عصر ایران؛ هومان دوراندیش - «آیا کسانی که بدون فوتبال شاد زندگی میکنند، بازنده هستند؟ من حتی مسابقات فوتبال را تماشا هم نمیکنم و دیگر مرا جذب نمیکنند. همچنین دوست ندارم دیگران را قضاوت کنم. همبازیان پیشین خود را میبینم که همانند معلم صحبت میکنند، اما به یاد میآورم حتی با دست خود نمیتوانستند پاس دقیقی بدهند. سرگرمیهای دیگری برای خود پیدا کردهام. من چوب خُرد میکنم، روی تراکتور کار میکنم و شبها به قدری خسته هستم که سرم گیج میرود.»
جملات فوق متعلق به روبرتو باجو است. بهترین بازیکن تاریخ فوتبال ایتالیا و یکی از محبوبترین بازیکنان تاریخ فوتبال. کمتر بازیکنی فوتبال را به زیبایی باجو بازی میکرد و به همین دلیل وقتی که فیفا در سال 2000 بهترین بازیکن قرن بیستم را انتخاب کرد، باجو با رای مردم در رتبۀ چهارم قرار گرفت و با رای کارشناسان هم در کنار بزرگانی نظیر پلاتینی و گارینشا و زیکو و گرد مولر، مشترکا رتبۀ هفتم را بدست آورد.
دیهگو مارادونا دربارۀ باجو گفته است: «زیدان باعث میشود آدمی بازی فوتبال را بشناسد و بفهمد ولی من بیشتر از دیدن بازی روبرتو باجو لذت میبرم؛ چون باجو فوتبال را معنا میکند. مهم نیست او در چه سنی باشد و در چه تیمی توپ بزند. من شیفتۀ بازی او هستم، زیرا باجو رویایی و رویاپرداز است.»
با چنین اعتبار و جایگاهی در تاریخ فوتبال، روبرتو باجو دیگر فوتبال تماشا نمیکند و کسی را هم به تماشای فوتبال تشویق نمیکند. او قبول ندارد که شاد زیستن بدون تماشای فوتبال، ناممکن است. قبول ندارد کسانی که اهل تماشای فوتبال نیستند، بازندهاند.
در اعراض باجو از فوتبال، نوعی حکمت و خردمندی موج میزند که شاید میراثی است که از بودا به او رسیده. باجو در دهۀ 1990 به آیین بودا روی آورد و عجیب نیست که مثل همۀ پیروان بودیسم و هندوئیسم و عرفانهای شرق دور، و کلاً مثل همۀ اهالی عرفان، اهل دروننگری باشد و چندان به "غوغای جهان" توجهی نداشته باشد.
شاید اگر باجو در نوجوانی به چنین نگرشی میرسید، اصلا گرفتار رویای فوتبالیست شدن نمیشد و "سر به کار و دل با یار"، مشغول زندگی میشد و از قیل و قال این و آن و شهرت فراوان و جلوهگری و دلبری در زمین فوتبال و کسب موفقیتهای پی در پی چشم میپوشید و نحو دیگری از زیستن را بهمثابه زندگی درست و موفقیتآمیز انتخاب میکرد.
برخی از روانشناسان دو تیپ شخصیتی کلی را از یکدیگر تفکیک کردهاند: شخصیت موفقیتطلب، شخصیت آرامشطلب. در این تقسیمبندی، البته موفقیت ربط عمیقی به شهرت و تحسین و حسرت دیگران دارد. اگر چنان مشهور شوی و بر بام روی که دیگران حسرت بخورند که ای کاش جای تو بودند، یعنی به موفقیت رسیدهای. شخصیت آرامشطلب هم اهل این هیاهوها نیست.
اما از منظری حکیمانه، موفقیت ممکن است ربطی به شهرت و کسب آنچه که از نظر دیگران "افتخار" محسوب میشود، نداشته باشد. موفقیت به این معنا، ممکن است در گمنامی حاصل شود. یعنی چه بسا انبوه تحسینها و توجهات مستمرمردم، مایۀ از دست رفتن موفقیت هم باشد.
