خبرگزاری مهر، گروه جامعه: غلط کردم اشتباه کردم از زبانشان نمیافتد، در کوچه خاکی راه میروند و دستانشان را به صورتشان فشار میدهند و داد میزنند غلط کردم اشتباه کردم.
انگار نه انگار اینها همان اراذل و اوباش قداره کشی هستند که چهار شب پیش پلیس را در نیمه شب تا سر حد مرگ کتک زدند و در آخر هم او را با قمه مجروح کردند.
ماجرا به درگیری اراذل و اوباش محله مرتضی گرد برمیگردد، همان محلهای که در حاشیه اتوبان آزادگان قرار دارد.
در قدیمتر اهالی اینجا همدیگر را «زمین خوار» صدا میکردند اما چند سالی هست که ساکنان این محله رو به تهیه و تولید مبل و ملزومات چوبی آورده اند تا شاید بتوانند چهره بهتری از محله یشان به دیگران نشان دهند.
برای رسیدن به این محله باید بزرگراه آزادگان را بگیری و به سمت میدان سابق جهاد بروی، جایی که در حاشیه اتوبان ساختمانهای نیمهکاره فراوانی را میبینی که کارگران در آنها سخت مشغول کارند تا این محله را تکهای از شهر تهران کنند یا حداقل چهره شهری به این منطقه دهند.
در ورودی محله کانکس پلیسی قرار دارد، وعده ما با پلیس این بود که ۸ صبح پنجشنبه جلوی همین کانکس باشیم. نگاهی به اطرافم میاندازم؛ هرکسی با هر سلیقهای که داشته است خانه سازی کرده است و گویی شهرداری هم کاری به کار این محله ندارد، محله که در اوج بی قانونی، قانون دارد، البته قانونش را اراذل محل تعیین میکنند.
این را زمانی متوجه شدم که یکی از کسبههای آن محل در مواجهه با سردار رحیمی رئیس پلیس پایتخت درخواست میکرد تا پلیس نیروی بیشتری به این محله بدهد چرا که به گفته این شهروند زمانی که هوا تاریک میشود (۵ عصر به بعد) این اراذل هستند که در آنجا حکمرانی میکنند و اگر کسی خلاف خواسته آنها اقدام کند با تیزی چاقو رو به رو است.
یکی از مأموران میآید و میگوئید بیایید سر کوچه ولیعصر ۱۶ قرار است همه آنجا جمع شوند، از کانکس تا کوچه حدود ۱۰ دقیقهای پیاده روی باید کرد، همان طور در مسیر که میرویم همچنان درگیر نمای شهری میشوم.
یکی خانه اش را لوکس ساخته و دیگری فقط چند آجر را روی هم گذاشته است تا فقط سرپناهی داشته باشند، زنان با چادرهای رنگی از خانه بیرون آمدند و دست بچههایشان را گرفته و به سمت ولیعصر ۱۶ حرکت میکنند.
تا به ولیعصر ۱۶ برسیم با یکی دو نفر هم صحبت میشوم، میگویم خبر دارید آن شب چه اتفاقی افتاد؟ پسر ۲۰ سالهای که شلوار کردی و یک تی شرت قرمز رنگ به تن دارد و روی بازوهایش هم خالکوبی کرده است با صدای بلند داد میزند و میگوید: «بله، همه میدانیم، فیلم هم در محله ما و هم در بقیه محلهها پخش شده است، معروف شدیم».
از او میخواهم یکشنبه شب را برایم روایت کند و میگوید: «سر و صدا از بیرون آمد، اول فکر کردیم مثل دعواهای همیشگی است که در محله میبینیم، اما کم کم سر و صداها تبدیل به فحش ناموسی شد.
رفتم پشت پنجره که بگویم حاجی اینجا خانواده هست حداقل فحش ناموس نده که دیدم چند نفر قمه بدست در یکی از خانهها دارند یکی را که انگار داخل خانه است را تهدید میکنند.
دروغ چرا ترسیدم، اینها کینهای هستند، اگر حرفی به آنها بزنی تا تلافی نکنند ول کن معامله نمیشوند. خواستم پنجره را ببندم که دیدم یک دختر که مثل من از داخل پنجره پایین را نگاه میکند جیغ کشید که پلیس را کشتند.
جرأت نداشتم به داخل کوچه بروم، نه اینکه برای خودم بترسم، من که خودم و رفیقام بزن بهادر هستیم اما برای خواهر مادرم ترسیدم، چند دقیقهای گذشت و مأموران دیگر رسیدند و همگی را دستگیر کردند، یکی از اراذل اما فرار کرد که انگار امروز او را هم دستگیر کردند و به اینجا آورده اند.
از حجم بالای جمعیت میشود حدس زد که آن کوچه ولیعصر ۱۶ است، پیر و جوان و کوچک و بزرگ ایستاده بودند تا ببینند پلیس میخواهد با افرادی که مامورش را مجروح کرده است چه کند، دو نفر از افراد ظاهرشان با بقیه متفاوت است.
