سروده‌های شعرای کُرد، مصداق ارادت اهل سنت به امام مهربانی‌ها

خبرگزاری فارس شنبه 21 خرداد 1401 - 12:43
سروده‌های شعرای کُرد، مصداق ارادت اهل سنت به امام مهربانی‌ها

به گزارش خبرگزاری فارس از سنندج، هنر و ادبیات از عرصه‌های عمده ظهور و تجلی اعتقادات و باورهای دینی، مذهبی و انسانی هر قوم و ملتی به حساب می‌آید.

در حقیقت ادب و هنر هر ملت و مکتی به خوبی می‌تواند به مثابه آیینه‌ای تمام‌نما منعکس کننده ابعاد و زوایای اعتقاد و باورهای دینی و مذهبی هر ملت و مکتبی باشد که همواره به عنوان میراث و ذخائر ادبی و فرهنگی آن ملت و مکتب مورد احترام و استناد قرار گرفته و می‌گیرد.

شاعران و عرفای متعهد کُرد اهل سنت به پیروی از امام شافعی و با بکارگیری واژه‌ها و کلمات در قالب اشعار گوناگون، اوج ارادت و احترام، انعکاس احساسات دینی و مذهبی اکراد اهل سنت به پیامبر گرامی(ص) و اهل بیت آن حضرت به ویژه امام رضا(ع) را نشان داده‌اند.

مولانا خالد نقشبندی شهرزوری از اکابر و اعاظم علمای کُرد اهل سنت در قرن سیزدهم و از مشایخ نامدار طریقه نقشبندیه هست.

وی شیفته و شیدای نبی مکرم اسلام (ص) و اهل‌بیت (ع) گرامی ایشان بود و در مقاطع زندگی پربار و جای‌جای آثار علمی و ادبی خود عمق ارادت و اخلاص خود را نسبت به ساحت نورانی و الهی خاندان گرامی پیامبر(ص) ابراز داشته که قصیده معروف ایشان در رثای امام رضا(ع) در جریان مسافرت به خراسان و زیارت آستان مقدس آن حضرت سروده شده است.

مولانا نقشبندی عمق ارادت خود را به نظم به تصویر کشیده و به جرات می‌توان ادعا کرد از میان شیفتگان آن حضرت در آن عصر کسی به زیبایی مولانا از عهده توصیف شخصیت ملکوتی امام رضا(ع) برنیامده است.

این بارگاه کیست کز عرش برتر است    وز نور گنبدش همه عالم منور است

وز شرم شمس پای زرش کعبتین شمس    در تخته‌نرد چرخ چهارم به شش در است

وز انعکاس صورت گل آتشین او      بر سنگ جای لغزش پای سمندر است

نعمان خجل زطرح اساس خور نق‌اش    کسری شکسته دل بی‌طاق مکسر است

بهر نگهبانی کفش مسافران       بر درگهش هزار چو خاقان و قیصر است

این بارگاه قافله سالار اولیاست     این خوابگاه نور دو چشم پیمبر است

این بارگاه حضرتی است که از شرق تا به غرب   وز قاف تا به قاف جهان سایه گستر است

این روضه رضاست که «فرزند کاظم است»   سیراب نوگلی زگلستان «جعفر است»

سرو سهی زگلشن سلطان انبیاست       نو باده حدیقه «زهرا و حیدر است»

