حکایت رفتن‌هایی که جان می‌بخشند/ داغی که با نجات جان بیماران تسکین می‌یابد

خبرگزاری فارس شنبه 31 اردیبهشت 1401 - 14:15
حکایت رفتن‌هایی که جان می‌بخشند/ داغی که با نجات جان بیماران تسکین می‌یابد

خبرگزاری فارس- اردبیل|رحیمه شاکر: مریم و حاج‌علی برای اینکه زندگی ببخشد با اهدای اعضای پدر و جوانِ رعنای خود، موافقت کردند. حتی «آترا» دخترک ۲ ساله اردبیلی هم با رفتنش جانی به جسم‌های دیگر داد. 

به‌راستی که «اهدای عضو، اهدای زندگی» حکایت رفتن‌هایی است که جان می‌بخشد. رفتن‌هایی که نهال امیدی در دلِ منتظری می‌کارد و خانواده‌هایی که در این بین با سخاوت و بزرگ‌منشی، زندگی را معنا می‌بخشند و عزیزان‌شان را با این انتخاب سبز و ماندگار، به خاک می‌سپارند.

بخشش کلمه‌ای است که در واژه نامه‌ها به احسان، سخاوت، نیکوکاری تعبیر می‌شود. مسیر زندگی هر کدام از ما حداقل یک بار به دو راهی بخشیدن و نبخشدن خورده و ما را به تصمیم واداشته است. بخشش‌هایی از جنس مادیات و معنویات که گاه فردی و گاهی گروهی می‌باشد.

گاهی بخشش‌ها، فراتر از یک اتفاق ساده‌ای رقم می‌زند، مثلا زندانی مقروضی که به‌واسطه همت گروهی از خیرین از بند رها می‌شود، مادری که عفو می‌کند و گره طنابی باز می‌شود و یا خانواده‌ای با اهدای عضو جگر گوشه‌شان، زندگی هدیه می‌کنند.

در مسیر اهدای زندگی و در راه سخاوت، گاه پدر، گاه فرزند و گاه مادر پیش قدم می‌شود. اهدای عضو، پارادوکسی از مرگ و زندگی است. به‌مناسبت روز اهدای عضو پای صحبت‌ خانواده‌های نشستم که با رفتن عزیزان‌شان، زندگی اهدا کردند.

پدر به کما رفت و پس از یک روز دچار مرگ مغزی شد

خانواده «معاشی» یکی از خانواده‌هایی هستند که در آن پدر پیشگام بخشش شده است. زنده یاد ولی معاشی پدر خانواده که در مسجد یعقوبیه اردبیل و روز عاشورا در مراسم شام غریبان عزای امام حسین(ع) دچار سکته مغزی می‌شود و با اعلام مرگ مغزی از سوی پزشکان، خانواده تصمیم به اهدای عضو می‌گیرد.

مریم‌ معاشی فرزند ارشد این خانواده، دختری است که در اوج جوانی کوهی به نام پدر را از دست می‌دهد و در آن شرایط سخت و فشار روحی دست به تصمیمی بزرگ می‌زند، تصمیمی برای بخشیدن و یا نبخشیدن! به‌راستی که اهدای اعضای جگر گوشه خود، دلی بزرگ می‌خواهد.

 گفت‌وگو با مریم معاشی و درخواست برای بازگشت به گذشته و گفتن از آن روز تلخ که پدرش دچار سکته مغزی شده، برای من دشوارترین مرحله این صحبت بود. به کم‌تر از یک سال پیش، پنج‌شنبه ۲۸ مرداد سال ۱۴۰۰برمی‌گردد.

گویا تفاوت و متمایز بودن پدرها، نقطه اشتراک تمام دخترانِ سرزمین است. مریم، قصه پدر را متفاوت می‌داند و می‌گوید: روز عاشورا و شب شام غریبان، در مسجد محله یعقوبیه حال پدر بد می‌شود که اهالی از طریق آمبولانس به بیمارستان منتقل می‌کنند، در شرایطی که اوج جولان بیماری کرونا بود وضعیت پدر به کرونا نسبت داده شد. ولی پس از آزمایش و اقدامات دقیق‌تر مشخص شد که پدرم دچار خونریزی مغزی شده است، خبری شوکه کننده که چون آتش به خانه ما افتاده بود و جان هریک از اعضای خانواده را سوزاند.

گذشت دو روز و پیشروی بیماری پدر، باعث شد تا پدر را به یکی از بیمارستان‌های تهران منتقل کنیم. اقدامات درمانی و جراحی در بیمارستان امام خمینی (ره) تهران جواب داد، بعد از آنژیوگرافی مغز، لخته خون رفع و عمل موفقیت‌آمیز اعلام شد.