به راحتی میشود تشخیص داد که آنها برای این محله نیستند، به سمت آنها میروم و میگویم چرا محله مرتضی گرد به پاتوق اراذل و اوباش معروف شده است، سری تکان میدهند و میگویند: «خواهر من با دیدن یکی دو نفر که نمیشود یک محله را قضاوت کرد، ما برای محله پایینی هستیم اما اراذل هم در محله ما هستند.
اما خب اسم محله مرتضی گرد بد در رفته است، حتی اراذل دیگر محلهها هم به اینجا میآیند، کاش پلیس چند کانکس دیگر در محله بگذارد، ما به خاطر شغلمان در این محله زیاد رفت و آمد میکنیم اما جوری برنامه ریزی میکنیم که به تاریکی شب نخوریم وگرنه کارمان با کرام الکاتبین است»
یکی از افرادی که کنارمان ایستاده است میگوید سردار رحیمی آمد و همه به سمت سردار میرویم تا از جزئیات آن قائله با خبرشویم، همراه با سردار به داخل کوچه ولیعصر ۱۶ حرکت میکنیم.
سردار میگوید: «شب یکشنبه، ۱۶ خرداد ماه تماسی با مرکز فوریتهای پلیسی برقرار شد و شهروندان اعلام کردند که درگیری خانوادگی ایجاد شده است. یکی از همکاران بنده در مرکز فوریتهای پلیسی ۱۱۰ و کلانتری شهید مصطفی خمینی در محل حضور پیدا میکند و در بررسیهای صورت گرفته متوجه میشود که مورد اعلام شده بیش از یک نزاع فردی است.
با وجود اینکه مأمور پلیس تنها بوده است، وارد جمع شده و افرادی که در نزاع حضور داشتند را جدا میکند اما چند نفر از اراذل و اوباش با رفتار خارج از عرف به همکار بنده حمله میکنند که همکار من با رشادت پاسخ آنها را میدهد.
به هر حال تا تیمهای دیگر به محل برسند یکی از اراذل به مأمور ما حمله میکند و با چاقو همکار من را مورد ضرب و جرح قرار میدهد.
سپس با همان حالت تیر خوردگی از صحنه خارج میشود و توسط دوستان خود که چهار یا پنج نفر از قاچاقچیان منطقهای یا حتی بعضی از قاچاقچیانی که در شهرهای غربی بودند میگریزد و با قصد خروج از کشور به سمت غرب کشور روانه میشود اما لب مرز دستگیر میشود.»
مردم دور سردار را گرفته اند با شعار «نیروی انتظامی تشکر تشکر» از پلیس به خاطر رشادت مامورش تشکر میکنند، سردار هم مأمور فداکار را در آغوش میگیرد و از تشکر میکند، البته یکی از ساکنین یک جلد قرآن و یک جلد مفاتیح آورده است و به آن مأموری که مورد ضرب و جرح قرار گرفته است تقدیم میکند و از سردار میخواهد که بیشتر از قبل به فکر محله یشان باشند.
مأموران مشکی پوش پلیس امنیت ایستانده اند، این مأموران همیشه نماد قدرت و اقتدار بوده اند، امروز هم بار دیگر میخواهند هیمنه این اراذل را در هم بشکنند و به سایرین نشان دهند که عاقبت قداره کشی و گردن کلفتی موش شدن در دستان مقتدر پلیس است.
با دستور سرهنگ کاویانی رئیس پلیس امنیت تهران اراذل را ماشین حمل متهم پیاده میکنند، آنقدر ترسیده اند که پایشان به زمین نرسیده داد میزنند غلط کردیم اشتباه کردیم، جمعیت بیشتر میشود و جای تکان خوردن نیست، یکی از مأموران مشکی پوش به مأمور دیگر میگوید که مراقب اسلحه و گاز اشک آورش باشد؛ صدای غلط کردم اراذل در کوچه پخش شده است، برخی همچنان میترسند و از بالای پشت بام یا از پشت پرده پنجره بیرون را نگاه میکنند.
برخی دیگر آمده اند و میگویند کتکشان بزنید، اینها به ما رحم نمیکنند شما هم به آنها رحم نکنید؛ سرهنگ راستی رئیس مرکز عملیات پلیس امنیت عمومی تهران که چاقویی بدست دارد، بعد از سلام نظامی به سردار، از نحوه دستگیری متهمان میگوید: «این اراذل و اوباش دو گروه فروشنده مواد مخدر صنعتی بودند که حتی سه نفر از بستگان این افراد به دلیل مراکز تهیه و توزیع مواد مخدری که داشتند در زندان هستند.
ماجرای آن شب از آنجا شروع میشود که اختلاف و درگیری این افراد به واسطه موضوعات مختلف آغاز میشود و عربده کشی و کری خوانی میکنند. شهروندان به پلیس اطلاع میدهند و در کوتاهترین زمان مأمور به محل میرسد اما این افراد به مأمور حمله میکنند و با ضربات چاقو مأمور را میزنند.
