سرویس سیاست مشرق - روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
**********
اوضاع آمریکا این روزها آنقدر تماشایی شده که هر تبیین و تحلیلی درباره مسائلی غیر از شرایط فعلی این کشور چندان جذاب به نظر نمیرسد. تماشای ابرقدرتی که بدون کمترین مداخله خارجی در خود فرو میرود و بهخود میپیچد یکی از منحصر به فردترین تصاویر تاریخ است که حالا پیش چشمان ما اتفاق میافتد. ناامنی و ثبات سیاسی شکننده ایالات متحده حتی با وجود مشخص شدن رئیسجمهور بعدی این کشور و اعضای کلیدی کابینه او، گمانهزنی پیرامون روزهای آتی را در هالهای از ابهام قرار میدهد و درصد عدم قطعیت هر تحلیلی را بالا میبرد. با این حال سعی میکنیم به اندازه کافی خطرپذیر باشیم و از میان انتصابهای اخیر «جو بایدن» بهعنوان چهلوششمین رئیسجمهور آمریکا نقشه راه سیاست خارجی آمریکا را جستوجو کنیم. چرا که گاهی انتصاب یک شخص برای نشان دادن مسیر یک دولت کافی است. سال 1967 وقتی ژنرال «رابرت مکنامارا» وزیر جنگ شکستخورده آمریکا در ویتنام به ریاست بانک جهانی منصوب شد، کارشناسان سیاسی و اقتصادی انتصاب جدید او را اینطور تفسیر کردند: «به نظر میرسد میتوان نتیجه گرفت که ژنرال مکنامارا وزیر جنگ سابق آمریکا، سرخورده از تحمیل شکست نظامی به ویتنام این بار در جنگ با کشورهای در حال توسعه، طرح گرسنگی هلاکتبار آنان را در بانک جهانی پی میگرفت.» تحلیلی که با دقت خوبی درست از آب درآمد تا در میان برخی روزنامهنگاران آمریکایی چنین نتیجهای گرفته شود: «آسیای جنوب شرقی به ما آموخت که توان ارتشها محدود است. لذا، اقتصاددانان با تهیه طرحی مناسبتر، به خواستههای امپریالیسم نوین پاسخ دادند.»
جو بایدن در هفته اخیر دو انتصاب دیگر انجام داد که نقشی اثرگذار در سیاست خارجی این کشور دارند. او «ویلیام برنز» را به عنوان رئیسسیا(CIA) و «وندی شرمن» را به عنوان قائممقام وزارت خارجه منصوب کرد. «برنز» دیپلماتی با سابقه در وزارت خارجه آمریکا محسوب میشود که با رؤسای جمهور آمریکا از ریگان تا اوباما کار کرده است. او در دولت اوباما تا سال 2014 قائممقام وزارت خارجه این کشور بود و پس از آن بازنشست شد و جای خود را به «آنتونی بلینکن» داد.
«جان کری» به پاس سالها خدمات دیپلماتیک برنز در روز پایان کار او یکی از سالنهای ساختمان وزارت خارجه آمریکا را به نام «ویلیام برنز» نامگذاری کرد. «وندی شرمن» اما بیشتر با مذاکرات هستهای ایران و برجام شناخته میشود. او که معاون سیاسی وزیر خارجه دولت اوباما بود به اندازه «برنز» دیپلماتی کارکشته نیست. این کارزارهای انتخاباتی حزب دموکرات و نقش شرمن در آن بود که باعث شد او بهعنوان یک مددکار اجتماعی سر از وزارت خارجه آمریکا دربیاورد. علاوهبر «ویلیام برنز» و «وندی شرمن»، بایدن پیشتر «آنتونی بلینکن» را با سابقه قائممقامی وزارت خارجه آمریکا در دولت دوم اوباما به سمت وزیر خارجه دولت خود معرفی و «جیک سالیوان» رئیسستاد برنامهریزی سیاسی «هیلاری کلینتون» در وزارت خارجه را بهعنوان مشاور امنیت ملی خود انتخاب کرده بود. بایدن نقش ویژهای هم برای «جان کری» وزیر خارجه دولت دوم اوباما در نظر گرفت و او را نماینده ویژه خود در مسائل اقلیمی(به عنوان یکی از چالشهای امنیت ملی آمریکا) قرار داد. بر این اساس میتوان گفت رئیسجمهور منتخب آمریکا رویکرد سیاست خارجی دولت اوباما را موفقیتآمیز ارزیابی و مناصب مهم دولت خود در این حوزه را به گردانندگان اصلی سیاست خارجی اوباما واگذار کرده است. اما راهبرد اصلی دولت اوباما در این حوزه چه بود که اکنون بایدن نیز میخواهد همان روح را در کالبد کابینه خود بدمد؟
