بهزاد فراهانی اول بهمن سال ۱۳۲۳ بهدنیا آمد و اکنون ۷۶ سال از عمرش گذشته است. ماجرای ورودش به هنر از تعزیه شروع شد. ۶ساله بود که همراه پدرش در یک تعزیه نقش شمر را بازی کرد. پدرش در فراهان؛ نقش حضرت عباس(ع) را بازی میکرد و او نقش شمر را. بعد از آن بارها نقشهای مختلفی در تعزیه برعهده گرفت. آرامش روانی در زندگی را از پدرش به ارث برده است. بارها درباره او حرف زده و در خاطرهای گفته است: «بعد از مرگش جلوی مسجد ایستاده بودم و ماه رمضان بود و برف میبارید. بعد از افطار از دور دیدم که یک موجود فرازمینی عجیبی با گیوه و دستکش و کلاه شال پیچیده با کمربند چرمی بزرگ در برف به سمتم میآمد، گویی از شاهنامه بیرون آمده بود. وقتی به من رسید، گفت: دنبال فرزند ارشد حاجی فراهانی هستم. من خودم را به او معرفی کردم. بعد از خوردن افطاری از او خواستم تا شب بماند و صبح برود چون راه زیادی تا منزلش بود. برف هم میبارید. به او گفتم که میدانم برای فاتحهخوانی و تسلیت آمدهای. گفت تنها این نبوده. من یک بدهی هم به حاجی دارم که باید به تو بدهم. دستش را داخل جیبش کرد و ۷۵تومان درآورد و داد و رفت. خیلی برایم عجیب بود که این مرد ۲۰ سال قبل به پدرم بدهکار بوده و پدرم هرگز طلبش را از او نخواسته و به ما نگفته بود.»
هشت ساله بود که به تهران آمد و خودش را رساند به تئاتر. چند وقت پیش گفت دلم برای سینما ژاله تنگ شده، سینمایی که وقتی پول نداشتیم میرفتیم دم در آن میایستادیم تا بتوانیم بین مردم یواشکی برویم داخل سینما. میرفتیم در توالتها پنهان میشدیم و اینقدر میماندیم تا فیلم شروع میشد و بعد یواشکی میرفتیم در سالن. من «غفلت» آقای ملکمطیعی را آنجا دیدم. «طوفان در شهر ما»، «چهارراه حوادث»، «خون و شرف» فیلمهای قشنگی که از آن دوران بودند و هنرمندان بزرگی که در آن دوران برای خودشان یکهتاز بودند. روزگار گذشت تا اینکه توانست خودش را برساند به تئاتر. میگوید: «وقتی عضو گروه تئاتر ملی شدم که بیژن مفید، علی حاتمی و بهرام بیضایی مینوشتند، من هم گفتم چرا ننویسم؟ «ناقالدی» را نوشتم و در گروه خواندم، همه کف زدند ولی استاد عباس جوانمرد آن را پاره کرد! من یازدهبار آن نمایشنامه را نوشتم، پس از آن استاد من را بوسید و نقشها را همانجا تقسیم کرد. »
فهیمه رحیمینیا همسر بهزاد فراهانی که از قدیمیهای تئاتر است، درباره آشناییاش با بهزاد فراهانی میگوید: «برای من همهچیز از یک آگهی تلویزیونی شروع شد. گروه هنر ملی هنرجو میپذیرفت. بهزاد مدیر انضباطی گروه بود. در این گروه استاد جوانمرد فن بیان و نصرت کریمی گریم و پانتومیم و داریوش آشوری و استاد حالتی تدریس میکردند. من اولینکاری که با گروه تئاتر ملی همکاری کردم «ناقالدی» نوشته بهزاد به کارگردانی عباس جوانمرد بود. بعد «سلطان مار» بهرام بیضایی و... بعدها در سال ۴۹ در فیلم «تجاوز» به نویسندگی بهزاد فراهانی و کارگردانی حمید مصداقی بازی کردم. در روستای بهزاد فیلمبرداری انجام میشد و هنوز ازدواج نکرده بودیم و بعد از آن در چند کار دیگر هم همکاری کردیم و بیشتر آشنا شدیم.»
بهزاد فراهانی هم درباره ازدواجش گفته است: در گروه هنر ملی بودیم و آن زمان تصمیم به این شد که کنکوری برگزار شود و بچههای جوان قرار شد که به این گروه اضافه شوند و من سرپرستی این گروه را برعهده گرفتم و از میان 20 تا خانمی که انتخاب شده بودند، بانویی بود که سواد بالایی داشت و بسیار متین و ساده بود و ما دلبستهاش شدیم و طبق آن زیرکیهایی که من و تو داریم از او خواهش کردم که شبها او را به منزل برسانم. من آن زمان هنوز دیپلم نگرفته بودم و او لیسانس نقاشی گرفته بود و وقتی از او خواستگاری کردم برایم شرط گذاشت که اول اجازه ادامه تحصیل به او بدهم، دوم اینکه خودم دیپلم بگیرم و دانشگاه قبول شوم و سوم اینکه سیگار را ترک کنم و به آن هم چشم گفتم و بعد هم سال 48 با هم ازدواج کردیم. من برای زندگی با یک دختر متمدن خیلی چیزها را نمیدانستم و در زندگی کارگری ما خیلی چیزها باب نبود و بسیاری از منشهای زندگی را از او یاد گرفتم.
از بین نقشهای متفاوتی که در سینما و تلویزیون بازیکرده بیشتر از همه دلبسته نقش معاویه سریال امامعلی ساخته داوود میرباقری است. معتقد است: «نقشهایی که از پیش تعیینشده هستند دلنشین نیستند. ما وقتی میدانیم که فلان شخصیت تاریخی خیلی دلپذیر بوده است این مورد هم در ذهن مردم روشن است و برای همین تعیین شده است اما وقتی میگوییم مثلا «معاویه» نقشی هزارتوست. اینها نقشهای دلنشینتری هستند. راحت نیست، دلشوره دارد، مجبورید که خلق کنید چون منابعی برای پیبردن به شخصیت او چندان وجود ندارد، به هر حال اعتقاد من این است که نقش باید هزارگونه باشد. اینگونه بازیگر تمام تلاشش را بهکار میبرد.»