به گزارش خبرگزاری فارس از زنجان، دفاع مقدس یکی از بزرگترین صحنهها و عرصههای نقشآفرینی زنان و مردان ایرانی است که دنیا نظیرش را به خود ندیده است شیرمردانی و شیر زنانی که بزرگترین افتخار خود را دفاع از حق دانسته و هنوز هم پای کار هستند و زنجان به عنوان دیار غواصان دریا دل و شهر خط شکنان، افتخارات زیادی را به نام خود در تاریخ انقلاب اسلامی و هشت سال دفاع مقدس ثبت کرده و امروز مدال افتخار بر گردن ایثارگرانی است که دشمن هرگز رشادت و شجاعت و ایمان و ولایتمداریشان را فراموش نمیکند.
«اصغر نصیری» یکی از جانبازان شیمیایی دوران دفاع مقدس است که از کودکی و با یک چوب دستی در محلات دفاع از دین و انقلاب را مشق کرده و در نهایت در جبهههای حق علیه باطل به درجه جانبازی میرسد، پای حرفهایش که مینشینم کیفور میشوم از این همه روحیه جهادی که هنوز هم در وجودش موج میزند و همین سر زندگی مرا تشویق میکند تا سراپا گوش شوم برای شنیدن خاطراتی از روزهای جنگ در خرمشهر!
پای صحبت با او که مینشینم در درجه اول چهره بشاش و لبخند و آرامش چشمانش، جلب توجه میکند، کم کم بیغل و غشی در رفتارش باعث میشود من هم با خیالی آسوده دست به قلم شوم، حرفهایش حساب شده بود و اصرار داشت مگر میشود آن همه روز را در چند صفحه گنجاند؟!
در جوابش از او قول میگیرم تا در سالروز عملیاتهایی که شرکت داشته است، برایمان از خاطراتش بگوید چرا که تبیین و شرح خاطرات آن روزها برای نسل امروز که جنگ را ندیده و دردهای آن دوران را نچشیدهاند، سازنده خواهد بود.
نگهبانی با چوب دستی
میرویم سر اصل مطلب و من از او میخواهم کمی درباره خودش بگوید؟ آقای نصیری با گفتن اینکه از کجا برایتان بگویم؟ شروع میکند.
اصغر نصیری هستم، متولد سال 1343 در زنجان، کودکیهایم در محله «شوقی»(یکی از محلات قدیمی شهر) گذشت، تا راهنمایی درس خوانده بودم و بعدها در مناطق جنگی ادامه تحصیل دادم.
این رزمنده زنجانی با بیان اینکه دوران انقلاب اسلامی و فعالیتهای آن روزها را دیده و درک کرده، میگوید: بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، با وجود اینکه سن کمی داشتم عضو بسیج مدرسه «عصمت» در منطقه دانشسرا شدم. ذوق خیلی زیادی داشتم.
با چوب دستی، شبها را تا صبح نگهبانی میدادیم، تقریبا گروههای هفت یا شش نفره میشدیم و در محلات گشت میزدیم. جنگ بود و ما دوست داشتیم هر کاری از دستمان برمیآید، انجام دهیم.
سال 1360 تقریبا 17 سال شده بودم، تصمیم گرفتم به جبهه بروم، از طریق خود سپاه زنجان ثبت نام کردم و حدودا اواسط زمستان برای گذراندن دوره آموزشی به پادگان 21 حمزه تهران اعزام شدم.
خرمشهر را خدا به دست بچههای زنجانی آزاد کرد
نصیری با یادآوری قرار گرفتنمان در ماه خرداد، از اولین حضورش در عملیات که عملیات ویژه آزادسازی خرمشهر بوده، حرف میزند: سال 1361 در عملیات آزادسازی خرمشهر حضور داشتم، در واقع نخستین عملیات من محسوب میشد، همه فرماندهان بزرگ در این عملیات حضور و مشارکت داشتند شهید صیاد شیرازی، شهید مرتضی قربانی، شهید قاسم سلیمانی، محسن رضایی، شهید همت، شهید احمد کاظمی و دیگر فرماندهان. شهید احمد کاظمی گفته بود: «خرمشهر را خدا آزاد کرد به دست بچههای زنجانی». شهید کاظمی شخصیت خیلی بزرگی داشت.