«افول قدرت و زوال رهبری آمریکا» امروزه دیگر یک گزاره خالی از واقعیت، صرفا برای تخلیه احساسات بر سر زبان چریکهای چپگرا و یا دیگر جریانهای ضدآمریکایی در جهان نیست. از فدریکا موگرینی و جوزپ بورل(مسئولان پیشین و فعلی سیاست خارجی اتحادیه اروپا)، نیکلا سارکوزی(رئیسجمهور سابق فرانسه)، یوشکا فیشر و هایکو ماس(وزرای خارجه پیشین و فعلی آلمان) گرفته تا تحلیلگران آمریکایی نظیر فرید زکریا و باربارا اسلاوین همگی به شکلی این گزاره را در اظهارات و یادداشتهای خود آوردهاند. اما حامیان این گزاره فقط به اینجا ختم نمیشوند. برخی از افراد کلیدی در دولت اوباما نظیر «ویلیام برنز» نیز این ادعا را باور داشتند. اما یک تفاوت کوچک وجود داشت و آن اینکه آنها بر اساس سنجش شاخصهای قدرت آمریکا معتقد بودند این کشور حداقل برای چند دهه دیگر برتری خود را حفظ خواهد کرد. این تحلیل اگرچه با توجه به شرایط امروز آمریکا و سرعت سیر حوادث و رویدادها کمی خوشبینانه به نظر میرسد اما راهبرد اصلی اوباما در سیاست خارجی از همین نقطه آغاز شد. راهبردی که آن را «بازی طولانی»(Long Game) نام نهادند و دستیابی به اهداف آن را طی چند گام برای خود ترسیم کردند. بر این اساس آمریکا باید از سالهای پایانی برتریاش در جهان برای قالبریزی نظمی نوین استفاده میکرد تا بتواند منافع و ارزشهای آمریکایی را در جهان رقابتی آینده به بهترین شکل حفظ کند. گام اول در «بازی طولانی» برای پایهگذاری چنین نظمی با نگاه به شرق آغاز میشد و سه کشور چین، هند و روسیه در کانون توجه سیاست خارجی ایالات متحده قرار میگرفتند تا با حفظ، گسترش و تعمیق روابط خود با آنها جایگاهش را در تحولات جهان جدید حفظ کند. وعده اوباما به هند برای اضافه شدن این کشور به اعضای دائم شورای امنیت سازمان ملل و تعمیق روابط با چین در بحبوحه ماجرای «چن گوانگ چنگ» (فعال ضدنظام حاکمیتی چین) و پناهندگیاش به آمریکا در همین چهارچوب انجام گرفت. گام دوم در «بازی طولانی» مهار ایران بود. گامی که به هیچ وجه ماهیت نظامی نداشت و تنها به وسیله دیپلماسی از رهگذر مذاکرات با هدف محدودسازی ایران پیگیری میشد. دست آخر، راهبرد «بازی طولانی» اوباما با طرحی مکمل در منطقه غرب آسیا به سرانجام میرسید. براساس این طرح آمریکا چارهای جز تغییر نقش سنتی خود در غرب آسیا(خاورمیانه) نداشت و باید با کمترین حضور در منطقه غرب آسیا بیشترین حفاظت از منافعش در این منطقه را بهعمل میآورد. رایزنی با برخی حکام مرتجع عرب منطقه برای اعمال تغییرات در نحوه حکمرانی، گشایش کنترلشده فضای سیاسی و به خدمت گرفتن نخبگان غربگرا برای راهاندازی نهادهای دموکراتیک در چهارچوب نظام سیاسی این کشورها با همین هدف انجام شد. میشود مؤلفههای راهبرد «بازی طولانی» را با جزئیات بیشتر و با اشارات صریح و تلویحی از میان اظهارات، خاطرات و یادداشتهای دیپلماتهای وقت آمریکا و سایر مقامات مربوطه به تفصیل بیرون کشید اما مسلما این کار به نگارش یادداشتی مجزا احتیاج دارد و ما در اینجا میخواهیم به موضوع اصلی خود بازگردیم.
تیمی که چنین بازیای در سر داشت حالا یک بار دیگر زمام سیاست خارجی آمریکا را به دست گرفته است. هدفگذاری سیاست خارجی ایران با نگاه به نقشه راهی که آمریکا برای خود ترسیم کرده حائز اهمیت است. بنابراین تخریب روابط ایران با چین، هند و روسیه میتواند تلاشی برای حذف ایران از نقشآفرینی اثرگذار در معادلات آینده جهان باشد. توسعه روابط با این کشورها در کنار گسترش گفتمان انقلاب اسلامی به مثابه قدرت نرم ایران در میان همسایگان و کشورهای منطقه غرب آسیا بدلی برای «بازی طولانی» در اختیار ایران است. اما در پیمودن این مسیر شاید یکی از مشکلات اساسی ما این باشد که با تغییر دولتها سیاست خارجی ایران بیش از حد دستخوش تغییرات میشود.
حفظ و تقویت حس امید به آینده نه فقط برای جناحهای دلبسته به نظام و انقلاب، بلکه برای همه دوستداران اعتلا و یکپارچگی ایران، ضرورتی اجتنابناپذیر است که نقض آن میتواند نشانه عدم صداقت در مواضع سیاسی و ملی باشد. متأسفانه در شرایطی که کشور بهشدت نیازمند احیای این حس امید است، شاهد هستیم صداهایی از درون نظام یا از روی بیاطلاعی و یا خدای ناکرده از روی اغراض سیاسی ادعاهایی را مبنی بر اهتمام دولت برای کاهش نرخ ارز همزمان با روی کار آمدن دولت جدید امریکا جهت موجه نشان دادن مذاکره مجدد، مطرح میکنند. یا اینکه در همین بین نیز گفته شده که کاهش احتمالی نرخ ارز میتواند نقشه دشمن برای جلوگیری از روی کار آمدن دولتی از جنس مجلس فعلی باشد.