فیلم - خداحافظی باجو با فوتبال
خوشبختی و خوشحالی، در یک کلمه حال خوش، میتواند با کار در مزرعه و چوب خرد کردن یا باغبانی و چوپانی بدست آید ولی با قدم بر فرش قرمز این یا آن جشنوارۀ سینمایی یا فتح جام جهانی و توپ طلا هم بدست نیاید. به نظر میرسد روبرتو باجو الان سالهاست که حال خوش را در جا و جهانی ورای فوتبال جستوجو میکند؛ و احتمالا به آن هم کموبیش رسیده است.
باجو جام جهانی 2002 را هم نگاه نکرد. در خرداد و تیر 1381 راهی آمریکای جنوبی شد و قید تماشای مسابقات جام جهانی ژاپن و کرۀ جنوبی را زد. بودای کوچک در سال 2004 در بازی برشا و میلان از فوتبال خداحافظی کرد. او آن سال مهاجم برشا بود ولی به قول مارادونا فرق نمیکرد در کدام تیم بازی میکرد. هر جا که بود، زیبا بازی میکرد. لحظهای که مالدینی در آن بازی تاریخی، آمد و باجو را در آغوش گرفت، هیچ وقت از خاطر دوستداران این دو اسطورۀ فوتبال ایتالیا نمیرود.
باجو پس از خداحافظی با فوتبال، مدتی در همان سال 2004 رئیس کمیتۀ فنی فدراسیون فوتبال ایتالیا شد ولی خیلی زود قید این مقام را زد و هیچ وقت هم رغبتی به ورود به عالم مربیگری پیدا نکرد. انگار که از آن همه هیاهو و درخشش و تحسین مردم خسته شده بود.
او از پانزده سالگی (1982) در ویچنزا شروع به درخشیدن کرد تا 37 سالگی در برشا (2004). در ویچنزا طی سه فصل 47 بار به میدان رفت و 16 گل زد. یعنی در هر سه بازی یک گل میزد با آن سن کمش.
باجو و جیانی ریورا و پائولو روسی و کاناوارو تنها ایتالیاییهایی فاتح توپ طلا هستند. شاید اگر در فینال 1994 آن پنالتی را در برابر برزیل هدر نمیداد و فاتح جام جهانی میشد، قطعا آن سال هم برندۀ توپ طلا میشد. اما آن پنالتی هدر رفته، او را به یکی از محبوبترین بازیکنان جهان فوتبال بدل کرد. همان طور که اخراج زیدان در فینال 2006، او را به محبوبیت ویژهای در سراسر دنیا رساند.
درخشش مستمر باجو، آن پنالتی تراژیک، زیبایی چهرهاش، بودایی بودنش، بازی نرم و هنرمندانهاش و بسی چیزهای دیگر، بسیاری را در پنج قارۀ دنیا عاشق او کرد. با این حال باجو به عاشقانش توصیه نمیکند که فوتبال همه چیز است و حتما فوتبال ببینید. او به حکمتی رسیده که اگر مارادونا هم به آن رسیده بود، از فرط پرخوری و عیاشی زندگیاش را تباه نمیکرد.
مارادونا وقتی که مرد، حداقل 90 میلیون دلار ثروت داشت ولی دو سال قبل از مرگش، از دختر بزرگش جیانیا و همسر سابقش کلودیا شکایت کرد چراکه مدعی بود آنها طی سالهای 2000 تا 2015 چهار میلیون یورو از ثروت او را بالا کشیدهاند. دیهگوی کبیر فقط در زمین فوتبال بزرگ بود و در خارج از زمین فوتبال، یک کوکایینی پرخور و عیاش بود که چندین فرزند غیر قانونی هم این جا و آن جا کاشته بود!
مارادونا اگر بیست سال بیشتر هم عمر میکرد، نمیتوانست تمام ثروتش را خرج کند ولی بابت 4 میلیون یوروی ناقابل، میخواست دختر و همسر سابقش را راهی زندان کند. آن هم همسری که سالها خیانتهای مارادونا را تحمل کرده بود تا آبروی دیهگو در ناپل و آرژانتین حفظ شود.