تاکید مریم، روی جمله «عمل موفقیت‌آمیز بود» و تکرار چند باره این جمله توسط وی که از پشت تلفن فقط صدایش را می‌شنیدم، حکایت از غم و اندوهی داشت که در میان جملاتش به امید برباد رفته‌اش چنگ می‌زد. در ذهنش به کدام لحظه تمرکز شده بود را نمی‌دانم ولی قطعا حکایتی را با خود مرور می‌کرد. حکایت مَحبت میان پدرها و دخترها.

با بغصی که گلویش را فرا گرفته و تلاش می‌کند تا جلوی گریه‌اش را بگیرد، ادامه می‌دهد: عمو و برادرم حامد پیش پدر بودند و ما خبر حال خوبِ پدر را از آن‌ها می‌گرفتیم. حال عمومی پدر رو به بهبود بود، اما متاسفانه ابتلای پدر به یک عفونت باکتریایی در آن موقع و ضعف قلب و ریه اجازه مقاومت نداد و در نهایت تاسف،  پدر به کما رفت و پس از یک روز دچار مرگ مغزی شد.

آه بلندی به جمله‌اش پایان می‌دهد لحظاتی سکوت می‌کند، اما زمانی که متوجه حضور من پشت تلفن می‌شود، به اجبار به صحبت ادامه می‌دهد.

صبح هفتم شهریور ماه بود که از سوی پزشکان مرگ مغزی تایید و مسئله اهدای عضو مطرح شد. با توجه به شرایط وخیمِ قلب پدر باید هر چه زودتر تصمیم می‌گرفتیم، هرگز تصور نمی‌کردم صحنه‌هایی که در فیلم‌ها شاهد بودم را روزی تجربه کنم. 

 وضعیت بسیار دشوار و غیر قابل توصیفی بود، ولی آنچه که شاید در تصمیم اهدای عضو پدر در خانواده ما تاثیر مهمی داشت، این بود که سال‌ها قبل یکی از آشنایان ما دریافت کننده عضو بود و همین موضوع سبب بازگشت وی به آغوش خانواده و زندگی عادی شد. همین موضوع باعث شد تا با وجود فشارهای روحی تصمیمی، عاقلانه‌تر بگیریم.

از سوی دیگر، اگر از بعد احساسی، عاطفی و معنوی به این قضیه نگاه می‌کردیم، وقوع این اتفاق در روز عاشورا و مسجدی که پدر از کودکی در آن بزرگ شده بود بی‌تاثیر نبود. پدر دوران انقلاب و جنگ با دوستان و یاران شهیدش در آن مسجد فعالیت کرده بود و در دوران میانسالی نیز محل عبادتش بود.

با این تصمیم، قطعا عاقبت بخیری واقعی پدر رقم خورد

 از نگاهی دیگر، ارادت قلبی دیرین همه اعضای خانواده به اهل بیت و امام حسین (ع) مسیر تصمیم‌گیری درست را برای ما هموار و آسان‌تر کرده بود و خوشبختانه از امتحان سخت‌الهی توانستیم سربلند بیرون بیاییم. با این تصمیم، قطعا عاقبت بخیری واقعی پدر رقم خورد و مطمئن هستم در دنیا و آخرت پدرم با این قضیه شفاعت‌گر ما خواهد بود.

نحوه پذیرش اهدای عضو از سوی خانواده و اطرافیان سوال دیگری است که خانم معاشی در خصوص آن گفت: وضعیت ظاهری بیمارانی که دچار مرگ مغزی شده‌اند شاید پذیرش مرگ را برای اطرافیان‌شان دشوارتر می‌کند، اما ما به‌واسطه آگاهی و اطلاعاتی که از قبل نسبت به این موضوع و داشتیم، سخت‌گیری زیادی در خانواده و اطرافیان روی این مسئله نبود و در نهایت تصمیم گیرنده اصلی مادر، برادر و خواهر کوچک‌تر بودند.

از تاثیر و نقش آگاهی مردم نسبت به این مسئله را می‌پرسم جواب را با یک تاسف آمیخته در آه، آغاز می‌کند: هنوز فرهنگ کافی در این رابطه در بین مردم انجام نشده است. اطلاعات و آگاهی در این خصوص بیشتر در بین مسوولان و افرادی که در این حوزه فعالیت می‌کنند متمرکز شده، فرهنگ‌سازی اهدای عضو از نظر من قابل قبول نیست. در صورتی که برای ترویج این موضوع در فضای مجازی و ساخت برنامه‌های مختلف تلویزیونی می‌تواند تاثیرگذار باشد.

