خبرگزاری فارس اصفهان: سارُق چارُقم خالی است اما اشک چشمانم جاری؛ عمری است که غرق در رؤیای تو هستم و به یاد ندارم کسی را با دستان خالی رها کرده باشی. رُخ آئینه دارت، تسکین دل بیقرار من است و یقین دارم که مرا نیز رها نمیکنی.
ای آقای بسیار! مگر نه اینکه تو بیش از هر کس حال دلم را میدانی؟ پس تمام مرا در آغوش بگیر؛ نیک میدانم که آغوش شما لبریز خدا است و دامان شما راه اجابت دعا و چشمان شما پناه و التجاء است.
آقاجان شاید که مرا دیوانه بخوانند، اما راستش را بخواهی هر لحظه نوای داودی، رایحه محمدی، قد و قامت علوی و چشمان پر مهر شما را تصور میکنم؛ دیدگانم میجوشند و صدایم مدام بغض آلود است؛ اسم تو را با اشک مینویسم.
اشک در فراق تو و روضههای پدرانت نمک سفرههای ما است. اصلا سِرّ کار همین گریهها است و مگر نه اینکه همین اشک، زنگار دل ما نوکران شما را میزداید. دل غبار گرفتهام را دریاب که جز باران لطف و کرم تو امیدی ندارم.
گویند که مجنون در فراق لیلی، بر ریگ بیابان نامش را مشق میکرد. بادیه نشینی پرسید این چه حالت است؟ مجنون گفت حال که کام او برایم میسر نیست، با نام او عشق بازی میکنم. حال من نیز بیشباهت به مجنون نیست و سالهاست که روز و شب نامت را مشق میکنم تا یادت در این دل آواره زنده بماند.
کار من التجا برای طلوع خورشید بیغروب است. حقیقت آن است که شاید روزی خود را فراموش کنم اما تو را هرگز! تمام هستی من تویی! جانم میگوید که تمام منی، برای همهی ما تو محرمی، شریک غم اهل عالمی، تو کعبه ی اولاد آدمی! آغوش تو مرکز توحید عالم است؛ مطاف ملائکه آسمانها و مکان حضور توجّهات الهى و محلت ذکر و مرجع مهر است.
مصرع عشق است؛ برزن سرّ است و دلم نشستن پای خطابههایت، همراه شدن با عاشقانت و خادمی درگاهت را میخواهد. آری خودت میدانی که همه چیز بهانه است! دلم تنها تو را میخواهد. آغوشت، نگاهت، دستان پر از مهرت.
هرگز شوق پروانه بودن را از بالهای شکستهام نگیر و به روشنی ظهور پر نورت قسم، یاد تو تنها پناهی است که میتوانم به امیدش پرهای سوختهام را برای یاریت روانه کنم.
ای آشنای سرزمین نزول وحی، ای معنای صفا و مروه، ای حلاوت ذکر و قنوت و نیاز، ای غریب غریبان و یاری دهنده ضعیفان، بیا که سائل درماندهات با قلبی محزون، جسمی شکسته و روحی خسته ظهور تو را تمنا میکند.
انتهای پیام/۶۳۰۸۶/ج/م