درباره این ادعاها میتوان به چند نکته مهم اشاره کرد. نکته اول اینکه بیانکنندگان این ادعاها همگی از کسانی هستند که میتوانند دسترسی خوبی به اطلاعات و دادههای اقتصادی کشور داشته باشند. اولین سؤال از این افراد این است که سند آنها برای این ادعاها چیست و بر اساس کدام مستندات متقن و روشن چنین ادعای اتهامآمیز سنگینی را مطرح کردهاند؟ آیا این افراد به اطلاعات منابع ارزی بلوکه شده ما در کشورهایی نظیر کره جنوبی، چین یا عراق دسترسی ندارند و از جزئیات دشواریهای اخیر بانک مرکزی و دولت برای تأمین منابع ارزی جهت پیشپرداخت خرید واکسن کرونا بیاطلاع هستند؟ یا اینکه این افراد دسترسی به اطلاعات فروش ٩۵ هزار میلیارد تومان اسناد خزانه از طریق بانک مرکزی و بورس، جهت تأمین عمدتاً هزینههای جاری کشور نداشتند؟ اگر دولت ارز کافی داشت تا برای نمایشی که این عزیزان ادعا کردهاند به صورت یکباره در بازار بریزد، چرا قبل از این، چنین برای تأمین مبالغ اولیه و ابتدایی خود به زحمت افتاده بود؟ دولت اگر در تمام این مدت ارز کافی میداشت، چرا برای تأمین کالاهای اساسی دست به دامان بانک مرکزی شد و یا شاهد بودیم که فهرست کالاهای اساسی مشمول ارز ۴٢٠٠ تومانی مکرراً محدود میشود؟ همه اینها در شرایطی است که بپذیریم دولت در ماههای قبل از انتخابات امریکا با داشتن علم غیب از نتیجه این انتخابات مطلع بود و دست به چنین کاری زد. آیا این عزیزان معتقدند دولت علم غیب داشت و میدانست که اوضاع این گونه میشود؟
برای درک اینکه نه دولت در این زمینه علم غیب داشته و نه منابع ارزی کشور بر اساس اسناد و مدارک متقن، برای چیزی که این عزیزان میگویند تأمین بوده، زحمت زیادی نباید کشید و تنها داشتن قدری انصاف کافی است. مضافاً اینکه اگر فرض بر صحت ادعای این عزیزان بگیریم باید اعتراف کنیم که چنین اقدامی از سوی دولت به هر شکلی یک خیانت بزرگ به کشور است. پس اگر مدعیان که در جایگاههای متنفذین هم هستند، به اندازه کافی به ادعاهای خود اعتماد دارند چرا بیش از چند اظهار نظر رسانهای و سخنرانی برای افشای همهجانبه این خیانت و جلوگیری از آن کاری نمیکنند؟ جز این است که برای اثبات این ادعاهای سنگین مشت آنها خالی است؟
ما هم اکنون در معرض یک جنگ اقتصادی تمام عیار هستیم و اولین لازمه شرایط جنگی نیز داشتن اتحاد است. به این معنا که اختلافات با علم به خطیر بودن این شرایط کنار گذاشته شود و تنها مصلحت ملی مدنظر قرار بگیرد. با این توصیف اینکه نه تنها چنین نمیشود بلکه برخی افراد دارای جایگاه در درون نظام خود بر اساس ادعاهایی بدون سند و مدرک، چنین دست به دوقطبیسازی میزنند چه نام دارد؟
نکته اینجاست که معلوم نیست چرا شرایط خطیر کشور و نیاز حیاتی جامعه به ایجاد یک چشمانداز نسبتاً مثبت از آینده نه تنها توسط برخی گروهها درک نمیشود بلکه متأسفانه سعی دارند از همین رهگذر برای خویش موفقیتی انتخاباتی هم دست و پا کنند. شکی نیست که برای آنها جریان سیاسی مطلوب جریان فعلی حاکم بر مجلس است و تلاش میکنند آن را برای دولت بعدی هم تکرار کنند. اما اینکه تشکیل مجلس و دولت دلخواه با کمترین مشارکت انتخاباتی پس از انقلاب میتواند چه دردی از کشور درمان کند و چه افتخاری برای جریان پیروز به همراه داشته باشد، سؤالی جدی و نیازمند یک پاسخ اساسی است. خصوصاً اینکه چنین اتفاقی از رهگذر قربانی کردن منافع ملی و گروکشی سیاسی از امید مردم رخ بدهد.
اما در پایان باید یک نکته اساسی را هم مورد توجه قرار داد؛ با همین استدلال مخالفان دولت، میشود تصمیماتی مانند عدم تصویب لوایح FATF و یا بسیاری از اقدامات دیگر را هم نه به پای مصلحت ملی، بلکه به حساب منافع جناحی تصمیمگیران آن با هدف زمینگیر کردن جریان حاکم بر دولت فعلی و مجلس گذشته گذاشت تا از این رهگذر، حتی به بهای کاهش بیسابقه مشارکت انتخاباتی مردم موافقان آنها برنده رقابت انتخاباتی باشند.
در چند روز گذشته شاهد انتشار خبری توسط رسانههای صهیونیستی درباره قصد آمریکا و اسرائیل برای ساخت پایگاه در جزیره راهبردی میون یمن بودیم. چنانچه این خبر موثق باشد نکات فراوانی از رخدادهای چند سال گذشته کشور یمن و آنچه بر سر آن آمده، روشن میشود. در این نوشتار تلاش بر روشن کردن زوایای پنهان این حوادث است. ابتدا باید گفت این خبر یک نکته امیدوارکننده دارد و آن اینکه به نظر میرسد جنگ ائتلاف عبری-عربی-غربی علیه یمن شاهد پایان خود خواهد بود اما سویه تاریکی نیز دارد که همانا ادامه تنشهای طرفین داخلی یمن در پی اجرای پروژه تجزیه یمن است؛ پروژهای که انصارالله یمن و محور مقاومت بشدت مخالف و طرفین غربگرا، القاعده و داعش موافق آن هستند.
اولین نکتهای که باید به آن توجه کرد اینکه مشخص میشود آغازگر جنگ یمن نه عربستان سعودی و ائتلاف همراه آن بلکه آمریکا و اسرائیل هستند. در این میان عربستان سعودی و امارات عربی متحده تنها به عنوان عاملان میدانی عمل کردهاند. همچنین مشخص میشود هدف از شروع و ادامه جنگ یمن نه مشکلات داخلی و نزاع طرفین سیاسی بلکه کنترل روند تجارت جهانی بوده است. 3 تنگه مالاکا، هرمز و از همه مهمتر بابالمندب قلب تجارت دریایی و نبض قوی اقتصاد جهانی هستند. از این ۳ تنگه، تنگه هرمز با قرار گرفتن در آبهای سرزمینی ایران در سیطره محور مقاومت قرار دارد. اما نقش بابالمندب بسیار مهمتر است، زیرا این تنگه به معنای کریدور دسترسی اصلی غرب به شرق جهان است. هر طرفی که این تنگه را کنترل کند در واقع تمام تجارت دریایی جهان را اداره خواهد کرد. واضح است یمن در دستان انصارالله به معنای کنترل مهمترین تنگه دریایی جهان توسط محور مقاومت است. علت آغاز جنگ یمن نیز همین مساله است؛ محور غربی- عبری نمیتواند شاهد تسلط مقاومت بر این تنگه باشد، بویژه کشورهای اروپایی که حیات و ممات آنها در گرو رابطه با شرق و منابع انرژی آن و همچنین صادرات کالا و محصولات به آنهاست.