تفاوت سبک زندگی روبرتو باجو و دیهگو مارادونا به خوبی نشان میدهد بین یک بودایی راستین و یک مارکسیست غوغاسالار تفاوت از زمین تا آسمان است! باجو در سلوکش چیزی دارد از جنس حکمت؛ چیزی که مارادونا، با همۀ جذابیت و محبوبیت و عزتش، فاقد آن بود. هم از این رو حال باجو حین کار کردن با تراکتور در مزرعه، خوب است و حال مارادونا علیرغم آن همه خوشگذرانی در رستورانها و کنار زنان زیبا و جوان و رنگارنگ، خوب نبود. و چون حالش خوب نبود، باید مدام به کوکایین و الکل و چه و چه پناه میبرد.
باجو در سن 22 سالگی، یک شب از یک مهمانی به خانه برگشت و به مادرش گفت عاشق شدم! کمی بعد ازدواج کرد و الان 33 سال است بدون هیچ حاشیهای با همسرش زندگی میکند. او عمری را خردمندانه زیسته و از شهواتی که هر ستارهای میتواند به دام آنها بیفتد، دوری جسته. شاید اعراضش از فوتبال نیز ناشی از همین خردمندی و کفّ نفس باشد. تقوای بودایی او مایۀ آرامشش بوده و به سمت حسن عاقبت سوقش میدهد؛ حسن عاقبتی که البته تیتر یک رسانههای دنیا نمیشود و طعمش را فقط خود باجو و عزیزان و نزدیکانش میچشند.
اعراض باجو از فوتبال، شاید این درس را هم برای ما در بر داشته باشد که دوریجستن از فوتبال ممکن است به سودمان باشد و حالمان را بهتر کند. عادل فردوسیپور در برنامۀ نود میگفت همه باید فوتبال ببینند. ولی چرا؟ چرا همه باید فوتبال ببینند؟ چرا ما باید کسی را که علاقهای به فوتبال ندارد، به تماشای بازیهای فوتبال تشویق و ترغیب کنیم؟ چنین فردی نهایتا قرار است چه چیزی را ببیند؟ پاس گل بونوچی به بلوتی را؟ یا گلبهخودی مدافع نفت مسجدسلیمان در لیگ برتر فوتبال ایران را؟
اگر خودمان دوستدار فوتبال هستیم، نباید تصور کنیم که دیگران را هم باید به این وادی بکشانیم. فوتبال لذتبخش است و لذت، به قول مولانا، مثل دریاست که آدمی را میکِشد و با خودش میبرد. واقعیت این است که تشویق یک نوجوان به تماشای فوتبال، ممکن است ساعتها و سالهای زیادی از زندگی او را تلف کند و آخرش هم دستاورد مهمی نصیبش نمیشود. فقط میداند روماریو در جام جهانی 1994 شش گل زد و توماس مولر در جام 2010 پنج گل زد!
این جزو افتخارات ما شده که بگوییم مردم ما جزو فوتبالیترین ملل دنیا هستند و از این حیث چیزی از برزیل کم نداریم. اما به عنوان یک فوتبالدوست ششآتشه کاملا احساس میکنم که در فوتبالدوستی نه تنها فخری نیست، بلکه بمب اتلاف وقت هم کار گذاشته شده! لذتی که از غرق شدن در تماشای مسابقات فوتبال نصیب ما میشود، هزینهاش هدر رفتن وقت است؛ وقتی که میتواند صرف هزار و یک کار مفیدی شود که ثمرهاش پختگی و حالِ خوشِ ماندگار برای خودمان است و احیانا بهروزی و گرهگشایی برای دیگران.
فوتبال به اندازۀ کافی جذابیت دارد که بسیاری را به سیاهچالۀ خودش بکشد. کمتر کسی مثل روبرتو باجو میتواند از این سیاهچاله بگریزد. بنابراین، برخلاف جناب فردوسیپور، بهتر است دیگران بویژه نوجوانان را به تماشای مسابقات فوتبال تشویق نکنیم. شاید با این خودداری، نقش مهمی در استفادۀ بهتر دیگران از وقتشان در طول زندگیِ کوتاه یا بلندشان ایفا کنیم.
چوب خرد کردن و کار کردن در مزرعه، باغبانی، طبیعتگردی، کوهپیمایی و کوهنوردی، دل دادن به کویر و دریا، حتی نجاری و بنّایی و اموری از این دست، آدمی را اهل تامل میکنند و شاید حکمتی هم نصیب او کنند. این چیزها با تماشای حرفهای مسابقات فوتبال قطعا نصیب کسی نمیشوند.