به گزارش خبرگزاری فارس، سیدرضا مویدی پژوهشگر میهمان هسته بازاریابی سیاسی مرکز رشد دانشگاه امام صادق علیه السلام طی یادداشتی نوشت: در عصر فراواقعیت، بیشمار روایت بازنمایی شده از وقایع بیرونی وجود دارد که دائما دور سر ما در گردشاند. بر خلاف باور رایج، این روایتها نه تنها ما را در اغلب موارد به واقعیت نزدیک نمیکنند، که هر چه بیشتر مانع دسترسی ما به امر واقعی میگردند و از آن بالاتر، به واقعیات جهان ما نیز شکل میدهند. در این میان، سینمای جنگ یکی از موثرترین رسانههای روایتساز جهت برساخت افکار عمومی است.
نجات سرباز رایان
جولای ۱۹۹۸، روزهایی بود که «نجات سرباز رایان» برای اولین بار روی پرده سینماهای امریکا رفت. پاشیدن بیمحابای قطرات خون روی لنز فیلمبرداری، یا پلانهایی از امعا و احشای بیرون ریخته سربازها در میدان جنگ، تماشاگران را روی صندلی خود میخکوب میکرد. داستان این اثر سینمایی که در فضای جنگ جهانی دوم اتفاق میافتاد و حماسه نیروهای ایالاتمتحده در نبرد نرماندی را به تصویر میکشید، برای شهروند امریکایی، حسی غریب داشت. فیلم با سیری پرجاذبه، ماجرای سرباز رایان، چهارمین پسر یک خانواده را روایت میکرد که حتی پس از کشته شدن هر سه برادرش در جنگ و علیرغم اصرار گروهی از کماندوهای امریکایی که ماموریتشان به عقب بردن او بود، باز هم حاضر نشد رفقایش را در خط مقدم تنها بگذارد و به خانه برگردد. فرماندهی گروهی که مامور نجات جان رایان است، بر عهده کاپیتان میلر قرار دارد. میلر قبل از جنگ، معلم بوده است و شخصیتی شجاع اما ضدجنگ داشته، تا جای ممکن از کشتن انسانهای بیشتر فرار میکند. در نهایت، رایان به همراه میلر و همرزمانشان، با وجود اندک تجهیزاتی که برایشان باقی مانده، در مقابل پیشروی آلمانها سلحشورانه ایستادگی میکنند. بنابراین، مخاطب از ابتدا تا انتهای داستان، شاهد رشادتهای سربازان امریکایی در جنگی بیرحمانه و تمامعیار است؛ جنگی که با هنرمندی تمام به نمایش درآمده و مخاطب را به عمق لحظات نفسگیرش فرو میبرد.
سینمای جنگ و پشتیبانی افکار عمومی از میلیتاریسم
فروش بالای گیشه و استقبال کمنظیر جامعه امریکا از این اثر، کمک میکند تا شدت فوران غرور ملی و حس میهنپرستی فوقالعادهای که این فیلم در آن برهه زمانی به وجود آورده بود را حدس بزنیم. همان حسی که هر شهروند امریکایی را به دفاع تمامقد و بیچون و چرا از منافع و امنیت ملی کشورش فرا میخواند و به هر نوع اقدامی که در راستای صیانت از این دو صورت میگرفت، مشروعیت و اعتبار میبخشید. عجیب است که برخی به استناد چند دیالوگ انساندوستانه یا ارائه چهرهای سیاه و خشن از جنگ، این فیلم را در زمره آثار ضدجنگ دستهبندی کردهاند. حال آنکه این فیلم، ماهیتا به دنبال تقویت انگارهای است که ایالاتمتحده سالها بر آن پافشاری کرده است: صلحطلبی در عین دفاع از امنیت ملی و جهانی. بیراه نبود که درست پنجماه بعد از اکران نجات سرباز رایان، جنگندههای ناوگان هوایی امریکا به بمباران گسترده عراق پرداختند. کشوری که از زمان جنگ اول خلیج فارس به این سو، دائما در رسانههای آزاد! به عنوان تهدیدی بالقوه معرفی میشد. البته شاید در آن ایام، هیچیک از مردم امریکا حتی فکرش را هم نمیکرد که دو_سه سال بعدتر، چند «مسلمانتروریست» هواپیماهایی که ربودهاند را به اهدافی در قلب امریکا بکوبند و کشورشان «ناچار» شود به افغانستان، جایی در خاورمیانه و هزاران کیلومتر دورتر از خاک امریکا لشکر کشیده، با تروریسم مبارزه کند! و باز هم کسی گمان نمیکرد که دو سال بعد از رفتن به افغانستان، امریکا رسما به عراق بتازد. به هر جهت، چشمهایی که صبح یازده سپتامبر ۲۰۰۱، بهتزده فرو ریختن برجهای دو قلو را نظاره کردند، دقیقا همان چشمانی بودند که جولای ۱۹۹۸ نجات سرباز رایان را به تماشا نشسته بودند: «حالا امریکا مسلما این حق را داشت که دنیا را به آتش بکشد!» پشتیبانی افکار عمومی مردم امریکا از میلیتاریسم دولتی، قطعا به میزان زیادی مرهون تولیدات «سینمای جنگ» در طول سالهای متمادی بود.