آمریکا و اسرائیل به عنوان آمران اصلی جنگ یمن به این درک رسیدهاند که بیش از این توان ادامه جنگ جهانی علیه یمن را ندارند. توان آمریکا، اسرائیل، عربستان سعودی، امارات عربی متحده با همراهی انگلستان و فرانسه تخلیه شده است. قبایل مرکز و جنوب یمن به آرامی در حال پیوستن به صفوف انصارالله هستند. انصارالله یمن روند توسعه تسلیحاتی و فنی خود را به رغم تمام تحریمها و سختیها ادامه داده است. در عین حال انصارالله وارد فاز تهاجم نظامی شده و در حال کسب موفقیتهای میدانی است؛ موفقیتهایی که حتی در خطوط درگیری میان دشتها و صحراهای کم عارضه نیز در حال رخ دادن است. داعش و القاعده اثبات کردهاند به رغم تمام امکانات و حمایتهای همهجانبه و کامل، حریف انصارالله نیستند و پس از ظهور در هر نقطهای بشدت سرکوب میشوند. برای محور عبری- غربی واضح است اتمام جنگ به معنای سیطره انصارالله بر یمن خواهد بود و این امر یعنی کنترل تجارت دریایی جهان توسط محور مقاومت.
در این جنگ جهانی و نابرابر، عربستان سعودی به عنوان عامل آمریکا و اسرائیل در حال انجام وظیفه است و امارات عربی متحده به عنوان بازوی انگلستان عمل میکند. انگلستان به واسطه امارات در حال ایجاد پایگاه دریایی در جزیره سقطری یمن در دهانه اقیانوس هند و تنگه بابالمندب است. ایجاد این پایگاهها در واقع استراتژی آینده محور غربی-عبری-عربی برای یمن است.
محور غربی-عبری با شرایط فعلی اجرای چند پروژه را در دست اقدام قرار خواهد داد، ابتدا جنگ را به روشی تمام خواهد کرد اما حال که با جنگی همهجانبه و چند ساله نتوانستهاند یمن را تحت کنترل مطلق خود درآورند، حاضر نخواهند بود یمن را براحتی تحویل محور مقاومت دهند، در نتیجه اقدام دوم تلاش برای تجزیه یمن است که زمزمههای آن توسط برخی طرفین داخلی یمن به گوش میرسد. با این کار با تقسیم یمن به شمالی و جنوبی دست انصارالله را از اقیانوس هند، خلیج جنوبی یمن و تنگه بابالمندب و همچنین از منابع نفتی و... کوتاه میکنند. تلاش این خواهد بود که انصارالله در شمال یمن و در مناطق کوهستانی تثبیت و بیتحرک شود. تلاش عربستان برای تسخیر بندر الحدیده نیز در راستای اجرای همین استراتژی است تا دست انصارالله از سواحل دریای سرخ نیز کوتاه شود.
اما مهمترین اقدام محور عبری-غربی این است که چنانچه سناریوی تجزیه یمن نیز ناموفق بود، مناطق حساس دریایی را کنترل کنند. تسخیر جزایر یمنی و ایجاد پایگاه دریایی در آنها درواقع اجرای همین پروژه است. تلاش اسرائیل، غربیها و اعراب این است که با تکیه بر حضور خود در این جزایر حتی با وجود شکست طرح تجزیه یمن، تجارت و حملونقل دریایی را در این منطقه استراتژیک جهان در دست خود نگه دارند. تلاش مستکبران عالم این است که بر سیادت آنها بر دنیا خدشهای وارد نشود.
من خانم شیده لالمی را از نزدیک نمیشناختم اما گزارشهای حرفهای و بعضا تکاندهندهاش را که گاهی بازتاب گسترده پیدا میکرد میخواندم. موضوع گورخوابی را اولینبار او مطرح کرد و حقیقتا جامعه را تکان داد و نشان داد که وی روزنامهنگاری تیزبین است و شجاعت درگیری با سوژههای بکر و زیرپوستی را دارد، اصغر فرهادی پس از آن نامهای دردناک به رئیسجمهور نوشت و او هم عمق فاجعه را پذیرفت و این همه حاصل باطنی صاف و جستوجوگر و مهربان بود که اکنون دیگر در میان ما نیست. نمیدانم وی چرا و چگونه تسلیم مرگ شد یا شجاعت روبهرویی با آن را پیدا کرد ولی میخواهم به همین بهانه قلم را از صدها موضوعی که روزنامهنگاران به آنها میپردازند بچرخانم و قدری در رثای احوال روزنامهنگاران بنویسم.
آری خبرنگاران و گزارشگران و نویسندگان روزنامهها که موشکاف همه زوایای جامعهاند و شادی و غم و درد اجتماع را به تصویر میکشند خود هم دچار روزگارند! روزگاری سخت و سنگین که گویا در نقطهای هولناک توقف کرده است و قصد گذر از آن را ندارد. حالا دیگر دست بالای دست بسیار شده است و همه قادر به نشر و نوشتن شدهاند و روزنامهها مرجعیت گذشته برای ارائه خبر و تحلیل را ندارند. چون بازار مسگران هزاران صدا از هر سو بلند است و صدای روزنامهنگار تجربهدیده و آشنا به زیروبم کار در میانشان گم میشود و زردها برنده بازی میشوند و میبینی که افاده فلان هنرپیشه بازدید میلیونی پیدا میکند ولی عمیقترین تحلیلها و گزارشهای روزنامهنگاران مهر خواندن نمیبینند!
هرچند جز در مقاطع کوتاهی جامعه ما چندان روزنامهخوان نبوده است ولی حالا دیگر خرید روزنامه کاغذی از دکههای مطبوعاتی به قوس نزولی خود رسیده است و کرونا هم که آمد بیش از پیش اوضاع این حوزه مهم و تاثیرگذار را زیر فشار خود گرفت. وقتی منبع درآمدی روزنامهها رو به نقصان میرود و از کمکهای دولت هم آبی گرم نمیشود خیلی ساده و سریع میتوان احوال روزنامهنگاران را حدس زد؛ وقتی پیشکسوتان و سابقهدارها دچار رنج بیکاری میشوند اوضاع خبرنگاران تازه فارغالتحصیل که با هزاران امید درس خواندهاند و حالا میخواهند از جام این حرفه پیچیده و پرخطر لبی تر کنند و گامی بردارند و خودی نشان بدهند کاملا روشن است.