مأمور نیز تیراندازی میکند که دو نفر، یکی از ناحیه گردن و دیگری از ناحیه سر تیر میخورند، و در نهایت با حضور سایر عوامل پلیس پنج نفر در محل دستگیر شدند و دو نفر دیگر در مرحله دیگر دستگیر شدند. عامل اصلی این درگیری به غرب کشور فرار کرده بود که او نیز دستگیر شد. چهار نفر از مواد فروشانی که خودشان نیز تحت تعقیب بودند و قصد داشتند این فرد را از مرز رد کنند نیز دستگیر شدند.»
اراذل به قدری ترسیده اند که چندباری حرف سرهنگ راستی را قطع میکنند و میگویند «نمیشود ما را ببخشید؟» سردار خطاب به ما میگوید «توبه اینها مرگ است، همه آنها سابقه دارد هستند، بارها و بارها دستگیر شده اند اما مزه شرارت زیر زبانشان رفته است و حاضر نیستند از کار زشتشان دست بکشند».
افسری که مورد ضرب و جرح قرار گرفته است حال خوبی ندارد، سرش گیج میرود، همکارانش کمک میکنند تا به سمت ماشین برود، به سمت او میروم و میخواهم چند سوالی از او بپرسم اما میگوید حال خوبی ندارد، نمیخواهم اذیتش کنم و بر میگردم که سمت جمعیت بروم، صدایم میکند و میگوید: «خانم به مردم بگو فقط فیلم را نبینند، فکر نکنند پلیس آنها ضعیف است، من قبل از اینکه زمین بخورم و چند نفر از آنها را زدم، اما تنها بودم و آنها ۷-۸ نفر بودم.
شرمنده ام که نتوانستم بیشتر مقاومت کنم، ما از روز اولی که وارد پلیس میشویم خودمان را برای درگیری با نخالهها آماده کرده ایم اما خب گاهی دست تنها میشویم و آن نتیجهای را که میخواهیم را همان لحظه نمیگیریم؛ بازم خدا رو شکر اینها دستگیر شدند، اینها خیلی قلدر بودند و حس میکردند زور کسی به آنها نمیرسد.»
دو مأمور دیگر که زیر بغلش را گرفته اند او را میبرند و من به سمت جمعیت بر میگردم، با فردی که ضارب اصلی است صحبت میکنم، هنوز سوال نپرسیده میگوید: «بخدا مست بودم، هم مواد زده بودم و هم مشروب خورده بودم، حالم دست خودم نبود»
حرفش را قطع میکنم میخواهم تا آن شب را روایت کند، همان طور که دستانش را روی صورتش فشار میدهد تا صورتش معلوم نباشد، میگوید «من با رفیقم داشتیم از کوچه رد میشدیم که اصغر به ما گیر داد و دعوا شد، یک ربعی بود که داشتیم کتک کاری میکردیم که مأمور رسید، منم چون به حال طبیعی نبودم رفتم و مأمور را زدم، اما پشیمانم»
به گفته پلیس این فرد ۳۶ ساله هست و سابقه دار در حوزه مواد مخدر دارد، او به میاندوآب رفته بود تا از کشور فرار کند اما لب مرز دستگیر میشود؛ این متهم میگفت: «من اراذل نیستم، مواد فروشم، مأمور که آمد ترسیدم دستگیر شوم و به زندان بروم برای همین هم با کارد سلاخی که همراهم بود مأمور را زدم که فرار کنم»
از او سوال کردم تو که سابقه زندان داری چرا از به زندان رفتن ترسیدی که گفت: «من الان هم زندانی هستم، دو ماه است که با مرخصی بیرون آمدم، اصغر اینا زانوی من را شکسته بودند، الان میخواستم انتقام بگیرم برای همین آن شب به سراغشان رفتیم.»
تشهیر یا همان اراذل گردی تمام میشود، اراذل را سوار ماشین حمل متهم میکنند، پلیسها هم میروند و دوباره محله میماند و اهالیاش، تا زمانی که ماشین بیاید از یکی دیگر از افراد درباره محله سوال میکنم؛ رحمان میگوید: «مطمئن باشید این منطقه به یک خاک سفید دیگر تبدیل میشود و اگر جلوی این رفتارها گرفته نشود، یکی از جرم خیزترین مناطق تهران بزودی در اینجا سر از خاک بر میآورد. چرا که اراذل و اوباش برای فرار از قانون و دور بودن از چشم پلیس به این منطقه آمده اند و هر کاری که دلشان بخواهد انجام میدهند.»
حرفهایش مرا به فکر میبرد. به این فکر میکنم که آیا دهیار این محله به قولی که به رئیس پلیس مبنی بر اهدای یک قطعه زمین برای ایجاد کلانتری داده است عمل میکند یا نه، اگر عمل کند که یک کلانتری در این محله تأسیس میشود و محله مرتضی گرد آرامش را هم تجربه میکند و اگر آن دهیار به قولش عمل نکند که باز هم همان آش است و همان کاسه.