همشهری آنلاین - رضا نیکنام : روزنامههایی که روی پیشخوان قطار شده، من را به صرافت ورق زدن و خواندنشان میاندازد. خاله ستاره، حواسش به مشتریها هم هست، برق امیدی که در چشمانش است همه ناامیدیها را پس میزند و میگوید: «خدا حواسش به همه هست و به خاطر همین باید زندگی کرد.»
«ستاره شاهوردی» معروف به «خاله ستاره» و مادر بزرگوار شهید «بهمن عدلی یکتا» قدیمیترین دکه روزنامهفروشی جنوب شهر تهران، محله باغآذری واقع در خیابان شهید بخارایی شمالی را با کمک «اسفندیار عدلییکتا» پسرش میگرداند.
گزارشهای خواندنی را اینجا دنبال کنید
دکه قدیمی چوبی و کوچک بود
هوا کمی خنکتر شده و یک استکان چای داغ چقدر میچسبد. خاله ستاره یک لیوان چای میریزد و به من تعارف میزند. همان موقع نخستین مشتری از راه میرسد و به اولین پرسش ذهنم پاسخ میدهد:«خاله شارژ ایرانسل داری؟ چایی چنده؟» تازه میفهمم که این دکه روزنامهفروشی مشتریهای جور واجوری دارد برای خودش حتی روزهای تعطیل.
قصه راهاندازی دکه روزنامهفروشی به ٤٠ سال قبل بازمیگردد. زمانی که همسر خاله ستاره، بنا به دلایلی از کسبوکار نجاری بیکار میشود و از سر ناچاری از متولیان مسجد قدس اجازه میگیرد که در محدوده مسجد یک دکه چوبی برای خودش برپا کند و بساط نخستین روزنامهفروشی محله باغآذری و ترمینال جنوب این گونه برپا میشود.
دکه روزنامه فروشی ابتدا کوچک و چوبی بود و از ساعت ۵صبح تا ١٢شب برقرار. قدیمها که محله خلوت و بیابانی بود و پر از دزد و دغل، پدر شهید گاهی شبها به تنهایی در دکه میخوابید. تنها چیزی که او را اذیت میکرد رفتوآمد شبانه آدمهای مرموز و خلافکار در اطراف دکه بود.
در سال ١٣٦٤ همسر خاله ستاره به رحمت خدا میرود و ٢ سال بعد از آن هم یکی از پسرهایش به نام «بهمن» شهید میشود و از همان زمان مادر شهید و فرزندانش چراغ این دکه روزنامه فروشی را روشن نگه داشتهاند.
نخستین دشت را کارمندان میدهند
خاله ستاره از ۵صبح سرکار میآید و آقا اسفندیار ساعت٨ بهبعد. مادر اول از همه کتری را روی پیکنیک میگذارد تا زودتر آب جوش بیاید و برای خوردن صبحانه. روزنامهها را از ساعت ۵- ٦ صبح بهصورت بستهبندی میآورند. گاهی شده قبل از آمدن آنها تعدادی از روزنامهها را دزدیده باشند.
مادر با وجود کمسوادی صفحههای روزنامهها را میشناسد و آنها را لایی میزند مثلا همشهری در ٣بسته میآید جلد، صفحه میانی و نیازمندیها. مجلهها یکسری شنبه میآیند و یکسری دوشنبهها.
نخستین «دشت» فروش روزنامه را اغلب کارمندان شب کار و کارمندان اداره دارایی و دادسرا میدهند. روزنامه کیهان را اغلب طلبههای حوزه علمیه امام محمدباقر (ع) میخرند. بعضی روزنامهها به اندازه انگشتان دست میآید و گاهی آن هم برگشت میخورد! شنبهها و پنج شنبهها گل فروش روزنامه همشهری است.
دردسر روزنامهخوانهای مفتی
اما چه بر سر روزنامهها و مجلههایی میرود که به فروش نمیرسند. خاله ستاره دراینباره میگوید:«روزنامههای فروش نرفته را نگه میداریم تا پنجشنبه که فاکتور میآورند. فاکتور برگشتی میزنیم و میآیند برگشتیها را میبرند. تعداد روزنامه همشهری کمتر شده و همه اش فروش میرود و به همین دلیل برگشتی ندارد.»
بیشترین نشریهای که اینجا فروش میرود مجله «راه و زندگی» و جدول است. خاله ستاره خودش خواننده مجله راه و زندگی است خصوصا مطالبی را که درباره داستان زندگی آدمها نوشته شده، البته یک وقتهایی بعضی مجلهها را هم ورق میزند و به تیتر روزنامهها هم نگاهی میاندازد تا از اخبار مهم با خبر شود.