هرچند در میان ما هم هستند کسانی که با ترفندهای روابط عمومی قوی و دیدن این و آن و اتصال به افراد ثروت و قدرت در هیچ شرایطی سرشان بیکلاه نمیماند ولی قاطبه روزنامهنگاران احوال خوشی ندارند و به عبارتی یکی از مشقتبارترین دوران خود را سپری میکنند. نه میتوان آزاد و رها و صریح نوشت تا عمق واقعیتها را عیان کرد و نه میتوان زندگی را با سکوت هرچند دلخواه و زاهدانه سپری ساخت! و این غربتی غریب است و قصهای تلخ که پیشگامان آگاهی جامعه به تحملش وادار شدهاند. دیگر هیچکس زورش به دریای مواج دنیای مجازی نمیرسد (البته چه خوب) ولی روزنامهها و روزنامهنگاران دمدستند و بهسادگی میشود سیاستشان کرد و از نان و نوشتن انداختشان.
امروز گفتن بسیار شده است و شنیدن اندک، نوشتن انبوه شده است و خواندن و فهمیدن ناچیز و کشتی کشور در میان تلاطم طوفانها به هر موجی به سویی میرود و معلوم نیست که این پدیده نوظهور جامعه را با خود به کجا خواهد برد؟
آنان که گلوی روزنامهها را دمادم فشردند و از نفس انداختند و از قدرت خویش شادمان شدند، شاید بر خود ببالند ولی غافلند که در این شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل مردم نیازمند تکیهگاههای متعددند و اصحاب قدرت هم سبکباران ساحلها نیستند و اگر به صخرهای بزرگ بربخوریم همه با هم بدعاقبت خواهیم بود. غروب غمناک خانم لالمی به جامعه مطبوعاتی کشور شوکی وارد و سر زخمهای کهنه را باز کرد. روزنامهنگاران روضهخوان دردهای جامعهاند ولی حالا چه کسی رنج ایشان را بازخواهد گفت و نگاه پریشان اجتماع را بهسویشان میگرداند؟ روح یارانمان شاد که غریبانه رفتند از این خانه...
پیروزی انقلاب اسلامی در ایران در سال ۱۳۵۷ بسان زلزلهای مهیب، همه معادلات غرب بهویژه امریکا را در منطقه به هم ریخته و آنان را در شوکی بزرگ فرو برد: «غرب بزرگترین پایگاه خود در برابر بلوک شرق (شوروی) را از دست داد»، «خطر صدور انقلاب اسلامی و تبعیت کشورهای اسلامی از مدل انقلاب ایران، منافع غرب در منطقه غرب آسیا را با مخاطره جدی مواجه ساخت»، «ماهیت و موجودیت رژیم صهیونیستی به کلی زیر سؤال رفت»، «خطر گسترش نفوذ بلوک شرق و دسترسی به حوزه نفوذ غرب افزایش یافت» و...
در اوایل پیروزی انقلاب، تصور غرب بر این بود که این انقلاب نیز مانند همه انقلاب ها، عمری کوتاه داشته و به زودی توسط عناصر نفوذی غرب از مسیر اصلی خود منحرف شده و مجدداً به دامن غرب باز خواهد گشت، اما فروپاشی دولت غربگرای موقت، تسخیر لانه جاسوسی امریکا، خنثی سازی کودتا، غلبه بر فتنههای ریز و درشت گروهکها و... غرب را از فروپاشی انقلاب و نظام نوپای جمهوری اسلامی ناامید کرد و برای نابودی انقلاب اسلامی بر بستر جنگ تحمیلی را با محوریت تحریم مطلق ایران برنامه ریزی نمودند. در برنامه تحریم ایران بلوک شرق نیز (که متأسفانه تا امروز این همراهی ادامه دارد) در کنار غرب قرار گرفته و نه فقط سلاح و مهمات جنگی بلکه ایران در تأمین ملزومات غیرجنگی نظیر خودرو، لوازم و ماشین آلات کشاورزی و راه سازی و... و حتی سیم خاردار، با تحریم شدید مواجه گردید، اما جمهوری اسلامی با تکیه به منطق مقاومت و ایستادگی در برابر ظالم و مستکبر، در جنگ جهانی گونه (که بیش از ۶۰ کشور مستقیماً در آن علیه ایران مشارکت داشتند) بر رژیم بعثی عراق پیروز شده و سرانجام با فشار سنگین غرب، طبق قطعنامه ۵۹۸ آتش بس موقت را پذیرفت، اما توطئه ها، فشارها، تهدیدها و تحریمهای غرب علیه ایران تشدید شده و در میادین جنگ نرم، جنگ روانی، جنگ اقتصادی و... گسترش یافته و یارگیری از تمامی اقشار و صنوف و دستگاههای دولتی و غیردولتی برنامه نفوذ در ساختارها، برنامه ریزی، بودجه بندی و... و به طور کلی نفوذ در سختافزار و نرمافزار نظام در تمامی حوزههای سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و... را دنبال کرد.
طی سه دهه پس از جنگ تحمیلی، دولتهای مختلف تحت تأثیر شبکه نفوذی دشمن و استراتژی مرعوب سازی قرار گرفته و تن به تصمیم سازیهای غرب داده و بر اساس مدل تحمیلی راه مذاکره و عقب نشینی از اهداف، برنامهها و ارزشهای انقلاب اسلامی را دنبال کرده و خاکریز به خاکریز توانمندیهای کشور را با وعدههای پوچ دشمن و با هیچ معاوضه کردند. غربگدایان هیچگاه به مردم گزارش ندادهاند که حاصل ۳۲ سال عقب نشینی در برابر غرب چه بوده و این حجم از وادادگی چه دستاوردی برای کشور و ملت جز فرصتسوزی و سرافکندگی داشته است.
در نقطه مقابل خط سازش با غرب، تفکر انقلابی طی سالهای پس از جنگ به دور از خیالپردازی متوهمانه، استراتژی خنثی سازی را در دستور کار قرارداده و در این راه به انبوه دستاوردهای معجزه گونه دست یافته و غرب را در اثربخشی تحریمها ناکام گذاشته است که بیشک اگر این دستاوردها نبود، پای میز مذاکرات، تنها گزینه پیش روی ایران تسلیم شدن در برابر زیاده خواهی و زورگویی غرب بوده و سرنوشتی بهتر از سوریه و یمن در انتظار ایران نبود.
