به گزارش رکنا، «حسین» وقتی شنید قرار است پدر شود، به همه همکارانش شیرینی داد و از خوشحالی در پوست خود نمیگنجید، وقتی «نگین» به دنیا آمد، عکسهایش را در گوشی موبایل به همه نشان داد و از اینکه دخترک شبیه اوست، ابراز شادی کرد.
اما حالا این پدر خندان که خود را به دنیای شیشهای فروخته بود، در چهاردیواری سلول مدام گریه میکند، عکس نگین کوچولو که 4 بهار بیشتر ندیده بود، روی تختش قرار دارد و در خواب و بیداری خندههای نمکین را میبیند.
اواخر بهار بود که «نازنین» بعد از دعوای خانوادگی با شوهر شیشهایاش با ناراحتی و با جا گذاشتن دخترک گریان خانهشان را ترک کرد و به حالت قهر راهی خانه پدر شد و مدام تکرار کرد که طلاق میخواهد.
نگین گریه میکرد و حسین سراغ پایپ رفت و شیشه کشید و هنوز دقایقی نگذشته بود که جنایتی تلخ رقم خورد و همه همسایهها دیدند که مردی کودکش را از پنجره به بیرون پرتاب کرده است.
وقتی پلیس و اورژانس بالای سر جسد دخترک که روی کف حیاط ساختمان 5 طبقه افتاده بود، رسیدند، از ناراحتی و افسوس سری تکان دادند و حسین که هنوز در هیجان و توهم شیشه بود، همانجا دستگیر شد و...
این مرد به 10 سال زندان محکوم شده است. نازنین سیاهپوش از او طلاق گرفته و حسین یک زندگی پر از خوشبختی را تنها به خاطر شیشه باخته است.
چند سالگی ازدواج کردی؟
25 سال داشتم که به اصرار پدرم که میگفت وقتی خانه و کار داری، نباید مجرد بمانی با نازنین که همدانشگاهیام بود، ازدواج کردم.
چه شغلی داشتی؟
من حسابرس یک شرکت خصوصی بودم.
از همان ابتدا شیشهای بودی؟
نه، من از 19 سالگی سیگاری شدم. نازنین میدانست سیگار میکشم، اما مخالفتی نداشت. پدر و همه برادرانش هم سیگار میکشیدند، اما هیچکس شیشهای نبود.
پس چطور شیشهای شدی؟
پسرعمویم مرا داغون کرد. او خودش یک شرکت کوچک ساختمانی داشت و از من خواست هفتهای دو بار بعد از شیفت کاریام به دفترش رفته و حسابرسی وی را برعهده داشته باشم. پول خوبی میداد، پذیرفتم. نازنین هم از اینکه درآمدمان بیشتر میشود، خوشحال شد، غافل از اینکه من همهچیز را خواهم باخت.
وقتی به شرکت «سعید» رفتم، متوجه شدم وی قلیان و شیشه میکشد و چون در دفترش کسی حضور ندارد، راحت این کار را انجام میدهد. روزهای نخست خواستم این کار را نکند، اما او چربزبان بود و مرا میهمان خود کرد. تنها خواستم امتحانی کرده باشم و خیلی زود شیشهای شدم.
همسرت کی فهمید؟
تا یک سال متوجه نشده بود. در خانه شاد بودم و بیشتر با بچهام بازی میکردم که ناگهان رفتارم تغییر کرد. بدبین شدم و مدام گیر دادم و بهانه آوردم، حتی نازنین را زیر مشت و لگد گرفتم. خودم وقتی از توهم خارج میشدم و میفهمیدم چه کارهایی کردهام، شرمسار میشدم و کلی عذرخواهی میکردم.
همین رفتارهای دوگانهام باعث شد نازنین بیشتر شک کند. انگار پرسوجو کرده بود و یک بار که خواب بودم، کیفم را جستوجو کرده و پایپ را دیده بود. وقتی ماجرا را به من گفت، خواستم کتمان کنم، اما نشد و قول دادم ترک کنم.
در کارت تاثیری نداشت؟
تا روزی که خودم را خانهخراب کردم، کسی در محل کارم متوجه نشده بود. البته خرابکاری زیاد داشتم، اما کسی متوجه نمیشد. در اتاقم تنها بودم و تنها تاثیرش شوخیهای زیاد با همکاران بود که کسی دلآزرده نمیشد. البته چند باری رییسم تذکر داد که باید رعایت بعضی از مسائل را بکنم.
