همشهری آنلاین - محمد صادق خسروی علیا: بوی نم باران بهاری پایتخت نشینان را صبورتر کرده، تب و تاب هست، اماتب و تابی شیرین. بهار نزدیک است و اکسیژن هوایش انگار صبوری و آرامش و محبت با خود آورده. هر سال در روزهای پایان سال بازار ۱۵ خرداد تهران تب و تاب عجیبی دارد، انگار چند هفته زودتر اینجا عید می شود. در ادامه روایت هایی می خوانید از حس و حال در این بازار و روایت های مردم و از همه مهمتر آرزوهایی که برای سال آینده در دل دارند.
چشم نخورد بهارمان
در بازار شب عید، در میان همهمه و شلوغی ها حوصله آدم ها بیشتر شده.پیاده روها پر از هیجان است تا شتاب و عجله. مشتریانی که با هم غریبه اند و تنها وجه اشتراک شان حالا حضور در یک مرکزخرید یا یک فروشگاه است به هر بهانه های با هم خوش و بش می کنند.توصیف حس و حال بهاری در خیابان های شهر را می توان در دو واژه خلاصه کرد؛ مهربان وگرم .
دو هفته مانده به بهار. روزهای داغ کسب و کار است. خیلی ها با همه توان شان آمده اند تا گلیم شان را شب عیدی از آب بیرون بکشند. یکی در حجره و خیلی ها هم کف بازار بساط کرده اند. یکی پر مشتری و یکی بی مشتری.
اما به قول حاج احمد«روزی می رسد» قدیمی های بازار تهران این روزها بساط اسپند و عودشان به راه است.حاج احمد از خشکبار فروشان قدیمی بازار است. نزدیک ۸۰ سالش است میان دکان خشکبار فروشی اش نشسته و به عصای چوبی تکه زده.
او از میانه دکان بیرون و بازار را تماشا می کند و شاگردانش پاسخگو مشتریان هستند. حاج احمد سالهسات که خودش را بازنشسته کرده و دکان را به شاگردانش سپرده اما هر سال دو سه هفته مانده به عید می آید روی صندلی قدیمی اش می نشیند. تا تکاپوی مردم را تماشا کند.
او میگوید: « اسپند به خاطر چشم زخم است و عود آمدن بهار و عید. این شلوغی و رفت و آمد نباید چشم بخورد. خدا را شکر. ما سال های کرونایی سختی را پشت سر گذاشتیم این تعمت بزرگی که هنوز هستیم و می توانیم یک بهار دیگر را ببینیم و تنفسش کنیم. عید و بهار یک نعمت است باید قدر بدانیم.»
در میانه بازار مرد جوانی که بوتیک پوشاک مردانه دارد با وسواس جلوی مغازه اش را آب و جارو کرده و ویترین ها را برق می اندازد.
حسین در این روزهای پایانی سال از حس و حالش می گوید:« سرمان گرم مشتری است. باورتان می شود برای ما این روزها و این ساعات مثل برق و باد می گذرد. تا سرم خلوت می شود و نگاه به ساعت می اندازم ، می بینم روز تمام شده. اما با این حال و احوال ، این روزها را دوست دارم. نه اینکه به خاطر مشتری و رونق بازار باشد نه. من از کودکی عاشق جنب و جوش های شب عید بودم. مردم در این روزها یک حال متفاوت دارند. مهربان تر می شوند، با گذشت تر. این روزهای برای من یک تعبیر دارد اینکه خیلی از ناخوش احوالی ها خود به خود فراموش می شود و شده برای مدت کوتاهی همه سرگرم میزبانی از بهار می شوند. به نظرم باید قدر این حس و حال خیلی کمیاب است.»
شیرینی زندگی می چربد به تلخی ها
بازار تلخ و شیرین بسیار دارد اما به وقتش زور شیرینی زندگی به همه چیز می چربد. نسبت به سال های گذشته جمعیت زنان دست فروش بیشتر شده. زنان بسیاری کیف و کفش و مانتو و... در گوشه پیاده رو بساط کرده اند؛ آنها در قالب قهرمانان بزرگی ظاهر شده اند که با عزت نفس بسیاری کسب در آمد می کنند.آیدا مهابادی زن جوانی است که یک تنه دهها مانتو را روی دوش گذاشته و فریاد می زند:«مانتو زیر قیمت بازار. جدیدترین مدل. رنگ سال و...»