«روزنامهخوانهای مفتی» هم دردسر دیگری است که خاله ستاره درباره آن میگوید:«یک عده روزنامه را ورق میزنند و میخوانند و زحمت تاکردنش را هم به خودشان نمیدهند. از همه بدتر روزنامهدزدها هستند که بهطور مثال کیفشان را روی روزنامه میگذارند و یک بیسکویت میخرند و روزنامه را هم با کیفشان برمیدارند و میروند.»
مرکز اطلاعرسانی مسافران
دکه روزنامه فروشی خاله ستاره، مشتری دائمی هم دارد. تعدادی پیک موتوری و آژانسها هستند که روزنامه برای مشتریهای خود میبرند. کارمندان آموزشوپرورش، دادسرا، دارایی و... هم تعدادی روزنامهخوان حرفهای دارد که هر روز به دکه سر میزنند.
مادر شهید به شوخی میگوید:«اولها کاسبی توپ بود اما الان تانک شده! خب ما در محلهای زندگی میکنیم که طرف فکر میکند به فرض ٣ هزار تومانی که میخواهد بابت روزنامه بدهد به جایش بهتر است ٣تا نان برای خانوادهاش بخرد. البته فروش روزنامه در فصل تابستان بهتر است و جالب اینکه دکههای آن طرف ترمینال جنوب ٣ نوبت کار میکنند و روزنامه فروشی برایشان بهانه است. چون بیشترین فروششان تنقلات و مواد خوراکی است.»
در مدت زمانی که در حال صحبت با خاله ستاره هستم افراد زیادی میآیند و نشانی میپرسند. او میگوید : «ما چون نزدیک ترمینال هستیم یک طوری مرکز اطلاعرسانی محسوب میشویم. مردم از شهرستان میآیند و نشانی میپرسند و من هم جوابشان را میدهم. خرجی که ندارد، شاید ثواب هم داشته باشد.»
در راه ماندهای که دادستان از کار درآمد!
در طول این سالها که این دکه روزنامه فروشی بر پاشده اتفاقات جالب و عجیبی هم افتاده که بیانش خالی از لطف نیست. خاله ستاره که هنوز خیلی از مشتریها نمیدانند مادر شهید است یکی از خاطراتش را برای ما تعریف میکند: «سالها قبل یک روز آقایی سراسیمه پیش من آمد و گفت که من مسافرم و شاغل در جایی مهم در شیراز، اما به دلایلی پولی برای بازگشتن ندارم، امکان دارد که مقداری پول به من امانت بدهید تا مدتی بعدا برایتان بازگردانم. به چهره اش میخورد که آدم حسابی باشد به همین دلیل از دخل دکه کمکش کردم و موقع رفتن به اصرار آدرس خانهمان را گرفت. چند هفته از ماجرا گذشته بود که سر و کله مسافر غریبه جلوی در خانهمان پیدا شد.»
او ادامه میدهد: «مرد مسافر با لباس روحانیت همراه همسرش برای بازگرداندن پول امانتی آمده بود. خیلی شرمنده شدم و گفتم حاج آقا این پول قابل شما را نداشت، اگر کس دیگری جز شما هم میآمد همین کار را میکردم. اما او صرار داشت که پول را پس بگیرم. آن وقت برای ما تعریف کرد که دادستان یکی از دادسراهای شهر شیراز است و آن روز بر حسب اتفاق کیف پولش را گم میکند و برای بازگشتن به شهرش به دردسر میافتد و با پرس و جو از اهالی محل راهش به این دکه روزنامه فروشی میافتد و بقیه ماجرا.»
صندوق خیریه خاله ستاره
مادر شهید «بهمن عدلی یکتا» از اینکه میتواند گرهای از کار بندگان خدا باز کند احساس خوشحالی میکند. او در ادامه از بازکردن صندوق خیریه در این دکه روزنامه فروشی صحبت میکند و میگوید:«همه پولی که در این صندوق جمعآوری میشود برای رفع گرفتاری و مشکل مسافران در راه مانده و گرفتار است. از آنجایی که خیلیها برای گرفتن کمک به اینجا میآیند من و فرزندانم شخصا برای این گونه مسافران در راه مانده بلیت اتوبوس تهیه میکنیم. در واقع میخواهیم پول صندوق به دست مستحقش برسد و خدای ناکرده خرج اباطیل نشود.»
در آخر گپ و گفت با مادر شهید متوجه شدیم که او کمی کسالت دارد و با اینکه پزشکان توصیه کرده اند بیشتر استراحت کند و کارها را به پسرش بسپارد اما علاقه به خدمت به مردم او را به دکه روزنامهفروشی میکشاند.