این ها بخشی از اظهارات زن 54 ساله ای است که برای ضمانت همسرش وارد کلانتری شده بود. او که بازنشسته یکی از ادارات دولتی است درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد گفت: از همان دوران کودکی بسیار دلسوز و مهربان بودم به گونه ای که به خاطر همین خصوصیت اخلاقی بارها دچار مشکلات حاد می شدم ولی به قول مشهدی ها هیچ گاه از گذشته درس نگرفتم.
خلاصه 25 ساله بودم که به طور سنتی با «فرشاد» ازدواج کردم. آن زمان من در یک اداره دولتی استخدام شده بودم و همسرم نیز که مانند من تحصیلات دانشگاهی داشت در یک شرکت خصوصی کار می کرد اما چون در اوایل زندگی بودیم و درآمد زیادی نداشتیم زندگی مشترکمان را در یکی از اتاق های منزل پدرم شروع کردیم.
حساب بانکی من و همسرم مشترک بود و همه درآمدمان را با هم خرج می کردیم تا بتوانیم پولی برای خرید خانه پس انداز کنیم. فرشاد جوانی خوب و زحمت کش بود و من هم با عشق وعلاقه در کنار او تلاش می کردم تا این که بالاخره در حالی صاحب خانه شدیم که دخترم «نازیلا» به دنیا آمده بود.
در این شرایط دل کندن از پدر و مادرم بسیار برایم دشوار بود چرا که نازیلا نیز به پدر و مادرم علاقه عجیبی داشت و آن ها نیز نمی توانستند دوری ما را تحمل کنند ولی از این که خانه ای خریده بودیم خیلی خوشحال بودم در میان گریه و خنده اسباب کشی کردیم تا این که سال بعد نیز پسرم به دنیا آمد. من و فرشاد در موضوع مالی هیچ مشکلی با یکدیگر نداشتیم اما حسادت های خانواده فرشاد از زمانی آشکار شد که همسرم خانه را به نام من سند زد و همین موضوع موجب دخالت های خانواده همسرم را شدت بخشید ولی من هیچ گاه به این حرف ها توجهی نداشتم و به زندگی شیرین خودم ادامه می دادم تا این که 2 سال قبل به بیماری آرتروز مبتلا شدم و بعد از آن هم یک سرطان خاص زنانه گریبانم را گرفت زمانی که این موضوع را فهمیدم خیلی ناراحت شدم چون هنوز فرزندانم سروسامان نگرفته بودند و من هراسان به آینده آن ها می اندیشیدم با چشمانی اشکبار موضوع را به فرشاد گفتم اما او با خیالی راحت و آسوده گفت: «پس به فکر یک زن دیگر باشم!» اصلا توقع چنین کلامی را نداشتم و به همین خاطر خیلی از همسرم رنجیدم.
در این شرایط بود که زمزمه های خواهر شوهرم از گوشه و کنار شنیده می شد که نگران برادرش شده است! حرف های مادر شوهرم نیز بر رفتار و گفتار همسرم به شدت تاثیر گذاشته بود به همین خاطر فرشاد همواره در برابر من جبهه می گرفت و با من لجبازی می کرد.
در همین روزها بود که خواهر شوهرم با من تماس گرفت و گفت: «بیچاره برادرم چقدر باید هزینه های درمان تو را بپردازد و به پای تو بسوزد در هر صورت باید برای رهایی برادرم از این شرایط چاره ای بیندیشیم! و ...»
خوب می دانستم هدف او از بیان این مطالب چیست. بالاخره خانواده فرشاد آستین بالا زدند و زن دیگری را برای همسرم پیدا کردند. در حالی که من همچنان جلسات شیمی درمانی را پشت سر می گذاشتم از کم لطفی و بی محبتی های همسرم نیز اشک می ریختم در همین حال او «فوزیه» را با مهریه 114 سکه بهار آزادی به عقد خودش در آورد و زندگی جدیدی را شروع کرد ولی هنوز 6 ماه بیشتر از ازدواج مجدد همسرم نگذشته بود که آن ها اختلافات شدیدی پیدا کردند و فوزیه نیز بلافاصله مهریه اش را به اجرا گذاشت در این وضعیت فرشاد که به شدت از ازدواجش پشیمان شده بود دوباره نزد من بازگشت و عذرخواهی کرد.
من هم مانند همیشه دلم به حالش سوخت و از خطایش گذشتم. امروز هم وقتی شنیدم فوزیه حکم جلب فرشاد را گرفته است می دانم باید مهریه هوویم را هم من باید بدهم و حالا با چشمانی اشک آلود به کلانتری آمدم تا او را ضمانت کنم و ...
شایان ذکر است به دستور سرهنگ ابراهیم خواجه پور (رئیس کلانتری آبکوه) این پرونده برای رسیدگی کارشناس در اختیار دایره مشاوره و مددکاری اجتماعی قرار گرفت.