عصر فراواقعیت؛ غلبه شبیهسازی بر واقع
امروز رسانهها بیوقفه و به نحو فزایندهای در حال بازتعریف سیاست، فرهنگ، اقتصاد و... و مناسبات میان این حوزهها هستند. امروز دشوار است بگوییم سیاست امری است و رسانه به کل امر دیگری؛ بلکه سیاست در خود رسانه رقم خورده و معنادار میشود. شاید علت را نیز باید در این مطلب جستجو کرد که در دوره کنونی، اساسا تشخیص مرز میان وهم و واقعیت چندان کار سادهای نیست. بنابراین دیگر نمیتوان سیاست را تنها به مثابه یکسری واقعیات بیرونی شناسایی کرد. ژان بودریار _جامعهشناس و نظریهپرداز مشهور پستمدرن_ استدلال میکند که در عصر حاضر، اساسا چیزی به نام واقعیت باقی نمانده است؛ بلکه با استیلای «ارزشهای نشانهای» یا وجه نمادین امر واقع بر واقعیت، این «فراواقعیت» است که خود را به ظهور و بروز رسانده. در نتیجه «انسان معاصر عمیقا گروگان رسانههاست و نمیتواند تجربه دست اول و بیواسطهای از جهان پیرامون داشته باشد.» او جبرا باید از طریق ایماژها و تصاویر شبیهسازی شده رسانهای زندگی خود را بگذراند و گویا چارهای ندارد جز اینکه نوعی قناعت معرفتی پیشه کند! در همین چارچوب بود که بودریار جمله مشهور و جنجالیاش را بیان کرد: «جنگ خلیج فارس هرگز اتفاق نیفتاد.» در حقیقت، او به دنبال انکار جنگ خلیج فارس نبود، بلکه مقصود او این بود که اگر جنگ خلیج فارس، آن تصاویری است که در حال بازنمایی در رسانههاست، چنین جنگی هرگز رخ نداده است.
روایتگری در عصر فراواقعیت
نجات سرباز رایان، روایتی بینظیر و کاملا امریکایی بود از جنگ جهانی دوم که اگر چه تصاویر کارگردانیشده غیرواقعی را به نمایش میگذاشت اما همزمان، واقعیتی به نام افکار عمومی و ذهنیت مردم امریکا را کارگردانی و برساخت میکرد. ذهنیتی که بهمثابه حلقهای از زنجیره و قطعهای از پازل وقایع بعدی به شمار میآمد و سیستم حکمرانی ایالاتمتحده برای پیشبرد سیاستهای خود به آن نیازی مبرم داشت. اما جالب است که در این معادله از مرحلهای به بعد، فرایند شبیهسازی معکوس شده، بجای اینکه بازنماییها بر اساس واقعیت صورت پذیرد، واقعیت با تصاویر بازنمایی شده تطبیق داده میشود. برای مثال فیلمهای سینمایی که بنا بود روایتگر واقعیات جنگی اتفاق افتاده باشند، خود به متر و معیاری بدل میشوند که از سیاستمداران و سیاستگذاران گرفته تا اقشار گوناگون یک جامعه با استفاده از همین متر و معیار به فهم پدیده جنگ میپردازند؛ چه جنگهای گذشته و چه جنگهایی که بناست در آینده رخ دهد. همین درهمتنیدگی امر واقعی و غیرواقعی بود که در نگاه بودریار، از مشخصههای عصر سیطره رسانه بر زندگی بشر به شمار میآمد. پس به بیانی میتوان گفت روایتگری رسانه در عصر فراواقعیت، دقیقا به معنای «روایتسازی و جعل عمیق وقایع خارجی» است. امروز رفتارها، احساسات، باورها و حتی امیال درونی مردم جوامع مختلف، تابعی از الگوهای کارگردانی شده و روایتهای ساختگی رسانهای است. روایتهایی که البته گاه، از واقعیت هم واقعیتر جلوه میکنند.