تفکر انقلابی زیر پرچم خنثی سازی در هر میدانی که وارد شد (تولید علم، ساخت سد، تونل، راه، پل، اسکله، پالایشگاه، صنعت نانو، سلولهای بنیادی، ساخت موشک، پهپاد، هواپیما، تولید ماهواره، صنعت هوافضا، صنعت هسته ای، رادارها، فعالیتهای سایبری و...) شگفتی آفرید. استراتژی خنثیسازی شاکله اقدامات تفکر انقلابی را در کشور شکل داده است و این درحالی است که تفکر واداده و غیرانقلابی مرغش یک پا داشته و همواره بر سازش و معامله! با غرب تأکید داشته و در برنامه سازش نیز همواره دستاوردهای تفکر انقلابی را بر سر میز مذاکره به حراج گذاشته و در مقابل به وعدههای هیچ و پوچ غرب دل خوس داشته است و از این نکته کلیدی و بسیار مهم غافل بوده که تحریم و تهدید و فشار غرب علیه ایران، روش و وسیلهای برای تضعیف، ناراضی سازی مردم و عصیان علیه نظام اسلامی و به تسلیم واداشتن جمهوری اسلامی بوده است و موضوعاتی نظیر هسته ای، موشکی و... بهانهای بیش نبوده و نیست.
تفکر انقلابی استراتژی خنثی سازی را نه امروز بلکه از همان سالهای اولیه پس از جنگ در سه حوزه دنبال کرده است:
۱ - خنثی سازی تهدید: تفکر انقلابی برای خنثی سازی تهدیدهای دشمن، توسعه برنامه موشکی، هوافضا، پهپادی و... را در دستور کار قرار داده و در شرایطی که در دوران جنگ تحمیلی از دادن سیم خاردار هم خودداری میکردند اینک جمهوری اسلامی در تراز جهانی از اقتدار مسلط خنثی سازی تهدیدهای دشمن برخوردار است و تقاضای غرب برای مذاکره بر سر توانمندی موشکی نیز معطوف به حذف این استراتژی است
۲ -خنثی سازی فشار سیاسی: تفکر انقلابی در مسیر خنثی سازی فشارهای سیاسی جهان، سازماندهی، تجهیز، آموزش و تقویت محور مقاومت را در منطقه غرب آسیا پی گرفته و امروز عمق استراتژیک جمهوری اسلامی ایران را در کل منطقه غرب آسیا بسط و تحکیم بخشیده است. فراموش نمیکنیم که در گذشته نه چندان دور، جمهوری اسلامی در معادلات منطقهای هیچ جایگاهی نداشت، اما اینک به برکت استراتژی خنثی سازی فشار و به پاس حضور مقتدرانه جان برکفان مدافع حرم، امروز جهان استکبار در هیچ معادلهای نمیتواند حضور مؤثر ایران را نادیده بگیرد و این ایران مقتدر است که با صلابت خروج بی قید و شرط امریکا از منطقه غرب آسیا را مطرح ساخته و امریکا چارهای جز خروج ذلیلانه از منطقه ندارد.
۳ - خنثی سازی تحریم: موضوع مقابله با تحریمهای غرب طی سه دهه گذشته در دستور کار تفکر غیرانقلابی بوده و منادیان این تفکر برخلاف سیاستهای کلی نظام و استراتژی خنثی سازی، همواره بر طبل پر سر و صدای مذاکره و سازش با غرب کوبیده و برنامه بی نتیجه و عزت سوز و ذلت آفرین رفع تحریم را پی گرفتهاند و دشمن غربی با اطمینان از نیاز جمهوری اسلامی، هر بار بر حجم کمی و کیفی تحریمها افزوده است. تلاش تفکر غیرانقلابی در حوزه مذاکره با شیاطین غربی نه تنها دستاوردی برای جمهوری اسلامی نداشته بلکه با سخاوت در هر دوره بخشی از دستاوردهای تفکر انقلابی را برای راضی کردن غرب تقدیم نموده است. حاتم بخشی غربگرایان از یکسو موجب تضعیف جمهوری اسلامی و دوقطبی سازی جمعیتی و تشدید اختلافات موهوم داخلی شده و از سوی دیگر فزون خواهی و جسارت بیشتر طرف غربی را در پی داشته است.
تأکید چند ده باره مقام معظم رهبری بر اقتصاد مقاومتی طی دهه اخیر، توسط غربگدایان و خط نفوذ تفسیر به رأی شده و برنامه اقتصاد مقاومتی به کندی و سرعت غیرقابل قبول دنبال شده است. پایه اصلی اقتصاد مقاومتی نیز مانند تهدید و فشار با اتخاذ «استراتژی خنثی سازی» بر «رفع موانع ساختاری و نرمافزاری تولید»، «برنامه اقتصادی درون زا و برون نگر»، «استفاده حداکثری از ظرفیتهای داخلی» و... استوار است.
جمهوری اسلامی تا کنون تهدید و فشار دشمنان را با موفقیت خنثی ساخته و ضمن تثبیت جایگاه ایران در حوزه دفاعی و منطقهای اراده خود را بر غرب تحمیل نموده است، اما در خیز سوم خنثی سازی به دلایل پیش گفته و برنامههای خط نفوذ کمترین توفیق را داشته است. پذیرفتنی نیست که جریان مرعوب غرب، از گذشته برجام خسارت محض درس عبرت نگرفته و با ورود بایدن به کاخ سفید دوباره جن زده شده و مجدداً بر طبل دوگانه «رفاه/ونزوئلا» کوبیده و بحث مذاکره با دولت جدید امریکا را پی میگیرند. سرلشگر باقری رئیس ستاد کل نیروهای مسلح در حاشیه رزمایش پیامبر اعظم ۱۵ بر خیز سوم در خنثی سازی تأکید کرده و میگوید: «دشمن تغییر پذیر نیست، اینکه سر یک میز بنشینیم قهوهای در دست بگیریم و لبخندی بزنیم چیزی را عوض نمیکند؛ اگر میخواهیم تحریم را برداریم باید در همه ابعاد مختلف قوی شویم (و در این راه) نه برجام اهمیتی دارد و نه اضافه شدن فلان کشور به این تعهد و یا کم شدن از این توافق»
به نظر میرسد خیز سوم استراتژی خنثیسازی فقط در چارچوب بیانیه گام دوم انقلاب اسلامی قابل انجام است و لازمه تحقق گام دوم نیز تشکیل دولت جوان حزباللهی است. همه قرائن و شواهد ناظر بر این حقیقت است که عزم نظام اسلامی بر تشکیل دولت جوان حزباللهی جدی بوده و آثار این اراده در دو قوه مقننه و قضائیه کاملاً مشهود است و با تشکیل قوه مجریه مبتنی بر تفکر انقلابی بر سرعت خنثی تحریمها و تحقق اقتصاد مقاومتی افزوده خواهد شد.