مرغ خرد به کاخ کمالش نمی‌پرد      بر کعبه کی مجال عبور کبوتر است

تا همچو جان زمین تن پاکش به بر گرفت    او را هزار فخر بر این چرخ اخضر است

بر اهل ظاهر آنچه ز اسرار باطن است    زگوشه ضمیر مصفاش مضمر است

خورشید کسب نور کن از جمال او      آری جزا موافق احسان مقرر است

برگرد حاجیا به سوی مشهدش روان   کاین جا توقفی نه چو صد حج اکبر است

بی طی ظلمت آب خضر نوش بر درش  کاین دولتی است رشک روان سکندر است

بتوان شنید بوی محمد (ص) زتربتش    مشتق بلی دلیل به معنی مصد است

از موج فتنه خرد شدی کشتی زمین     گرنه او راز سلسله آل لنگر است

زوار بر حریم وی آهسته پا نهید     کز خیل قدسیان مفرشش زشهپر است

غلمان خلد کاکل خود دسته بسته‌اند     پیوسته کارشان همه جاروب این در است

شاها ستایش تو به عقل و زبان من    کی می‌توان که وصف تو از عقل برت است؟

اوصاف چون تو پادشهی از من گدا   صیقل زدن به آیینه مهر انور است

جانا به شاه مسند لولاک کز شرف    بر تارک شهان اولوالعزم افسر است

دیگر به حق آنکه بر اوراق روزگار      بابی زدفتر هنرش باب خیبر است

دیگر به نور عصمت آن کس که نام او     قفل زبان و حیرت عقل سخنور است

آنگه به سوز سینه آن زهر داده‌ای    کز ماتمش هنوز دو چشم جهان تر است

دیگر به خون ناحق سلطان کربلا    کز وی کنار چرخ به خونابه احمر است

دیگر به حق آنکه زبحر مناقبش      انشای بو فراس زیک قطره کمتر است

آنگه به روح اقدس باقر که قلب او    مر مخزن جواهر اسرار را در است

دیگر به نور باطن جعفر که سینه‌اش    بحر لباب از در عرفان داور است

آنگه به حق موسی کاظم که بعد از او    بر زمره اعاظم و اشراف سرو است

دیگر به قرص طلعت تو کز اشعه‌اش    شرمنده ماه چهارده و شمس خاور است

دیگر به نیکی تقی و پاکی نقی  و آنگه به عسکری که همه جسم گوهر است

دیگر به عهد پادشاهی کز سیاستش     با بره شیر شرزه بسی به زمادر است

بر«خالد» آر رحم که پیوسته همچو بید    لرزان زبیم زمزمه روز محشر است

تو پادشاه دادگری این گدای زار     مغلوب دیو سرکش و نفس ستمگر است

از لطف چون تو شاه ستمدیده بنده‌ای   از جور اگر خلاص شود وه چه درخور است

نااهلم و سزای نوازش نیم ولی     نااهل و اهل پیش کریمان برابر است

ای امام هشتم، ای میر خراسان، سوی تو

سیدمحمود گلشن‌‌کردستانی متخلص به گلشن کردستان از شاعران کردزبان اهل سنت نیز در مدح امام رضا(ع) چنین می‌سراید:

جان سرگردان، بدین دارالامان آورده‌ام     چون فلک رو، بر در این آستان آورده‌ام جسم بیماری در این دارالشفای بیدلان    جان بیتابی بدین دارالامان آورده‌ام

ای پدر در آستانت من که فرزند توام     تا بگریم حرز جان، خط امان آورده‌ام

ای امام هشتم، ای میر خراسان، سوی تو     عشق را تعویض جسم و حرز جان آورده‌ام

کمتر از ذره، لیک از آفتاب مهر تو       سر به گردون، فرق را بر فرقدان آورده‌ام

هر دو عالم را مداری گر نباشد غیر عشق      عشق عالم تاب را خود ارمغان آورده‌ام

بهر دیدار تو دارم یک جهان شوق و نیاز     آستان بوس جلالت را جهان آورده‌ام

در مقامت آه سوزان، قصه‌گوی حال دل        در حضورت اشک خونین، ترجمان آورده‌ام

فرشیم من، لیک باشد هم قدم عرشی مرا    جبهه‌سای مقدمت را آسمان آورده‌ام

خشکیدستی های گردونم شد از خاطر، که من   خویش را با نام تو، رطب‌اللسان آورده‌ام

تلخ کامی‌های درونم، فراموش است آنک   طبع را با یاد تو عذاب‌البیان آورده‌ام

اربهار معرفت، ای گلشن آرای کمال     گل ز گلزار تو، در فصل خزان آورده‌ام

تکیه‌گاه عارفانی، قبله‌گاه عاشقان    کافرم گر جز حقیقت بر زبانم آورده‌ام

بعد دیدارت به گردون نازم و گویم به خلق    فیضی از آن نخبه‌ی کون مکان آورده‌ام

نوگل باغ کرامت را اثر در من نگر      اختر چرخ امامت را نشان آورده‌ام رحشه‌ای نوشیده‌ام زان بحر رحمت، خضروار     تشنه جان را موج خیز بیکران آورده‌ام