آیدا آمده به یاری همسرش. رضا آن سوی پیاده روی ۱۵ خرداد درست روبه روی آیدا ایستاده و کفش های بچه گانه بساط کرده. آیدا می گوید:«اولین باری است که دست فروشی می کنم. آمده ام تا به رضا کمک کنم. خدا روشکر کاسبی خوب است. خانم ها هم از من خرید می کنند. نمی خواهم بگویم که الان خیلی خوشحالیم و به ما خوش می گذرد. خیلی دلم می خواهد همسرم شغل بهتری داشت. اما روزگار است دیگر. به هر حال من به آینده امیدوارم و اصلا دوست ندارم در این شب عیدی غر بزنم و حرف های نا امید کننده به زبان بیاورم. اما خداکند وضعیت اقتصادی کشورمان در سال آینده بهتر شود. مردم سختی های زیادی را دارند تحمل می کنند.»
خانم فروزانیان، مادر است یک زن سرپرست خانوار . او دو فرزند قد و نیم قد دارد که در گوشه پیاده رو همراه او هستند. بچه ها مشغول بازی با جوراب هایی هستند که مادرشان بساط کرده:« شوهرم دو سال پیش فوت کرد. تحت پوشش کمیته امداد و بهزیستی هستم اما کفایت نمی کند. همیشه شب عید و مناسبت ها برای امثال من فرصتی است برای کسب درامد. زندگی خیلی سخت شده، باید کار کنیم تا می توانیم اما خدا را شکر که چهار ستون بدن مان سالم است .»
خیلی از مادران برای نونوار کردن فرزندان شان و خریدهای خانه در آخرین روزهای مانده به سال در بازار مشغول خرید هستند. برخی برای خشنودی دل فرزندان شان به خرید آمده اند. خانم رضایی مادر فداکاری است که می گوید اگر برای خوشحالی این بچه ها نبود امسال خرید نمی آمدم:« نونواری حس و حال خوبی دارد اما وقتی دست و بال تان خالی باشد خرید به دل آدم نمی چسبد. به هر حال بچه ها عید نوروز را دوست دارند و چشم شان به بچه های دیگران است. من خودم و همسرم نمی توانیم خرید کنیم اما آمده ام تا برای بچه ها خرید کنم.»
مهران ۲۵ ساله دستفروش ساعت؛ آرزو می کند اول کرونا برود:« بعد دلم می خواهد یک مغازه بزرگ پر از ساعت داشته باشم همه برند و مارک.»
رضا همسر آیدا:« آرزو می کنم تورم و گرانی ریشه کن شود.»
فرزاد۱۷ ساله شاگرد آب میوه فروش می گوید، دلش می خواهد به دانشگاه برود:« درس می خوانم. خیلی دوست دارم دانشگاه بروم. راستی هنوز می توان با درس خواندن به جایی رسید!؟ نه بی خیال من مطمئنم می شود.»
کریلایی رضا آرزو می کند همه چیز ارزان شود تا مردم دست شان به دهان شان برسد و بیماران شفا پیدا کنند.
خانم معلمی که برای خرید آمده آرزو می کند که صدایش به گوش مسئولان برسد. خانم ترسیمی می گوید:« خدا کند حقوق ها را افزایش دهند. تا با استرس و ترس به بازار نرویم.»
آقای فتحی مرد پا به سن گذاشته ای است .به همراه دختر و داماداش آمده تا برای نوه اش سیسمونی خریداری کند. با شوق و ذوق آرزو می کند:« ۸۲ بهار را دیده ام . اما این بهار یک چیز دیگری است برای من. چون نوه ام به دنیاد می آید.خدا کند بتوانم نوه ام را ببینم .»
همه آدم های اینجا یک دنیا آرزو دارند. حتی آنهایی که از همه چیز و همه کس شاکی هستند، ته دلشان َآروزهایی دارند که این آخرسالی راحت تر به زبان می آورندشان. اما همه می دانند که سال فقط یک عدد است و این امید و امیدواری که هر سال در دلها ایجاد می شود فقط به خاطر آمدن بهار است. حاج احمد می گوید:« بهار شیرین ترین و لذیذترین طعم زندگی است.»