گروه تاریخ انقلاب خبرگزاری تسنیم- کتاب «الفلامخمینی» بهقلم هدایتالله بهبودی، زندگینامه امام خمینی(ره) از بدو تولد تا روز پیروزی انقلاب اسلامی است. این کتاب در سالهای گذشته منتشر شد و مورد استقبال علاقهمندان به بازار کتاب و تاریخ انقلاب اسلامی قرار گرفت.
این کتاب شامل بخشهایی همچون «خاندان»، «پا در میدان مبارزه»، «زندان»، «تبعید»، «هجرت» و «بازگشت» است که نویسنده در این بخشها به بازخوانی زندگی امام خمینی در دوران رضاشاه، تحصیل و تدریس در حوزه علمیه قم، مبارزه با رژیم پهلوی، آغاز نهضت اسلامی در سال 42، تبعید به ترکیه و عراق، حضور در کشور فرانسه و روزهای منتهی به پیروزی انقلاب پرداخته است.
بهبودی در ابتدای این کتاب نوشته است: «محدوده کار من در این کتاب، اسناد و مدارک بودهاند... در نوشتن کتاب با دو دشواری روبهرو بودم؛ اول کمبود منابع از پیشینه صاحب ترجمه تا سال 1341ش و دوم فراوانی منابع از این سال تا 1357 ش. در بخش اول، زبان اسناد چندان گویا نیست، چراکه شخصیت ما، تماموقت در کار پیمایش علوم فقهی، عرفانی و فلسفی است؛ یا درس میخواند، درس میداد، یا آموختههایش را به قالب کتاب درمیآورد و یا سر در مطالعات علمی خود داشت.»
بهمناسبت فرارسیدن سالگرد ارتحال امام خمینی(ره) و قیام پانزدهم خرداد بخشهایی از این کتاب را در ادامه میخوانید:
** ماجرای دارالتبلیغ قم و پیگیری سیاست "آخوند علیه آخوند" توسط رژیم
آقای شریعتمداری عصر یازدهم اردیبهشت 43 (عید غدیر) بر سرِ زمینی واقع در خیابان صفائیه قم حاضر شد و کلنگ ساخت موسسهای را که به دارالتبلیغ شهرت یافت، زمین زد. او در مراسمی که به همین مناسبت اجرا شد، گفت که مذاهب دیگر حتی فرقههای باطل برای تبلیغات خود تشکیلات دارند، اما مذهب شیعه در این مورد دچار نقص است و ما این مدرسه را برای تربیت مبلغ در رشتههای گوناگون حتی برای خارج از کشور تاسیس خواهیم کرد.
در این گفتهها شنیده شد که هزینه ساخت و ساز مدرسه از ارثیه یک خیّر تهرانی تامین میشود؛ ماترک او حدود 12 میلیون تومان است. او چند روز بعد در آخرین جلسه تدریس خود پیش از تعطیلی دروس حوزه علمیه قم، گفت که قصد دارد مدرسهای دیگر هم در تهران بسازد. اقدام دیگر آقای شریعتمداری درخواست کمک مالی از همه مردم برای بالا بردن این ساختمانها بود.
از قرائن چنین برمیآید که تصمیم آقای شریعتمداری برای ساخت مدارس جدید بدون آگاهی یا مشورت دیگر روسای روحانی قم گرفته شد. خوشبینانهترین دیدگاه آن بود که این کار به ظاهر درست در زمانی نادرست آغاز شده است. «وقتی که ما داریم با نظام شاه و دولت مبارزه میکنیم، مطرح کردن این معنا که ما میخواهیم مبلغ تربیت کنیم سبب میشود که افکار یک عده در این مسیر قرار بگیرد و از اصل مبارزه غفلت بکنند.»
«بعضی از خبرها و ارتباطها درباره آقای شریعتمداری و نزدیکان ایشان با دستگاه مطرح بود. حکومت نیز به دنبال این بود که شریعتمداری را به شکلی تقویت کند و هم اینکه وی را کاملاً به طرف خودشان جذب کنند.» بودند بزرگانی از جامعه روحانیت و از جمله آقای شریعتمداری که جایگاه جدید آیتالله خمینی را برنمیتافتند.
دستگاه امنیتی از این موضوع باخبر بود. مخبر آن سازمان و روحانیان مرتبط با ساواک این اخبار را داده بودند. اکنون این نظریه نزد برنامهریزان آن دستگاه بسیار جذاب مینمود که «آیتالله شریعتمداری... شخص ناصالحی نیست. او را میتوان محرمانه برای مبارزه با خمینی تقویت کرد و باید آخوند را به جان آخوند انداخت.»