خانم معاشی با اشاره به اینکه موردی را سراغ دارم که به‌خاطر نبود آگاهی خانواده، علی‌رغم اصرار افرادی که منتظر دریافت عضو بودند اهدای عضو صورت نگرفت و در نهایت پس از چند روز، بیمار مرگ مغزی از دست رفت، در صورتی که اگر فرهنگ‌سازی و آگاهی کافی در جامعه انجام می‌شد شاید تصمیم خانواده متفاوت‌تر بود.

مریم معاشی، دختر زنده یاد ولی معاشی در پاسخ به سوال پایانی، تلنگری بزرگ می‌زند و ادامه می‌دهد: پدر یک معلولیت مادرزادی در ناحیه پا داشت، به‌خاطر بیماری در دوران کودکی پای پدرم فلج شده بود. بعد از اهدای عضو متوجه شدیم از همان پای پدر، مغز استخوان برداشته و با آن یک زندگی احیا شده است.

زمانی‌که متوجه این اتفاق شدم، درهای تازه‌ای از معنویت و زیبایی به رویم گشوده شد. پدر امانت‌داری امین بود که سال‌ها رنج و مشقت یک عضو معلول را تحمل کرد و با رفتنش همان عضو، یک زندگی را نجات دهد.

مسوولان از کسانی که با اهدای عضو دلبندشان، ایثار کردند دلجویی نمی‌کنند

در ادامه به سراغ خانواده زنده یاد میلاد نوبخت نیارق رفتم، خانواده‌ای که فرزندشان سبز رفت و جان بخشید. با پدر خانواده حاج علی نوبخت برای هماهنگی جهت مصاحبه تماس گرفتم، صدای حاج‌علی از پشت تلفن به سختی به گوش می‌رسد علی‌رغم تلاش می‌کرد بلندتر حرف بزند اما تلاشش بی‌نتیجه بود.

یک لحظه، عذابی به جانم افتاد که چرا یادآور خاطرات تلخ برای یک پدر شده‌ام. پس از دقایقی صحبت متوجه شدم که تماس من به صورت اتفاقی، با روز سالگرد زنده‌یاد «میلاد نوبخت» یکی بوده و امروز سالگرد فراق جوان رعنای یک خانواده است که در اثر سانحه تصادف و ضربه به سرش، پس از چندین سال به یکباره دچار مرگ مغزی می‌شود و بعدها اعضای بدنش نجات‌بخش زندگی چندین نفر شده است.

حال ناخوش حاج علی نوبخت در سالگرد درگذشت فرزندش، مجال بیشتری برای مصاحبه نمی‌دهد و هدفش از رضایت برای اهدای عضو پاره تنش را جلب رضای پروردگار اعلام می‌کند و مشکلات قلبی مادر میلاد نیز، مانع دیگری برای ادامه این گفتگو می‌شود.

حاج‌علی در لابه‌لای صحبت‌های کوتاهش از مسوولانی می‌گوید که خانواده‌های اهداکننده عضو را فراموش کرده‌اند و حتی از آن‌ها دلجویی ساده‌ای هم نمی‌کنند. بدون شک، دلجویی و قدردانی با کلامی محبت‌آمیز و دیداری کوتاه، کوچک‌ترین کاری است که باید درحق این خانواده‌های ایثارگر انجام داد.

 

۲۳ سال فعالیت در بیمارستان و تلاش برای فرهنگ‌سازی اهدای عضو 

در این گفت‌وگوهای تامل برانگیز، برای من ثابت می‌شود که شرط بخشندگی، دل بزرگ داشتن است چرا که گذشتن از پدر، مادر و فرزند دلی به وسعت آسمان می‌طلبد.

اما کوردیناتورها، روی دیگر این ماجرا هستند که در اهدا عضو نقشی به مراتب مهم و خطیر برعهده دارند و مسؤولیت بزرگی را به دوش می‌کشند. آن‌هایی که تقابل غم و شادی روزهای کاری خود را شب می‌کنند. 

به سراغ «حمید پیرنبی‌خواه» رفتم، فردی که ۲۳ سال از عمر خود را در حوزه پرستاری و کوردیناتوری سپری کرده می‌کند و در عرصه فرهنگ‌سازی برای اهدای عضو، نیز در سطح استان فعالیت‌های چشمگیری را به سرانجام رسانده است.

