خبرگزاری فارس شیراز؛ سمیه انصاری فرد: رستگاری آسمان روی هیاهوی زمین پخش میشد و عابران، با دلهای خسته به دنبال قرارگاهی امن و او خستهتر از هر عابری زیر سلوک ابر و آفتاب ، دنبال سایهای میگشت.
دل را به لحظاتی بابرکت گره زده بود تا دل کندن را بیاموزد. دل کندن از تعلقات و هر چه او را به زمین پیوند میزد.
شنیده بود روز دل کندن است. روز آزموده شدن، قربانی کردن نفس در میدان جهاد اکبر. شنیده بود «فدیناه بذبحٍ عظیم»
دلش را کف دست گرفته بود و به افرادی که در اطرافش از هر دری حرف میزدند، چشم دوخت اما انگار کسی را نمیدید و صدایی نمیشنید.
ساعاتی پیش، مسجد محله میزبان او و سایرین بود و دعای عرفه با نوایی جانفزا قرائت شد. دعایی سراسر نور و برکت...
قصد داشت از این دعا و این دو روز مقدسِ متوالی، خوشهچینی کند. مدتها بود دل به موسم حج باخته بود و این روزها، مثل دلسپردگان، دغدغه راهی شدن داشت.
میخواست همچون سالها پیش به طواف عشق برود و مبهوت عظمتِ سرزمین اسرار شود اما اکنون که به جبر زمانه، راهی زیارت نشده بود ، دلش پرستوی مهاجری شد که در نهانخانه آرام نمیگرفت.
هر سال میگفت امسال موسم حج میروم، رفتن برایش زیبا بود و ماندن جلوهای نداشت آن هم در برهوت منیتها و خودخواهی.
دلش تجربه لحظاتی ناب میخواست. که دیگر باره طواف را تجربه کند و در رمی جمره، به شیطان نفس بکوبد...
ساعتی پیش دعای عرفه را شنیده بود، لمس کرده بود و روح و جان سپرده بود. و اکنون شامگاه عید قربان، آرام نمیگرفت.
و روی هیاهوی زمین به دنبال نقطه عطفی برای پرواز بود. تمرینی برای تسلیم، تسلیم شدن را تجربه نکرده بود. اینکه نفس سرکش را ذبح کند و امیال و هواهای نفسانی را لگام بزند. اما این روزها برای قربانی کردن خواستههای نفسانی، دست و پا میزد.
هنوز رستگاری آسمان، لحظات ناب هدیه میکرد و او تصمیم گرفت در روز عید قربان، قدمی خیر بردارد برای دستگیری از درمانگان. با گذشتن از مال خود قدم در راهی گذاشت که وجود خودش، قربانگاه خواستهها و امیال شد.
انتهای پیام/س