از بهشتی نکهت یاس و سمن بشنیده‌ام      وز سپهرر طالع اختر فشان آورده‌ام

کنج عزلت جستگان را این بشارت می‌دهم     کز دیار عشق، گنج شایگان آورده‌ام

دست‌افشان، پای کوبان، سر ز پا نشناخته    آستینی پر گهر، زان آستان آورده‌ام

در جهان خاکیم لیکن زفیض قرب او    صد نشان از شور و شوق آن جهان آورده‌ام

اهل حق را گویم و گریم زشوق، آسیمه سر     داستانی طرفه، بهر دوستان آورده‌ام

پرتو افشان آفتابی در دلبم تابیده است     ز آفتابی بس، فروغ جاودان آورده‌ام

زین سفر آورده‌ام خود، کیمیای مهر دوست    خاطری مفتون و جانی مهربان آورده‌ام

تا نپنداری در این سودا بود داد و ستد     این همه از لطف یزدان، رایگان آورده‌ام

اقتدا کردم به «حسان العجم» در این مقام     بهر اخوان بهره، زان گسترده خوان آورده‌ام

از حکیم طوس در سر، نشوه‌ها باشد مرا     آری از طوف مزارش، بوستان آورده‌ام

حجه‌الحق پیر خیامم، به جان گلشن دمید    زان بهار عشق و معنی گلستان آورده‌ام

از کمال شیخ نیشابور و فیض مرقدش     گنج عرفان، کاروان در کاروان آورده‌ام

فیض دیدار رضا را بین که با دیدار او       یک جنان دیدم، ولیکن صد جنان آورده‌ام

در هنر، او جم نگر از آن بهشتی میر عشق    در سخن پرواز از آن عرش آشیان آورده‌ام

تازگی از بیت بیت شعر«گلشن» بین عیان     تا نپنداری که سبک باستان آورده‌ام

هان و هان از یمن ایمان کلک معنی را نگر   الله، الله، لطف دیگر از بیان آورده‌ام

آید ز حرم دوای دردم بگذار کبوتر تو گردم

مرحوم شاهرخ اورامی یکی دیگر از شاعران کُرد اهل سنت سنندج است که ارادت کردهای اهل سنت شافعی‌مذهب به امام رضا(ع) را در قالب اشعاری چنین آورده است...

ای کوکب روشن ولایت ای پرتو مشعل هدایت

ای مرتبه بلند تجرید ای نغمه عاشقان توحید

راضی به رضا سلیم تسلیم ای جلوه «فی احسن تقویم»

ای شمسه برج خاورانم ای شعله طلوع جانم

ای لمعه عشق پاک و سرمد ای گلبن گلشن محمد(ص)

ای زاده موسی ابن جعفر ای اختر هشتم پیمبر

ای صنا من اهوان بی‌کس دادا و به داد بی‌کسی رس

کو یاد تو را به دل نماید و از نام خوشت گره گشاید

بگشای گره زکار و بارم جز مهر تو صنامنی ندارم

آید ز حرم دوای دردم بگذار کبوتر تو گردم

بر گنبد تو سری بسایم و از مأذنه‌ات رسد ندایم

نی‌نی غلتم کجا نگارا  بینم که کبوترم خدا را

زیرا که سگی در آستانم قربان طریق خاندانم

مگذار سگت به سنگ گیرند با وی ره‌کین و جنگ گیرند

افتاده درگه وصالم بنمای دمی از انجمالم

تا وارهم از غم زمانه ای باز بلند آشیانه

انتهای پیام/2330/70

منبع خبر "خبرگزاری فارس" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.