به گزارش اقتصادنیوز به نقل از رکنا، پروین معروف به پری غفاری در سال 1309 بدنیا آمد و در سال 1392 از دنیا رفت. پری غفاری به عنوان خواننده و بازیگر تلویزیون و سینما فعالیت می کرد.
پری غفاری خاطرات خود که در مورد روابط عاشقانه وی با محمد رضا پهلوی است را پس از انقلاب ۱۳۵۷ در کتابی به نام تا سیاهی دردام شاه منتشر کرد. این کتاب تنها یک بار در سال ۱۳۷۶ منتشر شد. به اعتقاد برخی منتقدان این کتاب در صورت تجدید چاپ میتوانست پرفروش ترین کتاب تاریخ ایران باشد!
داستاه شاه و پری، حکایت دختری است که با وساطت فردوست و مادرش به دربار راه یافت و رؤیای ملکه شدن در ذهن میپروراند و مدتی انیس و مونس شاه شد. سرانجام شاه پس از ازدواج با ثریا اسفندیاری وی را همچون تفالهای به بیرون پرت کرد و رویای کاخ آرزوهایش مثل حباب ترکید. پروین غفاری در واقع مأمور سرگرم کردن شاه در روزهای جدایی شاه و فوزیه بود.
عقد نافرجام پری و علی آشوری که بر اثر توطئه چینی ـ مادر پری و پدر علی ـ طراحی شده بود؛ پس از گذشت چهار ماه استحکام خود را از دست داد، و مادر پری فهمید که این پلکان ترقی محکم نیست ، پس از طریق دیگری سعی نمودکه در بدبختی دخترش کوشا باشد … پری از همان ابتدا با اکراه به عقد علی آشوری در آمده بود. مادر پری هم با وساطت حسین فردوست تلاش کرد که طلاق او را بگیرد.
نمایش فردوست و مادر پروین برای دیدار با شاه بسیار جالب است.
پری در خصوص اولین دیدار با شاه گفت :
“… احساس کردم که برروی ابرها گام بر میدارم، از اینکه در کنار شاه قدم میزنم خود را خوشبخت احساس کردم و غافل از اینکه همچون صیدی دست و پا بسته اسیر یک سفاک شدهام”.
شاه و پری با هم قرار بعدی گذاشتند؛ فردای روز ملاقات ، شاه ساعت یازده صبح زنگ زد و گفت : “… من تمام شب به یاد تو بودم، میخواهم امشب در کاخ میهمان من باشید، تا بیشتر با هم آشنا شویم”.
آن روزها همه میدانستند که فوزیه ایران را ترک کرده است و خیال بازگشت هم ندارد. از سوی دیگر مادر پری با همدستی فردوست و گرفتن وکیلی به نام ارسلان خلعتبری، طلاق او را از علی آشوری گرفتند، مادر پری فکر میکرد که از این پس دخترش ملکه ایران خواهد شد.
پری با فسخ عقد با علی آشوری، آزادی خود را به دست آورد، رویای هر شب وی دربار و در کنار شاه بودن بود. پدر پروین (پری) مخالف رفتن دخترش به دربار بود و زنش را مؤاخذه میکرد.
ساعت هفت صبح بود که امیرصادقی(راننده شاه) آمد و ماشین وی را به سوی کاخ برد.
پری به همراه امیرصادقی به کاخ رسیدند … امیرصادقی رفت و وی را تنها گذاشت، دستی از پشت به شانهی پری خورد، برگشت، شخص شاه بود …وقتی صبح که از خواب بیدار شد، دوران کودکی و دوشیزهگی را از دست داده بود … احساس پلیدی به وی دست داد … هنوز با اعلیحضرت عقد زناشویی نبسته بود.
شاه از پری میخواهد این ماجرا را به کسی ،حتی پدر و مادرش نگوید تا زمانی با یک تشریفات رسمی مراسم عقد اجرا شود.
اکنون از ماجرای شبی که در کنار شاه بود یک ماه میگذرد ، وی در این یک ماه دیگر هیچ شبی را در کاخ نخوابیده بود.
شاه دستور داده بود در خیابان کاخ، خانهای برای وی خریداری شود تا نزدیک شاه باشد و هر ماه پنج هزار تومان نیز به مادر پری قرار بود پرداخت نماید تا هزینه زندگی وی تأمین شود.
شاه پری را از پرخوری و نوشیدنی زیاد بر حذر میداشت تا همیشه زیبا و خوش اندام بماند … وی هفتهای سه روز در کنار شاه بود؛ روزهای شنبه، دوشنبه، چهارشنبه … به سفارش شاه ، خیاط و آرایشگر او را هم چون عروسکی در میآوردند تا ساعتی از لحظات شخصی شخص اول مملکت را سرگرم خود کند.
پروین غفاری در خصوص هم نشینی با شاه میگفت :”.. هنگام صرف شاه آرام آرام مشروب میخورد و گاهی گیلاس مرا هم پر میکند … گاهی دور از چشم محافظان و زیر درختان بر روی زمین یا نیمکتی مینشستیم ؛ او در چنین مواقعی دست مرا میگرفت و چشم در چشم من میدوخت .....
حدود ساعت یازده شب سرگرمی صاحب عروسک تمام شده است و عروسک بایستی به گنجهاش باز گردد.”
پری میگوید: “من همچون .....که پس از انجام وظیفهاش، دستمزد میگیرد، هدیههای او را در کیفم میگذاردم … حداقل فایده این طلاجات دلخوشی مادرم بود”.
مادر پری فکر میکند؛ شاه و پری دوران نامزدی خودشان را میگذرانند، پری یقین دارد که ازدواجی در کار نیست.