آیتالله خمینی از این قضیه آگاه بود و رو در رو از آقای شریعتمداری شنیده بود که اعتقادی به حمله به اسرائیل، اتحاد مسلمانان و ابراز دوستی با دیگر ممالک اسلامی و حکومت مردمسالاری ندارد. آقای شریعتمداری به آیتالله خمینی گفته بود که اعلانات و سخنرانیهای شما چیزی جز تضعیف دین نیست.
با وجود این، آقای خمینی آنچه در اختیار داشت با گفتار، نوشتار و رفتار در رفع اختلاف به کار گرفت. او پس از آزادی از زندان خانگی بارها این جمله را تکرار کرده بود: «فعلاً تنها هدف من ایجاد اتحاد بین تمام طبقات روحانیون است تا بتوانیم تصمیم جدیتری بگیریم.»
وجود این اختلافات، همراه با شایهعاتی که حکایت از بیاعتنایی حاجآقا روحالله خمینی به آقای شریعتمداری داشت، به گوش آیتالله میلانی رسید. آیتالله خمینی در مکاتبهای به اطلاع آقای میلانی میرساند که «خیلی تعجب است که اصحاب یا دوستان ایشان این نحو شایعات کذب را رواج میدهند برای مقاصد باطلی و دین خود را برای دنیای دیگران از دست میدهند. مردم شاهد رفتار بنده با ایشان و سایر آقایان هستند. شب نوزدهم ذیالحجه به عنوان دیدن عید خدمت ایشان و صبح نوزدهم خدمت آقای نجفی و آقای گلپایگانی رسیدم. یکی از اصحاب ایشان که اخیراً کویت رفته است دروغهایی گفته است برای اهانت بنده. در تهران بعضی دوستان ایشان گفتهاند چراغانی مدرسه فیضیه به وسیله... سازمانیها شده است... آقایان گمان میکنند اگر خمینی از بین برود برای آنها خوب است. خداوند هرچه صلاح حال مسلمین است پیش آورد، ولو به فنای خمینی. من میترسم وضع این آقایان در جامعه به سستی گراید و من راضی نیستم.»
آقای خمینی با منش نادیده انگاشتن خود که از ملکات وجودی او بود، بر ظرف اختلافات سرپوش میگذاشت، اما آقایانی که آیتالله خمینی را برنمیتافتند، از برداشتن آن سرپوش ابا نمیکردند. او هرگز نظر خود را نسبت به ساخت دارالتبلیغ برملا نکرد. شاید دارالتبلیغ قم پرهیبی از دانشگاه اسلامی مشهد بود. حملاتی که آقای خمینی به تاسیس آن دانشگاه داشت، عامل اصلی کنار کشیدن دولت از ساخت آن شده بود. وقتی از او درباره دارالتبلیغ استفتا کردند، پاسخ داد: «حقیر دخالتی ندارم»
اما تحلیل خود را به شاگردان و همردیفانی که خواهان دانستن دیدگاه او بودند، ارائه کرد. سیدعلی خامنهای به خواست آیتالله قمی از مشهد به قم آمد تا نظر آقای خمینی را پرسیده به آگاهی آقای قمی برساند. استادش «هشت دلیل در نفی دارالتبلیغ برشمرد و نتیجه گرفت که تاسیس این مرکز هم خطاست و هم خطرناک. اول اینکه دارالتبلیغ منجر به تجزیه حوزه علمیه قم خواهد شد... دوم اینکه دودستگی ایجاد خواهد کرد... سوم اینکه اساس این کار مایه اختلاف است... چهارم اینکه دستگاه حکومتی میتواند بر دارالتبلیغ سوار شود.»
** اولین رویارویی امام خمینی با آمریکاییها
آقای خمینی که پیش از این استقلال اقتصادی و فرهنگی کشور را بر باد رفته دیده بود، این بار ناظر فروش استقلال سیاسی و قضایی ایران به آمریکا (در ماجرای معروف به کاپیتولاسیون) بود. این نگاه ایرانی، مورد تایید ناظران آمریکایی هم بود. آنان اعتراف کردند که تصویب لایحه یادشده، امتیازی بیسابقه برای آمریکا بود؛ امتیازی که مسئولان وقت ایران را از هرگونه اعمال قانون بر نظامیان آمریکا در خاک ایران ناتوان میساخت.