ما در کدامین نقطه باید بایستیم؟
چنانکه اشاره شد، پیچیدگی رسانهای عصر حاضر را نمیتوان تنها در «جنگ روایتها» خلاصه کرد؛ اما برای اینکه این پیچیدگی را درک کنیم، یقینا اولین گام «جدی گرفتن جنگ روایتها» ست. احتمالا از زمانی نه چندان دور به این سو این تعبیر را بارها و بارها شنیدهاید؛ این دقیقا همان چیزی است که باید اتفاق میافتاد و بازهم باید تکرار شود؛ بارها و بارها. تکرار یک مفهوم موجب تثبیت آن مفهوم در ذهن افراد میشود و لازمه جدی گرفتن، تثبیتشدگی ذهنی است. به هر حال ما نه تنها باید روایت مخصوص خود را از واقعیت داشته باشیم، که باید به این توانایی برسیم که بر روایت حریف نیز غلبه کنیم. برای نمونه از تاثیر جدی یکی از محبوبترین آثار سینمای جنگ یعنی «نجات سرباز رایان» بر افکار عمومی جامعه امریکا (و بسیاری از مردم جهان) گفتیم. روایتی که نه تنها وقیحانه بر جنایات جنگی امریکاییها سرپوش میگذارد، که به تداوم و تشدید نظامیگری امریکا در جهان نیز وجاهت میبخشد. روایتی که دشمنان امریکا _و به طور خاص نازیها در این فیلم_ را ذاتا «جنگافروز» و چهره قهرمان امریکایی را «ضدجنگ اما تا آخرین نفس مدافع» نشان میدهد. علیرغم ظاهر ضدجنگ اثری چون نجات سرباز رایان، روح حماسی حاکم بر این شاهکار سینمایی با میلیتاریسم امریکایی کاملا هماهنگ و تقویتکننده آن است. سوال اینجاست که روایت فراگیر و جذاب ما، که هم در سطح داخلی و هم در سطح بینالمللی مخاطب را تحتتاثیر قرار دهد و پنجه در پنجه روایت نجات سرباز رایان اندازد کجاست؟
نتیجهگیری
چنانکه گفته شد، سینمای جنگ پتانسیل بسیاری بالایی در همراهسازی افکار عمومی با سیاستهای نظام حکمرانی دارد. حریف، با ساخت آثاری چون نجات سرباز رایان ذهنیت جامعه خود را وادار به پشتیبانی از لشکرکشی به منطقه غرب آسیا میکند. جایی که دقیقا نقطه تلاقی و تقاطع رویارویی با ماست و اگر حضور ما در منطقه ضرورت مییابد، به سبب آتشافروزی و ناامنسازی آن بواسطه همین لشکرکشیها از آن سوی دنیاست. تجربه جنگ تحمیلی و اکنون تجربه حضور در منطقه و دفاع از حرم این ظرفیت عظیم را روی میز ما نهاده است که بتوانیم روایت کنیم و خوب هم روایت کنیم. اگر «اراده روایتگری» به وجود آید، بدون تردید دست ما به مراتب از دست حریف پرتر است.
انتهای پیام/