وی بزرگترین دستاورد دوران دفاع مقدس را حفظ خاک و باز پس گیری خرمشهر میداند و ادامه میدهد: ما پنج گروه از گردانهای شهدا و سلمان بودیم که فرماندهی این گردانها بر عهده سردار شهید میرزا علی رستمخانی و سردار شهید اکبر منصوری بود از تیپ 17 ولیعصر (عج). رسول کریم زاده، یدالله شهیدی، تقی نصیری، داود مرادلو از دوستانم در این عملیات بودند.
عملیات آزادسازی خرمشهر را با رمز«یا علیابنابیطالب» آغاز کردیم تقریبا از غرب کارون، جنوب غربی اهواز، شمال خرمشهر قرار بود عملیاتها انجام شود. بعد از چهار مرحله عملیات، هویزه، خرمشهر، پادگان حمید آزادسازی شد و جاده مهم و تدارکاتی اهواز- خرمشهر، سوسنگرد- کرخه و نور از زیر آتش دشمن رها شدند.
ما موفق شدیم هشت پاسگاه را تامین کنیم، صدام گفته بود اگر خرمشهر را بگیرید کلید بصره را خواهم داد، زمین پر بود از اجساد نیروهای بعثی، عراقیها باورشان نمیشد ما موفق شویم. اما 19 هزار عراقی اسیر و بیش از 16 هزار نفر کشته شدند.
152 نفر از رزمندگان زنجانی از جمله داود ارفعی که تیربارچی بود و یونس ندرلو در عملیات آزادسازی خرمشهر به شهادت رسیدند. نیروهای زنجانی جزء نخستین نیروهایی بودند که وارد شهر خرمشهر شدند.
در عملیات رمضان خط شکن بودیم
از او درباره خاطراتش در عملیات آزادسازی خرمشهر سوال کردم و او خاطره به شهادت رسیدن سردار شهید اکبر منصوری را بعد از اینکه خط را از عراقیها گرفته بودیم، نیروهای باقی مانده عراقی فرار کرده بودند، ما در حال ساخت سنگر بودیم که دیدم یک تویوتا از ماشینهای خودمان ایستاد.
ما دو گردان شهدا و سلمان کنار هم بودیم، اکبر منصوری برای آوردن امکانات ارسالی و پخش کردن بین بچهها پیش قدم شد و رفت سمت ماشین، ما هم فاصله زیادی با آنها نداشتیم و دقیقا همه چیز جلوی دیدمان بود.
یک دفعه یک خمپاره از سمت دشمن کنار فرمانده اکبر منصوری فرود آمد، ما سریع دویدیم سمت سردار منصوری و او را پشت همان تویوتا گذاشتیم تا برگردانند عقب، همان روز خبر آمد که سردار منصوری شهید شدند.
رزمنده زنجانی از حضور گردانهای سلمان و شهدا در عملیات رمضان هم میگوید: این عملیات در تیرماه اتفاق افتاد، نیروهای زنجانی هم به عنوان خط شکن حضور داشتند، گرما بسیار طاقت فرسا بود به خصوص برای ما با توجه به اینکه در مناطق سردسیر زندگی کرده بودیم.
مادرم اولین موافق و پشتیبان من و برادرانم برای حضور در جبهه بود
نصیری ادامه میدهد: مادرم هرگز جلوی ما را نگرفت حتی تشویقمان هم میکرد، میگفت:«شما نروید پس کی برود». الان هم همیشه میگوید: «باز هم لازم باشد باید بروید و از اسلام و کشور دفاع کنید».
برادرم اکبر از من چهار سال کوچکتر بود، زمان اعزام من، او 13 سال داشت اما پابهپای من آمد و با هم رفتیم منطقه، بعضی مناطق با هم بودیم اما یک جاهایی هم جدا میشدیم، اکبر الان در بدنش ترکش های یادگاری دارد.