پس از هماهنگی با رئیس و حراست بیمارستان فاطمی اردبیل به بخش اعصاب و روان مردان بیمارستان مراجعه کردم، بوی الکل و انواع آمپول و داروها، فضای بیمارستان را در برگرفته، بویی که طعمِ حال ناخوش را تداعی می‌کند. بعد از اینکه از اطلاعات بیمارستان سراغ آقای پیرنبی‌خواه را می‌گیرم، انتهای سالن مقصد بعدی من می‌شود.

 هر قدمی که مرا به مقصد نزدیک‌ترم می‌کند، عطر گلِ مریم و رُز که با بوی الکل و دارو گره خورده بیشتر می‌شود. رسیدن به مقصد با استقبال و گشاده‌رویی آقای پیرنبی‌خواه همراه است و منبع عطر گل‌ها نیز به دسته گلی برمی‌گردد که روی میز کارش قرار دارد.

با محیطی ساده و عاری از هر تجملات مواجه شدم، ۲۳ سال صرف عمر و خدمت صادقانه یک انسان در این راه به نظرم ارزنده‌ترین چیزی بود که در آن‌جا می‌شد، پیدا کرد.

گویا تبسم دلنشین، جزء جدایی‌ناپذیر صورتش است، با استقبال گرم، پذیرای گفت‌وگو می‌شود و در معرفی خود می‌گوید: حمید پیرنبی‌خواه، پرستار و خدمتگزار مردم هستم.

ادامه می‌دهد: مسوولیت در بخش روانپزشکی بیمارستان ایثار، مسوولیت در بخش‌های اورژانس، فعالیت در بخش جراحی مردان و سوپروایزر بیمارستان فاطمی را در طی این سال‌ها پشت سر گذاشتم.

همچنین سوپروایزر آموزشی و مسوول اعتبار بخشی بیمارستان علوی، مسوول کلینیک ویژه تخصصی و فوق تخصصی بیمارستان امام رضا(ع) و فعالیت به عنوان کوردیناتور ارشد واحد فراهم آوری و پیوند دانشگاه علوم پزشکی اردبیل  از سال ۱۳۹۴ را در کارنامه خود دارم.

 مسؤولیت بخش اعصاب و روان مردان بیمارستان فاطمی از سال ۱۳۹۶ از افتخارات و دستاوردهای ۲۳ سال خدمت من در این حوزه است.

حمید پیرنبی‌خواه در رابطه با نحوه شروع  فعالیت خود در حوزه اهدای عضو گفت: باید بگویم که قبل از سال ۱۳۹۰ فعالیت‌های جسته و گریخته‌ای در حوزه اهدای عضو انجام می‌شد و تشکل خاصی برای این کار وجود نداشت.

به‌واسطه خدمت به عنوان سوپروایزر در بیمارستان، شاهد موارد زیادی از مرگ مغزی بودم که به علت عدم آگاهی بستگان از فرآیند اهدای عضو و نتایجی که این کار می‌توانست در نجات جان انسان‌های دیگر داشته باشد در بستر ناآگاهی به دست مرگ سپرده می‌شدند. 

همین مسئله اولین جرقه و تلنگری شد تا فعالیت من در این حوزه و در راستای افزایش آگاهی و اطلاعات جامعه در خصوص مرگ مغزی و اهدای عضو آغاز شود.

فعالیت‌های مربوط به افزایش اطلاعات و آگاهی مردم در خصوص اهدای عضو کم‌وبیش تداوم داشت که دستورالعمل وزارت بهداشت و درمان، برای ایجاد واحد فراهم‌آوری و پیوند در اردبیل صادر شد. در مدت زمان کم، این واحد به‌صورت رسمی تشکیل و به همراه خانم نجفی زارع استارت اولیه مبحث اهدای عضو در استان اردبیل زده شد.

اهدای عضو، قصه‌ تلخی‌ها و شیرینی‌ها است

به سبب اینکه می‌خواستم در این حوزه و در راستای نجات جان چندین بیمار فعالیت داشته باشم، پس از گذراندن دوره‌های لازم، به عنوان کوردیناتور (هماهنگ‌کننده اهدای عضو) در بیمارستان مشغول به‌کار شدم.

در لابه‌های صحبت‌هایش به فکرم رسید که شنیدن فراز و نشیب‌های این راه از زبان، کسی که یکی از پیشکسوتان فعال در زمینه اهدای عضو می‌تواند برای هرکس شنونده‌ای جالب باشد.

حمید پیرنبی‌خواه ادامه داد: سنگینی و سختی این کار در، آمیخته شدن غم و شادی با یکدیگر است. چرا که در گوشه‌ای باید با خانواده‌ای که عزیزی را از دست داده‌اند گریه کنی و در گوشه دیگر باید از شادی خانواده‌ای دیگر که با دریافت عضو، پاره ای از تن آنان جان دوباره گرفته است خوشحال باشی. 

