموریت یکسالهای که نیمه کاره ماند
مادر شهید تصریح میکند: جواد به من و پدرش گفت ۱ سال مأموریت گرفتم و پس از یک سال اگر خوب بود باز هم میمانم و اگر نه برمیگردم؛ در مرداد ماه سال ۹۵ مأموریتش آغاز شد و در ۱۶ خرداد حدود ۲ ماه پیش از اتمام مأموریتش در چهارمین مرتبه اعزامش به شهادت رسید.
از او درباره خاطراتی که از پسرش به یاد دارد میپرسم و بیان میکند: همه زندگی جواد خاطره بود اما یکی از مواردی که در بین خانواده و آشنایان زبانزد است شوخطبعی اوست؛ جواد در هر جمعی که حاضر بود فارغ از اینکه جمع جوان یا پیر است سعی میکرد جمع را شاد کند.
صمدی ادامه میدهد: خاطره دیگری که در ذهن دارم این است که جواد حتی زمانی که در سختترین شرایط به مأموریت میرفت زمانی که باز میگشت و وارد خانه میشد انگار نه انگار که به مأموریت رفته زیرا نشاط، شور و حال زیادی داشت.
مادر شهید با یادآوری اینکه جواد حضور در جمع را دوست داشت توضیح میدهد: یکی از مهمترین شاخصهها و عادتهای جواد این بود که زمانی که از مأموریت باز میگشت در مسیر تماس میگرفت و میگفت غذا آماده کنید به خانه شما میآییم و هر زمانی که میخواست به خانه ما بیاید تماس میگرفت و میپرسید خواهر و برادرم هم میآیند؟
چشم و گوش و دهان همه به رهبرمان باشد و لاغیر
وی در پایان خطاب به جوانان میگوید: وجه اشتراک تمام شهدا در وصیتنامههایشان این است که رهبر را تنها نگذاریم؛ جواد وصیتنامه مکتوب نداشت اما در مصاحبههای تصویریاش یکی از صحبتهایش این بود که « چشم و گوش و دهان همه امام سید علی خامنهای و لا غیر»؛ اطاعت از رهبری برای جواد اهمیت زیادی داشت و هم خودش به این موضوع توجه داشت و هم به دیگران توصیه میکرد که به این موضوع اهمیت دهند.
انتهای پیام/۶۳۱۲۵/آ/ی