شاید بتوان ادعا کرد از زمان اختراع صنعت چاپ و از پس آن، شکلگیری رسانههای عمومی یکی از اهداف اصلی فعالان اجتماعی جلوگیری از ایجاد هژمونی «روایت رسمی» در برابر خرده روایتها بوده است. روایتهایی که برساخته آحاد جامعه و نتیجه تجربههای زیسته آنها بوده است. با این اوصف، به نظر میرسد این هدف گرچه در ابتدا و با چاپ کتاب مقدس تا حدودی محقق شد، لیکن در دورههای بعدی هرگز نتوانست به طور کامل محقق شود. در همین بستر میتوان سادهسازی فعالیت رسانهای و برکشیدن مفاهیم مدرنی نظیر «شهروند ـ خبرنگار» و «شهروند ـ رسانه» را تحلیل کرد. به دیگر بیان، نهادهای فعال جامعه مدنی در تمام این مدت تلاش کردهاند تا در برابر هژمونی روایت رسمی ایستادگی کرده و زمینه و زمانه را برای شنیدن صدای خردهروایتها مهیا و فراهم کنند. تلاشهایی که طی سالیان اخیر در حوزه شبکههای اجتماعی صورت گرفته و امکان بارگذاری ساده محتوا در این شبکهها، یکی از راهبردهای اصلی فعالان اجتماعی برای شنیدن خردهروایتها بوده است.
البته که هرگز نمیتوان و نباید رویدادها و رخدادهای اجتماعی را به صورت خطی تحلیل کرده و باوری قطعی نسبت به بروز، پیدایش و قوام آنها متصور شد. لذا این قبیل اقدامات میتواند اهداف و راهبردهای دیگری نیز داشته باشند. اما در اینکه موضوع پیشگفته یکی از اهداف یا دستِکم دستاوردهای این شبکهها بوده، تردیدی وجود ندارد. با این حال باید پذیرفت که این اقدامات نیز نتوانسته است هدف یا رهآورد مزبور را به طور کلی محقق کند. چرا که ماهیت شبکههای اجتماعی با مخاطبان و منتشر کنندگان وسیع محتوا و تنوع و تکثر موضوعات و رخدادها و رویدادها و اخبار و مواضع، اجازه تمرکز جدی و درازدامان را به مخاطبان نمیدهد.
سرعت انتقال اطلاعات، تنوع محتوایی خبرها، موضعگیریهای عریان و برهنه منتشرکنندگان و مخاطبان، تحملناپذیری نسبت به برخی خبرها و... فرصت و مجالی برای تعمق و ژرفنگری در این حوزه فراروی مخاطبان حتی حرفهای این رسانهها نمیدهد. به این موارد باید محدودیت در محتوای بارگذاری شده و ملاحظات فردی و گروهی را هم اضافه کرد. در حقیقت، علیرغم فرصت کمنظیر و برابری که شبکههای اجتماعی برای جامعه ایجاد کردهاند، محدودیتهایی جدی نیز دارند که امکان بازنمایی دقیق واقعیتهای عینی را از آنها سلب میکند.
به هر روی، آنچه در این شبکهها حائز اهمیت است امکان پوشش وسیعی است که برای جامعه فراهم آوردهاند. پوششی که فرصت کتمان واقعیتهای عینی را از صاحبان و ارباب قدرت تا حدود زیادی سلب کرده است و از دیگر سو، زمینه را به منظور بازخوانی روایتهای ناشنیده فراهم کرده؛ مجموعه این عوامل موجب میشود تا شبکههای اجتماعی و پدیدههای تابعه آن نظیر شهروند ـ خبرنگار را نه به چشم یک تهدید، که از منظر یک فرصت نگریست. فرصتی که بخصوص در اختیار فعالان اجتماعی و مدیران و مسئولان تصمیمگیر و تصمیمساز قرار میگیرد. چه اینکه آنها میتوانند این شبکهها را به عنوان یکی از منابع کسب اطلاعات و اخبار مورد مطالعه قرار داده و زمینه را برای بهبود شرایط فراهم آورند. از سوی دیگر، فعالان اجتماعی هم میتوانند با جامعه آماری بزرگتری ارتباط برقرار کرده و بیش از گذشته به زیر پوست جامعه نفوذ کنند.
مخاطره اصلی اما فراموشی خردهروایتهای مطرح در این پلتفرمها است. باید توجه داشت که ماهیت خبر و محتوای خبری بنای استقرار نداشته و ندارد. خبرها در بهترین حالت موجی و جریانی را ایجاد میکنند؛ چند صباحی توجهها را به موضوعی جلب کرده و تلاش میکنند تا در کوتاهمدت چارهای برای آنها بیابند. این نهایت توانایی اصحاب خبر بوده و هست. از این نقطه وظیفه دیگر نهادها است که نسبت به خبر منتشر شده، راستیآزمایی آن، یافتن چارهای برایش و برنامهریزی جهت عدم تکرارش، اقدامات لازم را به انجام برسانند. نهادهایی که یک سوی آن باید در دانشگاهها و پژوهشکدهها پهلو بگیرد و سوی دیگر آن باید در زمین مدیران و مسئولان و نهادهای بالادستی تعریف شود.