 در کل باید بگویم، تلخی و شیرینی این کار در هم گره خورده است، ولی در کنار همه سختی‌ها و تلخی‌های مربوط به از دست دادن یک انسان، موفقیت‌آمیز بودن عمل‌های پیوند اعضا و نجات جان انسانی دیگر نقطه قوت این کار است. وظیفه کوردیناتورها در این میان سنگین‌تر می‌باشد چرا که نمی‌دانیم باید برای خانواده‌ای اشک غم بریزیم  یا از شادی نجات جان یک انسان اشک شوق بریزیم.

وی در پاسخ به اینکه سطح آگاهی و اطلاعات مردم در رابطه با اهدای عضو چه تغییری کرده ادامه می‌دهد: در سال‌های گذشته نبود اطلاعات و آگاهی کافی جامعه در رابطه با مسئله اهدای عضو اصلی‌ترین مشکل پیش‌روی ما بود که امتناع خانواده‌ها، برای اهدای عضو افراد مرگ مغزی را به دنبال داشت.

 اما اکنون پس از سال‌ها فعالیت در این حوزه و افزایش سطح آگاهی مردم نسبت به این مسئله و ارائه آموزش‌ها، دیدگاه اکثر افراد جامعه به این موضوع تغییر و تا حدود زیادی بهبود پیدا کرده و نتیجه بیش از یک دهه فعالیت در این عرصه نمود و بروز پیدا کرده است.

 در حال حاضر مطرح کردن اهدای عضو افرادی که دچار مرگ مغزی شده برای ماها راحت شده و در مقابل خانواده‌ها اطلاعات کافی در این زمینه را دارند. در کل، چالش‌ها و ابهامات اهدای عضو تا حدودی رفع شده اما باز فرهنگ‌سازی قابل قبول نیست و هنوز هم این موضوع در استان جای کار دارد و باید در این راستا تلاش کرد.

چشمان دخترک، دیگر قرار نبود باز شود/ جسم «آترا» در جان‌های دیگری جاری شد

پیرنبی‌خواه در خصوص خاطره‌ای فراموش نشدنی که در دوران فعالیت، به‌عنوان کوردیناتور گفت: یکی از خاطراتی که شاید هرگز نتوانم فراموش کنم، مربوط به دختر بچه‌ای ۲ سالهه به‌نام «آترا» است که با گیر کردن جسم خارجی در گلو به مرگ مغزی دچار شده بود.

من ماموریت پیدا کرده بودم، جریان مرگ مغزی شدن دخترشان را مطرح و به والدین پیشنهاد اهدای عضو دهم. وقتی به بیمارستان رسیدم، مادری را دیدم که دست یگانه فرزندش را گرفته و منتظر باز شدن چشمان فرزند خردسالش بود، دیدن این تصویر برای من که خود صاحب فرزند هستم کافی بود تا بغضم شکسته شود و برای لحظاتی به همراه پدر و مادر آن کودک، برای چشم‌هایی که هرگز قرار نبود باز شوند گریه کنم.

پدر و مادر «آترا» با اطلاع و آگاهی که از فرآیند اهدای عضو داشتند، اعضای دختر کوچک‌شان را اهدا کردند و جسم «آترا» در جان‌های دیگری جاری شد، تا خیلی از خانواده‌ها به‌واسطه این بخشش و عطا عزیزشان را دوباره به آغوش بکشد.

اهدای عضو، دادن فرصتی دوباره برای حیات و زندگی به بیمارانی است که به خاطر نیاز به عضو، روزانه هزاران بار از درد، مرگ را تجربه می‌کنند.

به گزارش خبرگزاری فارس از اردبیل، هم‌کلامی با دختری که به عاقبت بخیری پدرش با اهدای عضو ایمان آورده و پدری که با اهدای عضو جوان برازنده‌اش به معامله با خدا برخاسته و به دنبال کسب رضایت پروردگار است، حسی از جنس غرور و ناراحتی دارد. 

یا دیدن تقلای پرستاری که با فعالیت خود در این حوزه، در تقابل غم و شادی به دنبال احیای فرهنگ ناب اهدای عضو می‌شتابد و فرهنگ‌سازی مسیر اهدای زندگی را هموار می‌کند، ما تنها می‌توانیم دست به سینه در مقابل دل بزرگ‌شان بایستیم و تشویق‌شان کنیم.

انتهای پیام/۳۴۶۳/ی

منبع خبر "خبرگزاری فارس" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.