برادر دیگرم جعفر متولد سال 49 بود و آن موقع یازده سال داشت، با دیدن ما و لباسهایمان، گریه میکرد و میگفت: «مرا هم ببرید، من هم میخواهم بروم جبهه» او را مدتی بردیم پادگان سپاه و آنجا خدمت میکرد، وقتی کلاشینکف را دستش میگرفت، اسلحه از خودش بزرگتر بود اما کشیک میداد.
یک روز در حیاط خانه مشغول شستن سرم بود، که خواهر زنم وقتی آب میریخت دستش به سرم خورد و متوجه سوراخی در پشت سرم شد، بلافاصله همسرم را صدا کرد، خواهر بیا، بدو بیا ببین اکبر سرش سوراخ دارد!!
همسرم و خواهرش هر دو با تعجب لای موهایم سوراخی را که یک ترکش در آن جا خوش کرده بود یافتند، از من پرسیدند درد نداری گفتم که متوجه نشدهام.
متوجه شدیم یکی از ترکشها که در سرم جا کرده، اجازه خوب شدن را به پوست سرم نداده و مانند سوراخی مانده و گوشهای از ترکش از آن بیرون زده است.
از همسرم و خواهرش خواستم که ترکش را از سرم بیرون بیاورند با انبردستی که در خانه داشتیم ترکش را از سرم در آوردند.
همکارانم نمیدانستند جانبازم...
این رزمنده دفاع مقدس میگوید تا چند سال پیش حتی همکارانم در محیط کار هم نمیدانستند من رزمنده بودم و جانباز و آزاده هستم.
از نحوه اطلاع همکارانش سوال میکنم، آه بلندی میکشد و میگوید من برای کسی به جبهه نرفته بودم، برای دفاع از کشورم و خاک پاک آن اعزام شده بودم، دلیلی هم نداشت همه بدانند که من چه کردهام و کجا بودهام، چرا که ...
ادامه میدهد به یک مراسم دعوت شده بودم، گفتند باید بالای سِن بروم و در مورد دفاع مقدس خاطره بگویم و از آن دوران روایت گری کنم، بالای سن رفتم و در مورد دفاع مقدس حرف زدم عکس مراسم به دست یکی از همکاران رسیده بود و چند روز بعد با مسوول ایثارگران دانشگاه وارد اتاق من شدند و به من گفتند چرا دانشگاه را در جریان جانبازی و ایثارگری خود نگذاشتهام.
مردی با 50 ترکش در بدن
در تمام طول مصاحبه خنده از لبهای این مرد خستگی ناپذیر دور نمیشود و با خنده سخنانش را ادامه میدهد، میگوید در یکی از عملیاتهای دوران دفاع مقدس طوری مجروح شده بودم که پزشکان گفتند باید یکی از پاهایم قطع شود، چرا که از چند نقطه شکسته و ... یادم هست یک پزشک که ارتشی هم بود مخالفت کرد و اجازه قطع شدن پایم را نداد، نمیدانم کجاست ولی از همین جا سلامش میکنم چرا که اگر مخالفت او نبود امروز یک پا نداشتم و شاید خانه نشین شده بودم.
اصغر نصیری، یکی از رزمندگانی است که روزی با بدرقه مادر برای دفاع از دین و انقلاب راهی جبهههای حق علیه باطل میشود بیش از 40 ماه در مناطق جنگی بوده و در عملیاتهای مختلفی چون بیتالمقدس، رمضان، محرم، کربلای 5 شرکت داشته و در سالهای 1362 و 1363 در مناطق کردستان و... حضور مییابد و در نهایت 50 تیر و ترکش از آن دوران، امروز در سر و بدنش به یادگار دارد.
موج انفجار در عملیات رمضان و شیمیایی شدنش در سردشت از دیگر افتخاراتی است که این جانباز و رزمنده و آزاده جان بر کف از آن دوران به دست آورده است.
انتهای پیام/2308/م