آیتالله تصمیم خود را گرفته بود. ابتدا شروع به نامهنگاری کرد و خطاب به علمای شهرهای گوناگون از خیانت رفته بر استقلال مملکت نوشت؛ و از برنامههای بعدی خود خبر داد و از روسای روحانی شهرها خواست که به موج اعتراضات پیش رو بپیوندند. اقدام بعدی او طرح موضوع در نشستهای هفتگی مراجع و بزرگان حوزه علمیه قم بود.
شب یکشنبه دوم آبان ماه، آقایان خمینی، مرعشی نجفی، حائری یزدی و آملی به خانه سیدمحمدحسین طباطبایی رفته، گفتگو کردند. در نبود مامور یا منبع نفوذی، جزئیات گفتهها و شنیدهها در گزارشهای ساواک نیامد. اما میتوان مطمئن بود که همه یا بیشتر زمان جلسه به بحث و بررسی مصوبه اخیر مجلس شورای ملی گذشت.
و آیتالله خمینی ضمن دعوت از حاضران برای ابراز مخالفت یا ترغیب مراجع دیگر به مشارکت در این امر، حاضران را از تصمیمهای خود آگاه کرده است. شاید این جمله بهجامانده از او مربوط به این جلسه بوده باشد: قانون مصونیت نظامیان آمریکا در ایران خواب مرا ربوده و تاسفم از این است که وقتی در جلسهای این مساله را مطرح میکنم، مثل اینکه با گچ دیوار حرف میزنم.» اقدام سوم نگاشتن اعلامیهای علیه مصونیت مستشاران نظامی آمریکا بود.
** ماجرای اولین تبعید؛ "خودم میآیم"
نمیتوان گفت آیتالله خمینی پس از دو اقدام اخیر خود علیه مصونیت نظامیان آمریکا در ایران چشم به راه واکنش حکومت نبود، اما مسیر پیش آمده را پیش گرفت.
در آن سو هیات حاکمه تبعید خمین را که در خرداد 1342 اجرا نکرده بود، این بار با نظر مثبت بررسی میکرد... اینکه ترکیه فوراً برای آیتالله روادید صادر کرد نشان میدهد که در پذیرش پیشنهاد ایران، تردیدی به خود راه نداده است.
در فاصله ده روزه چهارم تا سیزدهم آبان همه مقدمات تبعید آماده شد؛ ازجمله حمله شبانه به خانه آیتالله خمینی در قم، دستگیری و انتقال او به فرودگاه تهران. نیروهای ویژه چترباز، همچون پارسال از تهران به قم فرستاده شدند. میتوان گفت بیشتر آنچه که در بازداشت سال گذشته رخ داده بود، آن شب نیز تکرار شد.
آقا شب سیزدهم آبان را کنار همسر و برخی از فرزندانش گذراند... نیمهشب برای نمازشب بیدار شد. شاید هم آن شب نخوابید. نخستین رفت و آمدها و هیاهوها را که شنید، شروع کرد به جمع و جور کردن وسایل شخصی؛ چیزهایی که پس از دستگیری به آنها احتیاج پیدا میکرد مثل مهر، دستمال و شانه. یادش رفت حوله بردارد.
«من در اتاقی خوابیده بودم که یک طرفش دیوار کوچه بود. از صدای پای جمعیت و هیاهو از خواب پریدم. از اتاق بیرون آمده وارد ایوان جلوی اتاق شدم. با منظره عجیبی مواجه گشتم. کماندوهای شاه پشت سر هم روی دیوار منزلمان میآمدند... با اینکه دیوار بلند بود و نردبانی در کار نبود. صدای تنفس آنها که حاکی از اضطرابشان بود، فضا را پر کرده بود.»
در خانه را به شدت میکوبیدند. یکی از نیروهایی که خود را به این طرف دیوار رسانده بود، با لگد در میان اندرونی و بیرونی را شکست. اینجا بود که صدای آقای خمینی بلند شد و به مرز فریاد رسید: «ساکت! در حیاط مردم را نشکنید! خودم میآیم. چرا وحشیگری میکنید؟» صدایش به اندازهای بلند و پرجذبه بود که همه آن هیاهوها یکباره خوابید. انگار مهاجمان درجا خشک شده باشند؛ سکوت همهجا را گرفت.
«آقا به آرامی آمدند طرف من. گفتم: دیدی گفتم میگیرنت. باز گفت: نترس. دست کرد در جیبش و مهرش را، یعنی مهری که روی آن «روحالله الموسوی» حک شده است، بیرون آورد و گفت: این پیش شما باشد تا خبری از من برسد. به هیچ کس ندهید. به خدا سپردمت. من هم گفتم: خداحافظ. خدانگهدارت و رفت.»
انتهای پیام/