به گزارش همشهری آنلاین، روایتی از زندگی آیتالله فاطمی نیا نقل شده است که در ادامه میخوانید: یک بار دیگر به در نیمهباز خانه نگاه کرد. منتظر بود پدرش با عبا و قبای اتو کشیده و عمامه مشکی تازه بستهاش بیرون بیاید. حاج آقا قرار بود در مجلس مهمی سخنرانی کند. بالاخره پدر با قبای ساده قدم به کوچه گذاشت، بدون عبا. پسر پرسید؛ حاج آقا! پس عبایتان؟ آقا دست به ریش گرفت. سر به زیر گفت برویم، عبا روی مادرتان است که به خواب رفتهاند. پسر میدانست که پدرش همین یک عبا را دارد. پا سست کرد و دنبالش روانه نشد. گفت این طور که نمیشود، بدون عبا بروید آبروریزی است. حاج آقا فاطمی نیا این بار نفس پری به سینه کشید. زل زد به چشمهای ملتمس پسرش و گفت: اگر آبروی من در گرو این عبا و این عبا هم به بهای آشفته شدن خواب راحت مادرتان است، من نه آن عبا را میخواهم و نه آن آبرو را...