«اینجانب دنیل بلیک» تصویر تکان دهنده کن لوچ از سرمایه سالاری

تابناک دوشنبه 22 دی 1399 - 23:26

طی دهه ها، کن لوچ کشمکش مردمی را که توسط سیستم سرمایه‌داری به نابودی کشیده شده اند زیر ذره بین برده است. از نوجوان محروم فیلمِ قوش (ساخته 1969) تا چریک‌‌های درگیرِمبارزات استقلال ایرلند در فیلم برنده نخل طلای “بادی که مَرغزار را لرزاند.” می‌توانند این‌گونه وصف شوند. نقطه کانونی آثار لوچ فیلمنامه‌هایی واقع‌گرایانه است که بهره کمی از فریبندگی و زرق‌‌وبرق دارند. آثار او علیرغم روند آرام‌ و فراغت بالی که دارند، مملو از نیات و دغدغه‌های کارگردانی هستند که نگاهی انسان‌گرایانه را به کار می‌بندد. نگاهی که گاه می‌تواند بیش از اندازه آموزگارانه به نظر ‌آید، اما به ندرت از مقدار قابل توجهی از مایه‌های دراماتیک تهی می‌شود.

“اینجانب، دنیل بلیک” ،بنابگفته بعضی واپسین فیلم کارگردان، بسادگی می‌تواند در این الگو جای بگیرد. فیلم نگاه تلخ و شیرین قابل‌پیشبینی درباره تاثیرات بوروکراسی نظام کمک های درمانی بر نجاری بیمار و میانسال دارد و هیچ ترفند فریبنده‌ای در رویکرد مستقیم و آموزنده ای که به موضوع اش دارد به کار نمی‌بندد. اما این کن لوچ در موجزترین شکل خویش است و به اتکای دو نقش آفرینی قانع‌کننده، بهترین فیلم او در این سال‌ها شکل می‌گیرد.

زیاد به درازا نمی‌کشد که فیلم بر روی سوژه اش یعنی بیوه مرد پنجاه و نه ساله ای به نام دنیل بلیک (با بازی دیو جانز) که دوره نقاهت حمله قلبی را می‌گذراند و به دنبال کمک‌های مالی دولتی است تمرکز پیدا می‌کند. در سرتاسر تیتراژ ابتدایی، دنیل با سوالات احمقانه یک کارمند بوروکرات روبروست که به نظر می‌رسد بیش از آنکه بخواهد کمک کند، قصد پیچیده ساختن فرآیند انجام کار را دارد. در آنجا او با کتی (با بازی هیلی اسکویزر) ، زنی تنها و غمگین که شغل‌اش را از دست داده و در تکاپو برای مراقبت از فرزندان خویش است روبرو می‌شود. دنیل نقش پدر را در قبال آنان ایفا می‌کند و می‌کوشد همانطور که برای ثبات شرایط خودش تلاش می‌کند، به کتی نیز برای یافتن شغلی ثابت یاری برساند.

 

گرچه هیچ چیزی درباره این طرح داستانی شگفت‌انگیز نیست، اما اینکه لوچ دائما در کار سرک کشیدن به جزئیات گوناگون نظام بوروکراتیک سلامت است، منبعی منحصر به فرد از جذابیت پدید می‌آورد. ابتدائاً عناصر کمیک کنایه‌آمیزی درباره مخصمه‌ای که دنیل گرفتارش آمده وتلاش او برای دست و پنجه نرم کردن با موانع پیش روی اش وجود دارد: گوش کردن به موتزارت به صورتی تکرار شونده در حالی که پشت یک تلفن کمک‌رسانی بی‌مصرف انتظار می‌کشد، کلیک کردن های بی هدف و بی فایده در یک سایت کاریابی و از این قبیل؛ او به قانون الصاق شده است، در حالی که قربانی آن نیز هست. سرانجام این وضعیت سبب می‌شود او موضعی فعالانه تر بگیرد و با مسئول یک بنگاه کاریابی درگیری لفظی پیدا کند. واضح است که دنیل ترجیح می‌دهد به جای منفعلانه منتظر کمک نشستن، به جستجوی آن برود. او یک شخصیت تیپیکال کن لوچی است که درمسیر داستان به سوی کنشگری و نه انفعال کشیده می‌شود.

دنیل می کوشد تا به کتی برای یافتن موقعیتی پایدار کمک بنماید اما کار کتی به بزهکاری و افسردگی کشیده می‌شود و درست اینجاست که داستان سویه های تاریک‌تری نیز می‌یابد. برخورد گیرای دنیل که از اثرات ادامه‌دار رابطه اش با همسر سابق اش است، به یک نقطه عطف عاطفی در پرده سوم می‌انجامد، اگر چه که تنها اندکی از نتایج تلاش هایش برای ما قابل انتظار به نظر نمی‌رسد.

جان با چهره مهربان و لبخند دوست‌داشتنی اش، مجرایی ایده آل برای لوچ و فیلمنامه نویس اش پل لاورتی به منظور بزرگنمایی اثرات فرآیندهای مکانیکی و بی‌روح حاکمیت فراهم می‌آورد. اسکویزر معصوم و پر از احساسات، کنتراست سنگینی با برخوردهای سهل‌گیرانه دنیل ایجاد می‌کند که تاکید فیلم بر واکنش های مختلف نسبت به ناکارآمدی دولت را وسعت می‌دهد.

رابطه افلاطونی تازه شکل گرفته آنان، به داستان وزن بیشتری به نسبت کارگردانی لوچ می هد؛ کارگردانی‌ای که لنگ لنگان داستان را در میان صحنه هایی که چالش های هر دو شخصیت را تا نقطه اوج آن‌ها شامل می شود پیش می‌برد . لوچ مکرراً صحنه ها را با فید اوت هایی معمولی پایان می‌دهد و بدینگونه آن‌ها را به جای تبدیل شدن به جریانی سیال، به تک صحنه هایی شکننده بدل می‌کند. پاره ای از مونولوگ ها عمیق‌تر هستند و بیشترشان این حس را می‌دهد که گویا تنها بیان شده اند که تا آنجا که ممکن است نمونه های بیشتری از اثرات مقررات دست و پاگیر را شاهد باشیم.

خوشبختانه با وجود بازیگران حرفه‌ای در مرکزیت اش، “اینجانب، دنیل بلیک” اصالتی را حفظ می‌نماید که آن را به نسبت فیلم‌های روتین و معمولی در جایگاه بالاتری قرار می‌دهد.این فیلم ابزار ایده آلی در جهت برنامه‌ای است که کن لوچ در فیلمسازی دنبال می‌کند—بسیار بهتر از “تالار جیمی”، داستانی متعلق به دهه سی از انقلابی ایرلندی جیمی گرالتون که لوچ سابق بر این ادعا کرده بود آخرین فیلم‌اش خواهد بود. اگرکن لوچ واقعاً می خواهد بادبان ها را به پایین بکشد، “اینجانب، دنیل بلیک” به عنوانی پایانی برای دوره حرفه ای اش بسیار مناسب‌تر است. روی هم رفته این یک داستان تکان دهنده است که اگر بر حسب ضرورت ساخته نشده بود، می‌توانست بسیار آشنا به نظر برسد.

منبع خبر "تابناک" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.