واکنش نازنین چگونه بود؟
کلی گریه کرد، قسمم داد. از خودش و دخترمان گفت و من مدام قول دادم، اما نمیتوانستم ترک کنم و هر روز بیشتر میکشیدم. به بهانه اینکه کار پسرعمویم زیاد شده است و باید در شرکت وی بمانم، آنجا را پاتوق شیشهای خود کردم تا اینکه رفتارم از کنترل خارج شد و مدام دستور میگرفتم که همسرم خیانتکار است و باید او و دخترم کشته شوند تا اهریمن از من دور شود.
اهریمن؟!
جای تعجب دارد! الان فهمیدهام که همهاش توهم بود و دروغ. من وقتی تحتتاثیر شیشه بودم، صدایی ترسناک میشنیدم که میگفت باید بچهام را بکشم، اما من مقابله میکردم و مدام میگفتم که نگین را دوست دارم و همسرم زنی پاک است.
پس چرا قتل ؟
من در خانه بدرفتار، سر کار بذلهگو و در میهمانیها گوشهگیر شده بودم. کسی هم باور نمیکرد در مغزم چه هیاهویی است. فقط نازنین بود که سعی داشت آبروداری کند تا اینکه چند باری در توهم شیشه با چاقو او را تهدید به قتل کردم. او احساس خطر داشت، اما مدارا میکرد تا اینکه شب جنایت گفت خانهام را ترک میکند و اگر شیشه را کنار نگذارم، دیگر برنمیگردد. قول دادم ترک کنم. همین تصمیم را هم داشتم، اما وقتی نازنین رفت و دیدم نگین گریه میکند، رفتم برای آخرینبار شیشه بکشم و پایپ را بشکنم. این کار را هم کردم، پایپ را شکستم، بعد دراز کشیدم تا بخوابم. تصمیم داشتم صبح مرخصی بگیرم و با نازنین و نگین کوچولو به مسافرت برویم و بعد زندگی سالم داشته باشم، هنوز چشمهایم سنگین نشده بود که گریههای نگین کلافهام کرد و همزمان باز اهریمن به من دستور داد بچه را به قتل برسانم. مقاومت کردم تا اینکه سمت نگین رفتم و او را از پنجره به بیرون پرتاب کردم. در تصورم این بود که بچه را به سمت مادرش میاندازم و او خواهد گرفت، اما نشد و خانهخراب شدم.
و 10 سال زندان؟
نازنین رضایت نداد و من به حداکثر مجازات قانونی محکوم شدم!
و حال در سلول؟
در زندان کسانی که بچهای را - فرقی ندارد بچه خود یا دیگری - بکشند، منزوی هستند تا روزی که همبندیها او را ببخشند. هیچکس از قاتل کودکان در اینجا خوشش نمیآید، حتی اگر خودشان بیش از یک قتل انجام داده باشند.
حرف آخر؟
من نابود شدهام، حتی آزاد شوم، دیگر روزنهای برای زندگی ندارم و از جوانان و حتی بزرگترها میخواهم هیچگاه برای تفریح هم که شده هیچ موادمخدری بویژه شیشه را امتحان نکنند.
نظر کارشناس
مهیار رستمی، جامعهشناس در این زمینه میگوید: متاسفانه شیشه یکی از بدترین تاثیرات را در جامعه و بویژه خانواده معتادان بر جا گذاشته است، اگر روزی اعتیاد به تریاک و هروئین خانمانسوز بود و اعضای خانواده را به تحلیل میکشاند و گاهی باعث جنایت و رفتارهای خشن میشد، امروزه شیشه خانوادههای معتادان را در خطر قرار داده و در آن هر لحظه امکان وقوع قتلهای خانوادگی وجود دارد.
وی افزود: باید خانواده اینگونه شیشهایها آموزش ببینند که با چنین معتادان توهمیای چگونه برخورد کنند و بدانند آنان در دنیایی غیرواقعی و توهمی دست به هر کاری میزنند و قتل عزیزترین شخصها برایشان راحت است. مراقب باشند و با مراجعه به مشاوران و کارشناسان همزمان با تلاش برای پاک کردن آنان از شیشه، از لحاظ روانی نیز معتادان شیشهای را به فضایی واقعی بکشند.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.