مسئلهای که به نظر میرسد حداقل در ایران توجهی به آن نمیشود. مدتها است که جامعه ایران بدون ابزار محافظتی لازم در برابر خبرهای تند و تیز و روایتهای سخت و صعب قرار گرفته، عاطفه، احساس، روح و روانش آسیب فراوان میبیند و سرآخر هم بودن هیچ چارهجویی یا اقدام موثری از سوی مسئولان مربوطه فراموش میشود. اما این فراموشی کامل و قطعی نیست. با بروز هرباره اتفاقی مشابه، خاطرههای نهچندان دور دوباره زنده میشوند و باری مضاعف را بر مخاطب تحمیل میکنند. این روند آرامآرام جامعه را درگیر بغضی گلوگیر میکند. بغضی که هرگز نمیتوان تبعات شکستنش را پیشبینی کرد. اما تردیدی نیست که این بغضهای تلمبار شده روزی خواهند شکست و احیانا به سیلی بنیانکن تبدیل خواهند شد.
بسیاری از ما در قبال هر تصمیمی که می گیریم، برآوردی از نتایج بعضا متفاوت این تصمیمات داریم و بر مبنای هزینه - فایده هر یک از نتایج، تصمیم نهایی را می گیریم. این وضعیت در حوزه اقتصاد کاملا خود را نشان می دهد چرا که بسیاری از تصمیمات اقتصادی همزمان نتایج مثبت و تبعات منفی دارد. از این منظر می توان به تحولات بورس و نرخ ارز و رابطه این دو پرداخت. نرخ ارز از اواخر سال گذشته و به ویژه اوایل امسال روند صعودی شتابانی داشت و تا پایان تابستان به حداکثر رسید و سپس روند نزولی داشت تا این که در روزهای اخیر این روند نزولی شدت یافت. بورس نیز تقریبا از همین روند تبعیت کرد و قیمت سهام و شاخص کل به عنوان نماینده قیمت سهام با رشدی حتی شتابان تر و بیشتر به نسبت افزایش نرخ ارز، جهش یافت و پس از چهار برابر شدن طی پنج ماه ابتدای سال، روند نزولی در پیش گرفت و اکنون تقریبا به نصف رقم ثبت شده در 19 مرداد امسال نزدیک می شود.
درباره این که چه مقدار دعوت به حضور مردم در بورس با وجود آشکار شدن نشانه های حباب در این بازار، غلط بود، سخن فراوان گفته شده است. استفاده از ادبیاتی که القای بیمه کردن بورس توسط دولت را می داد و عرضه سهام دولتی مثل دارایکم و پالایشی یکم این برداشت را مطرح می کرد که دولت از بورس حمایت می کند و اجازه ریزش شاخص را نمی دهد، اما زمانی که جرقه ریزش بازار زده شد، بازار حدود هفت هزار هزار میلیارد تومانی (هفت میلیون میلیارد تومانی) با دخالت حقوقی ها و خرید چند هزار میلیارد تومانی سهام توسط آن ها قابل مهار نبود و چنین ریزشی رقم خورد. اکنون بحث بر سر این است که در دو راهی دلار ارزان و همزمان ریزش بورس و دلار گران و حفظ وضعیت فعلی بورس و رشد تدریجی آن چه باید کرد؟
دقیقا بحث بر سر این است که حمایت از رشد شتابان بورس در ماه های نخست سال با هر انگیزه ای از جمله جبران کسری بودجه، باید با این ملاحظه همراه می شد که بخش قابل توجهی از این رشد معلول جهش نرخ ارز است و اگر ورق بازار ارز برگردد نمی توان بورس را صعودی نگه داشت. این یک گزاره اثبات شده در اقتصاد ایران است که شاخص کل بورس به میزان قابل توجهی به طور مستقیم و غیرمستقیم، تحت تاثیر رشد نرخ ارز است و در صورت افت نرخ ارز نیز، بورس با ریزش مواجه می شود. وقتی چنین واقعیت تاریخی تکرار شده ای در اقتصاد ایران وجود دارد و مشخص است که دلار بالای 30 هزار تومان به دلایل سیاسی و اقتصادی پابرجا نیست و از آن مهم تر، رئیس جمهور به امید گشایش منابع بلوکه شده، وعده دلار 15 تومانی را می دهد، ریزش شدید بورس هم گریزناپذیر است.مهم ترین وظیفه دولت به عنوان متولی اجرایی کشور این است که در شرایط کلان اقتصادی بتواند شرایط نسبتا پیش بینی پذیری را برای سرمایه گذاری فراهم کند چرا که ثبات قیمت ارز چه بسا مهم تر از کاهش هیجانی باشد.
وعده دلار 15 و حتی 12 هزار تومانی اگر تاریخ مصرف کوتاه مدت داشته باشد و پس از چند ماه مثلا به حدود 18 تا 20 هزار تومان بازگردد، خیلی بدتر از این است که برای یک دوره مثلا یک ساله نرخ ارز روی بازه ای در حد 18 تا 20 هزار تومان تثبیت شود. واقعیت این است که جهش های شدید و سقوط های بزرگ چه در نرخ ارز و چه در بورس هم به معیشت مردم بیشتر از همه چیز آسیب می زند و هم به سرمایه گذاری. اگر با وجود جهش نرخ ارز، سیاست گذار با استفاده از ابزارهای قانونی، جلوی جهش شدید بورس را می گرفت و ورود نقدینگی به این بازار را کنترل می کرد و یک رشد تدریجی تر را رقم میزد، با چنین ریزش سنگینی مواجه نمی شدیم.
اکنون نیز بر سر نرخ ارز و بورس همین مسئله رقم می خورد. زمانی که وعده دلار 15 تومانی مطرح می شود باید بورس زیر یک میلیون واحد و زیان گسترده تر سهامداران، از جمله خریداران سهام دولتی پالایشی یکم و دارایکم را هم در نظر بگیریم.نگارنده به هیچ وجه مخالف کاهش نرخ ارز نیست بلکه بحث بر سر تناقض سیاست هایی است که مردم را آزار می دهد. سیاستی که بورس را با جهش نرخ ارز به عرش اعلا می برد و با افت نرخ ارز بر زمین می زند! شاید جهش نرخ ارز و افت امروز آن گریزناپذیر و بلکه بسیار خوب باشد و همه از رسیدن نرخ ارز به مثلا 15 هزار تومان و حتی 18 هزار تومان خوشحال هم بشویم اما کاش روزی که بورس را با موتور نرخ ارز حرکت می دادید، فکر امروز را هم می کردید و با چنین تناقضی در سیاست گذاری، مردم را حیران نمی کردید. کاش ...